eitaa logo
تک رنگ
9.7هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
86 فایل
یه وقتایی می‌شه به درو دیوار می‌زنی که یه آدم☺️ باشه تا حرفاتو براش بگی من رفیقتم، رفیق🥰 به تک‌رنگ خوش اومدی😉 #حال_خوب_من #کانال_نوجوونی ادمین: @yaranesamimi
مشاهده در ایتا
دانلود
🙎‍♀️🕸 کافه دلش تنگ می شد یا نمی شد دیگر خیلی فرق نمی کرد. قهوه های تلخ☕️ و سرد زیادی اینجا خورده شده بود و نخورده باقی مانده بود. آدم ها برای خودشان و عمرشان زیاد وقت نمی گذارند اما تا دلت بخواهد هرچه وقت دارند به راحتی در آبکش می‌ریزند. آب ها از سوراخ ها می روند و آبکش می ماند. یعنی هیچ نمی ماند و آدمیزاد انگار هیچ را بیشتر از همه دوست دارد!🙃 🙎‍♀️🕸 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
زنان آرزومند سرزمین من، که در پی یافتن پنجره باز🌈 آرزو های شان، چشم بسته نسیم هوا را می بلعند؛ اما تو باید جنازه های آن ها را جمع کنی . . .💔 #زنان_عنکبوتی #نرجس_شکوریان_فرد 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
#بریده_کتاب سینا همراه افسر عملیات رفت سمت مترو و شهاب سمت میدان آزادی! زن که در تور قرار گرفت… همراهش شد تا شلوغی مزخرف مترو. تمام زوایای این ایستگاه را حفظ بود و نقطه ی اصلی وصل میکروفون را در نظر داشت. نگاهی به نیرو انداخت و او سری تکان داد. زمان وصل میکروفون که رسید، نیرو مقابل زن قرار گرفت و کیف دستیش را رها کرد. تمام محتویات کیف💼 پخش زمین شد. نیرو عصبی و با ناراحتی رو به زن گفت: -خانوم … خانوم ! این چه وضعشه؟ زن کمی عقب کشید و هراسان از عکس العمل او خم شد تا وسایل را جمع کند. وسایل کیف بیشتر از آنی بود که راحت جمع شود و غرغرهای نیرو، زن را وادار کرد تا بنشیند و کیفی که رو دوشش بود را زمین بگذارد. سینا خودش را رساند. نشست و گفت: -زن ها همیشه گیجند. ببین خانم با کیف این آقا چه کار کردی؟ نیرو با ابروهای در هم رفته از زن دفاع کرد: -نه آقا خب این خانوم حتما کار داشتند که عجله کردند. الان هم با هم جمع می کنیم. شما زحمت نکشید. خانم شما هم خودتون رو ناراحت نکنید. حین گفتگو، سینا میکروفون🎙 را نصب کرد. وسایل جمع شد و نیرو با زن همراه شد! زن از موقعیت پیش آمده راضی بود، سر صحبت را با نیرو باز کرد و چرایی عجله اش را گفت. فرصت پدید آمده بود. بعد از مترو هم با توجه به هم مسیر شدنشان نیرو را کشاند سمت محل کارش . . . #زنان_عنکبوتی 🙎‍♀️🕸 #نرجس_شکوریان_فرد 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
زنان عنکبوتی🙎‍♀️🕸 . فرا داستانی . که از میان . جامعه ایران . سر بلند می‌کند... #زنان_عنکبوتی #نرجس_شکوریان_فرد پ.ن: ماجرای یک پرونده ی #واقعی...🧨🔎 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
هدایت شده از نمکتاب
