#رمان_عشق_و_دیگر_هیچ
#عشق_و_دیگر_هیچ
#قسمت_چهارم
قاضی جوان از این جدل ها زیاد دیدهبود. اما خرج غیرت را نمیتوانست ندید بگیرد. آرام دستش را گذاشت روی میز و گفت:
- آقای محبوبی، الان وقت این حرفا نیست. مادر، شما هم باید زودتر میومدید.
مادر ایستاد و صدای لرزانش تمام فضای سرد اتاق بیست متری را پر کرد.
- نه، هنوز دیر نشده. خدا با خدائیش تا لحظۀ بردن جهنم میذاره مخلوقش دفاع کنه. شما فرهاد من رو نمیشناسید. شاید غرور داشته باشه، گاهی زور بگه؛ اما بیغیرت نیست. آقا، به آقائیت قسم براش حکم زندان نبرید. جوونه، دانشجوئه، این میمونه روش. یه عمر آبروئه، یه عمر عزته.
فرهاد نشست روی صندلی و سرش را میان دستانش فشرد. قاضی این دو سه جلسه دیده بود که او با تیپ و قیافۀ خاص خودش میآید، محکم مینشیند و
مقابل تمام حرف و حدیثها تنها یک جمله را تکرار میکند:
- من اینکار را نکردم.
اما امـروز بـا آمدن مادر بههم ریخته بود. اختیار پرونده دست قاضی بود که هنوز
هم به نتیجه نرسیده بود؛ سروش و شاهدینی که آورده بود یک هماهنگی شک برانگیزی داشتند که باعث میشد برای دادن حکم کمی تامل کند.
مادر از سکوت قاضی استفاده کرد و گفت:
- شما، شما فقط یه فرصت بدید. من میرم به دست و پای مادر آقا سروش میافتم. مادرا حرف همو میفهمنـد. فرهاد من حیفه آقا. خیلی حیفه. خیلی توان داره. حیفه آقا. از فرهاد من برمیاد کوه بکنه. نه بره کنج زندون خراب بشه.
بقیۀ حرفهای مادر با صدای هقهق گریهاش همراه بود.
- آقـا محبت مادر، کار امروز و دیروز نیست. خدا داده، حوا هم بین هابیل و قابیلش فرق نذاشت، چون مادر بود. من هم یه مادرم و شما باید گوش بدی. شمام یـه قاضی هستین و باید مثل امیرالمومنین حکم کنی... من شاهدی هستم که میگم اون ساعت بچه من خونه بوده.
با این حرفها انگار توانش تمام شد، آرام روی صندلی نشست و گفت:
- هر چند که شهادت من تنها کافی نیست. ولی شـما به این جوون من یه حکمی بده که هم قضاوت کرده باشی، هم زنده کرده باشی... زنده.
قاضی آدم صبوری بـود. آنقدر صبور که یکی دو روز فرصت بدهد. مادر هم، مادر بود؛ آنقدری که اول برود پابوس امامزاده و بعد هم خود سروش را گوشهای تنها گیر بیاورد.
قاضی جوان آن روز تـا شب بشود، به سختی کار کرد. بعضی روزها همینطور سنگین است؛ ساعتهایش لنگی میزند در راه رفتن و همین هم است که یک ساعت، اندازۀ سه ساعت طول میکشد و یک روز با حجم سـه روز پیش میرود. کوتـاه و بلنـدی زمسـتان و تابسـتان هـم اثر ندارد. روح انسانهاست که اثر دارد.
حرفها و عملها، نیتها و افکار و... هر کدام بار انرژی خودش را دارد.
مادر و فرهاد آدمهایی نبودند که بتوانند او را آزار دهند اما... حرف مادر خرابش
کرد. تمام شب را بیدار ماند و به روند پرونده فکر کرد. حرفها و حرفها. قاضیها با حرفهاست که حرفهای میشوند. برای حل معماها، خیلی از نشانهها را در همین حرفها پیدا میکنند، عکسها و فیلمها هم حرف دارند که میشوند مدرک...
اما بالاتر از همۀ آنها حرف مادر بود که قاضی را واداشت تـا تصمیم مهمی برای حکمش بگیرد. دوباره سروش و شاهدانش را خواست تا تعیین تکلیف نهایی کند.
✍️به قلم نرجس شکوریان فرد
🍃🌹 @yaran_samimii🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👣✨------------------
🌱| همیشه فکر میکردم چه شد که او اینطور کارش پیش رفت...
در ایران و جهان!
💌| ببینید و بدانید...
#مرد_میدان
#می_خواهم_مثل_او_باشم
#حاج_قاسم
+نشـڕ حداکثـڕے
╭┅────────┅╮
🌹@yaran_samimii
╰┅────────┅╯
+ یکعدد فیل🐘 بود و یکدانه اتاق◾️ تاریک!
یکی رفت تو اتاق و گفت:
- فیل شبیه ناودانه! شبیه لولهی آب!🤔
یه نفر دیگه رفت و گفت:
- فیل مثل باد بزنه! یا مثلا یه پـرده!🙄
نفر سومی هم اینجوری:
- انگار که یه تختخواب محکم بود!😯
فرد بعدی اظهارنظر کرد:
- عین دیواره! بلند و سفت و سخت!🧐
⭕️ اولی خرطوم فیل
🔴 دومی گــوش فیل
⭕️ سومی پشـت فیل
🔴 چهارمی پــای فیل
⭕️ رو حس کرده بود!
و به همین خاطر
تصورشون از «فیل» باهم متفاوت بود...‼️👀
🌿| #چالش_فیل!!
🌸@yaran_samimii
samimane.blog.ir🌸
---🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴---
+ یهچیزی رو انتخاب کنید و از زاویهها و حالت های مختلف،
از اون عکس بگیرید😎
🎆| ضمنا عکس هاتون جوری باشه که
از هرکدوم بشه برداشت متفاوتی کرد!!
_🐘_#چالش_فیل!
☘) یادتون نره برامون بفرستید:
💌) @yaranesamimi
8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔🍃------------------
.
.
~| بهترین و سختترین روز هاےِ زندگےِ
حاج قاسمـ🕊
از این روزهاے عمـرتون استفاده کنيد...
.
.
#مرد_میدان
#می_خواهم_مثل_او_باشم
#حاج_قاسم
♡نشـڕ حداکثـڕے♡
╭┅────────┅╮
🦋@yaran_samimii
╰┅────────┅╯
📸| #ارسالی_از_بر_و_بچ
اوووووووه!😍 چقدر تفاوت!😳😳😳‼️
.
.
.
+منتظر عکسهای اینجوری شما هستیم:)
🍃|@yaranesamimi
🐘| #چالش_فیل
🌸@yaran_samimii
samimane.blog.ir🌸