#ارسالی از مخاطب ( با کمی ویرایش)
👩🍼خوب شد نَکُشتمش...
سلام علیکم حاج آقا دیروز تودانشگاه یکی از کمکی هامون(خدمه) داستان زندگی ش رو تعریف میکرد.
صبر و #توکلش ستودنی بود.میگفت: شوهرم مقنی چاه بود و در حال کار ،طی یه اتفاق فوت میکنه اون زمان پسرم 4 سالش بود.
بعد از چند وقت دوباره ازدواج کردم(میگفت بی پولی و تنهایی خیلی اذیتم میکرد) شوهر جدیدم از زنش، چون بچه دار نمیشدن طلاق گرفته بود.8 ماه از زندگی مون که گذشت، شوهرم تو یه تصادف فوت میکنه بعد از دوهفته میفهمم باردارم.میگفت تو خود آزمایشگاه همکارتون گفت: هنوز که کسی خبر نداره تمومش کن 🔪.
خانم دکتر .... هم گفت: من حاضرم کمکت کنم.( اماناز دست این دکترای بیوجدان ...آخه با چه حجتی شریک سقط حروم میشن.؟؟)
داشتم از غصه میمُردم😩😭
به بابام گفتم، گفت: هر تصمیمی که میگیری پاش واستا.باز بعد از سقط نگی عذاب وجدان دارم یا اگه نگهش داشتی نگی نون شب ندارم.من هر تصمیمب گرفتی ،پاش هستم.اینم مثل بچه دیگه ت.
به خدا توکل کردم و نگهش داشتم.
به دنیا اومد و با بدنیا اومدنش دیگه اشک رو از چشمام برا همیشه گرفت....
دلتنگ شوهرم خیلی میشم ولی این بچه نمیدونی چقدر تو زندگیم معجزه کرده...
پ.ن: من یتوکل علی الله فهو حسبه...
پ.ن۲: ماشاالله لاحول ولا قوه الّا باللّه العلی العظیم...
@Takhteh_siah