🖼 📚 ☘ برگی از کتاب: اشک آرام آرام از گوشه ی چشمش👁 راه گرفت… مثل همان اوایلی که جشن طلاق گرفته بود. در جشن کلی خندیده بود و با بچه های دانشگاه خوش گذرانده بود و بعد هم کیک سیاه 🍩 🍽را خودش بریده بود. اما همان شب تا صبح دو بار بالشش را عوض کرد، بس که اشک ریخته بود.💦 پذیرش شکست سخت است، برای یک زن سخت تر! چرا این طور شد: _البته اون می گفت من عوض شدم. دعوامون زیاد شده بود. خیلی به رابطه ی من با بعضیا حساس شده بود. دلش می خواست من حواسم بیشتر باشه… 💠 namaktab.ir 🔶 namaktab.blog.ir 🔷 @namaktab_ir
#ارسالی_از_بر_و_بچ زنانِ عَنڪبوتے🙎‍♀️🕸 . . . پ.ن: این کتابو بخرید و بخونید و بخورید و به دیگران بدید تا اونا هم بخرن و بخونن و بخورن!😉😍📕 #زنان_عنکبوتی #نرجس_شکوریان_فرد 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
#بریده_کتاب📕✂️ شهاب از ماشین پیاده شد و در سکوت شب پهباد را راهی ساختمان کرد. سینا و امیر تصاویری که پهباد از فضای داخل حیاط نشان میداد را روی لب تاب کنترل می کردند. سینا گفت: - یه دوربین بالای در ورودی حیاط، اینم دومی بالای ورودی ساختمون، چه قفل کتابی زدن به درش، تمام پنجره ها هم نرده داره که! امیر به نور ضعیفی که از یکی از پنجره های این ساختمان دیده میشد اشاره کرد: - این ساختمونی که کنار حیاطه انگار تازه ساخته شده! یکی هنوز توی این ساختمونه سینا! سینا با وحشت نالید: - من مطمئنم که همه رفتند! امیر به سرعت از ماشین پیاده شد و به شهاب اشاره کرد تا پهباد را از ساختمان بیرون بیاورد: -خدا کنه متوجه نشده باشن! شهاب داخل ماشین که نشست گفت: - هیچ راه نفوذی به داخل ساختمون نبود؟ وقتی سکوت هر دو را دید پرسید: -چیزی شده؟ #زنان_عنکبوتی 🙎‍♀️🕸 #نرجس_شکوریان_فرد 🇮🇷 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🇮🇷
#بریده_کتاب📕✂️ آرش همانطور که خیره ی صفحه ی لب تابش بود، بلند بلند تحلیل های ذهنش را گفت: - گاهی باید یه کاری انجام بدی؛ متفاوت. حالا چرا؟ چون اگه موفق بشی که بردی، اگه هم موفق نشی برد کردی. سینا چشم ریز کرده بود توی صورت آرش: - و این کار متفاوت؟ آرش لب برچیده نگاه از صفحه گرفت. تازه متوجه شده بود که حرف ذهنش را بلند گفته است و وقتی صورت منتظر شهاب و سینا را دید ادامه داد: - الان شکستن فضاست. یعنی یک فضایی را که حد و حدود داره، قانون داره، اگه کاری کنی که همه فکر کنن می شه حدش رو، قانونش رو ندید گرفت. خرابش کرد. شکستش داد... حتی اگر زود هم این حریم شکنی جمع بشه باز هم ریز موج تولید کرده... تصویر بد تو ذهن ها گذاشته... دیگه کات نمی شه و تمام. این اولین هنجارشکنی در حرکت هاست. شکستن ها! باید بتونیم حرکتشون رو متوقف کنیم، اما میشه شکستن حدود رو هم متوقف کرد؟ خرابی ذهنا رو ترمیم کرد؟ یک موسسه شده سه موسسه. بدون تابلو و سروصدا... #زنان_عنکبوتی 🙎‍♀️🕸 #نرجس_شکوریان_فرد 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
#بریده_کتاب✂️📕 - چند تا مسیری که می رفت رو پیگیر شدیم. اول آرایشگاه ها رو توی این چند روزه رفت و جز یکی توی بقیه به اندازه ای معطل نشد که بگیم برای آرایش رفته، چیزی حدود ده تا پونزده دقیقه داخل هر کدوم زمان گذاشت. بعد هم به این چند تا آتلیه سر زد! این استخرا رو هم رفت و مزون! مزونی که بیش از چهار ساعت توش بود! سه تا زن توش کار می کنند اما چهار تا مرد هم همراهش وارد و خارج شدند. و یه چیز عجیب این که مزون اصلاً دوربین نداشت! امکان نداره مزونی با این همه مشتری بی دوربین باشه! سید پرسید: -هیچ جا گمش نکردی؟ شهاب چشم درشت کرد: -منظور؟ -پس حتما روزای دیگه برات یه سورپرایز هم داره!😎😎😎 #زنان_عنکبوتی🕸🙋‍♀️ #نرجس_شکوریان_فرد 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
هدایت شده از نمکتاب
📸 📚 ✍ بودن یا نبودن؟ بشتابید🏃🏃🏃 قیمت با تخفیف ویژه از طریق👇 📦 @sefaresh_namaktab
#بریده_کتاب سید با توجه به تمام اطلاعات، خط سیر ذهنی خودش را نشان داد. دقایقی در سکوت پیش رفت و آخر که صفحه ی دیتا که خاموش شد. سینا نوشته بود: -پول و گناه! شهاب نوشته بود: -تجارت ناموس! آرش نوشته بود: -انقلاب رنگی زنان! و امیر که لب زد: - مدلینگ! #زنان_عنکبوتی 🕸🙍‍♀️ #نرجس_شکوریان_فرد 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
#بریده_کتاب📕✂️ سینا با مَرد ترسیده ای روبرو شد که نمی توانست اعتماد کند. قرارشان را شب در کافه ای☕️ دورتر از موسسه گذاشته بودند. ت.م که خبر داد مرد سفید است، سینا وارد کافه شد. صندلی را که عقب کشید تا بنشیند مرد تازه از دنیای خودش بیرون آمد: -دیر کردید؟ سینا گفت: -شما یه ربع زودتر اومدید!😎 مرد عجله داشت برای گفتن حرفش، شاید هم ترسیده بود که دستانش را مقابل دهانش در هم قفل کرد و گفت: - از موسسه میام بیرون. همین فردا استعفا می دم! نمی مونم! سینا متناسب با حال مرد حرفش را زد: -بیرون بیایید وجدانتون هم راحت میشه! مرد از تکه ی سینا جا خورد! پشیمان بود از این که تا به حال چشم بسته کارمندشان بوده: -بمونم هم کاری از دستم بر نمیاد! اونا یه تیمن! ما مدام از خارج وجه واریزی داریم، حتی از آمریکا! می فهمید؟ من می دونم پولایی که واریز می شه از کجاست! ما توی موسسه دکتر میاریم برای سقط جنین! می فهمید یعنی چی؟ یعنی وقتی برای دختر و زن مردم این طور بی رحمانه برخورد می کنند و بیچارش می کنند برای من که دیگه هیچی!☹️ قلب سینا از حرف مرد به درد آمد: -دکتر! تو که گفتی... مرد نگذاشت سینا حرفش را تمام کند و عصبی دستانش را روی میز کوبید و نالید: -من خودم تازه دارم اینا رو متوجه می شم! می فهمی... تازه دارم متوجه می شم. تا حالا سرم توی آخور خودم بود، اما... من نمی مونم. یه روزم نمی مونم!😖 #زنان_عنکبوتی 🙎‍♀️🕸 #نرجس_شکوریان_فرد 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
#بریده_کتاب📕✂️ امیر این روزها میز کار را عملیاتی بسته بود. رفت و آمدها بیشتر و جلسات فشرده تر! اسم عنکبوت وسط تخته پاک نمی شد تا روز نتیجه! گزارش رفت وآمد صدف را سینا آماده کرده بود و منتظر بودند تا امیر بیاید. امیر یک هفته رفته بود شهرستان ها برای توجیه عملیاتی نیروها و بررسی روند کاری بچه ها. گستردگی پرونده کار را شبانه روزی کرده بود. سینا زیر لب به شهاب گفت: - بگم به جای سید من برم زامبیا! -جرات داشتی بگو! -غلط کردن رو گذاشتن برای همین موقع ها! بچه ها می گفتند باید سید بماند برای ریز کارها و سینا برود و فرمانده بدون توضیح گفته بود: سید. گروه نه نفره ی زن ها عازم بودند برای آموزش! نه نفری که سرشاخه ی نه شهر بودند برای شناسایی و . . .🥺 #زنان_عنکبوتی 🙎‍♀️🕸 #نرجس_شکوریان_فرد 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌼
#بریده_کتاب ✂️📕 امیر صلاح نمی دید تیم ارسال کند. باید موقعیت را در نظر می گرفتند. شهاب از تیررس دوربین های شهری دور شده بود و تنها راه ارتباطی خودش بود: - تمام دوستان شاسی بلند اون خونه🏛 این جان و من! آقا اگر سوار شدند برن پشت کوه منم می رم ارتباط قطع شد نگران نشید! صدای شهاب کمی می لرزید و سینا دوباره غر زد: - لباسش کمه. سرده اونجا! و مشت کوبید روی میز. شهاب تماس گرفت و گفت: - آقا من شارژ موبایلم رو نیاز دارم. شاید نتونم مدام تماس بگیرم. اما تصاویر🏞 رو می فرستم. به فاصله ی نیم ساعت آخرین تصویر از شهاب رسید و ارتباط قطع شد. امیر رو به سید گفت: -صدرا! بگو صدرا بیاد! صدرا تصاویر تمام دوربین ها را در صفحه بالا آورد اما اثری از شهاب نبود. امیر گفت: - اونجا کافی شاپ و رستوران هم داره!😎 صدرا دوربین های موجود در پیست را هم باز کرد. آخرین تصویر از شهاب را وقتی دیدند که سوار بر تله کابین🚡 شد و دیگر هیچ! #زنان_عنکبوتی 🕸🙎‍♀️ #نرجس_شکوریان_فرد 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🌼
هدایت شده از نمکتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 📚 میدانِ کار شده قلب ❤️ایران🇮🇷... ظاهرا یک کار زنانه👠 و آرام🤐 ست... ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗  🎬 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
(متن) ✂️📕 می‌فهمیدم دارم گناه میکنم ولی نمیدونستم چجوری؟ یعنی نمیتونستم درک کنم.اما روحیمو به افسردگی نزدیک تر کرده بود😣.اولش با تصاویر "دختر بچه های ناز" شروع شد. خب خوشگل بودن😉. بعدش برا شادی روحیم رفتم سراغ دابسمش ها. و با افق و آذین که خل بازی😛 در میاوردن آشنا شدم. ازینکه اینقد حالشون خوبه 😄(ظاهرا) خوشم میومد جذاب بود واسم،نه دنبال شهرت بودم نه پول و متاسفانه نه خبر داشتم مملکت دس کیه؟ 🤔. آخه خودمم تو واقعیت این رفیق بازیا رو داشتیم اما الآن دیگه اون ارتباط نبود یا اگرم بود خیلی کم بود، حالا به دلایلی... از آذین زیاد خوشم نمیومد ولی افق... بعدها که تونستم پیدا کنم تو پیج های مخصوص خودش دیدم خیلی حالش بده😥، یعنی از عکسایی که میذاشت افسرده تر از من بود عاشق ثروت ولی من از قدرتش خوشم میومد.از ترنس بودنش و همجنسگرایی نسبت به آذین. چند وقت بعد فهمیدم حدودا شاخای اینستا ان.یعنی دعوا بود شاخ باشن یا نه، به نظر منم که شاخ بودن ملاک نبود چون گاو ن.ب.و.د.ن. یعنی ظاهرا... نزدیکای محرم بود.. امام آدمم کرد... حالا یاد گرفتم خراب که شدم آبادم میکنه... بی وفا نیستم باهاشون عهد بستم. . . دوباره بعدش رفتم دوباره سراغ افق و اینا،.. ولی فهمیدم تو محرمم هم به کارشون ادامه دادن، عقایدشون با من فرق داشت .. و همین شد که باهاشون قطع رابطه قطع رابطه.. رابطه ای نداشتیم ولی میدیدمشون که .اینبار خیلی سختگیرانه تر نسبت به خودم شدم.. دیگه از دخترا که خوشم نمیومد تازه بیشتر بهشون متنفر تر شدم از هرچی که دخترونه بود بدم اومد و.... . . . . . . . . زنان عنکبوتی رو خوندم و فهمیدم پشت همه اینا فتانه ها و فروغ های وطن فروشه. خب هیچی دیگه کلی حرص خوردم. ولی اینا رو تو درس مدرسمونم می‌خونیم ولی میخواستم به تبلیغ کتاب کمک کرده باشم. 😊نکته مهمی که همه اینارو واسش گفتم اینکه تو این کتاب فهمیدم اصن تو ذات مونث هاست که زیبایی رو دوست داشته باشن اما نه اینکه بخاطرش غرور و غیرت شون رو از دست بدن و... پ.ن: بله... زیبایی که همیشه دم دست باشه و سر راه🍂 خودش، قیمت خودشو میاره پایین و به ضرر همه میشه..😭 یه اصل زیباییه، یه اصل دست نیافتنی بودن و خاص بودن!❣️ 🤦‍♀️🕸 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🌼
هدایت شده از نمکتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 📚 شبکه کاریابی زنان 👩‍💻... دخترها به میل خود به دبی می رفتند🤐 تجارت ناموس 😨... انقلاب رنگی 🏳‍🌈... تار عنکبوت 🕸!!! بشتابید🏃🏃🏃 قیمت با تخفیف ویژه از طریق👇 📦 @ketab98_99 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗  🎬 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
#بریده_کتاب ✂️📕 زن که همه چیزش رو از دست داد مرد رو هم با خودش به نابودی🌪 می‌کشونه... #زنان_عنکبوتی 🕸🙎‍♀️ #نرجس_شکوریان_فرد پ.ن: یه زن، یه نفر نیست!!❌ زن ها، نصف جامعه نیستن!!❌ . . . 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🌼
#بریده_کتاب ✂️📕 کوچک که بود، تلویزیون کارتونی را نشان میداد... خانه ی شکلاتی وسط جنگل که ظاهرش فریبنده بود و ساکنش جادوگری بدجنس. #زنان_عنکبوتی 🙍🕸 #نرجس_شکوریان_فرد 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🌼
🌸 فراخوان سایت نوجوان مقام معظم رهبری برای ساخت جمله با عنوان این سه کتاب👆😉 پ.ن: ضمنا کتاب زنان عنکبوتی📕 جزو کتاب هاییه که به مناسبت نیمه شعبان💚 میتونید با تخفیف بالا تهیه کنید و درب منزل هم تحویل بگیرید!😉 💖 @yaran_samimii samimane.blog.ir 💖
✂️📕 _ قرار بود بعد از سفر دیگه کارمون رو علنی و منسجم شروع کنیم. تا حالا تست زده بودیم و دخترا و پسرا رو کشیده بودیم و نتیجه گرفته بودیم. + این دخترا🙎‍♀️ و پسرا🙎‍♂️ کی بودن؟ _ نمیدونم. نمیشناختمشون! مرد از سکوتش استفاده کرد و پرسید: + یعنی چی نه شما میشناختی نه اونا؟ پس چه جوری میومدن؟ با پول💵 می شود هر نشدنی را شد کرد. با وعده ی لذت هم می شود هر بیداری را در خواب و رویا🦋 فرو برد. هر وقت فکر می کرد به برنامه هایی که در مجموعه ویلاهای صحرا داشتند بی اختیار می خندید: _ دانشجو بودن. دانشجو🎓 بی هزینه ترین نیروییه که همیشه میشه ازش استفاده کرد. فتانه بهشون می گفت سرباز بی جیره و مواجب. اخم های مرد که در هم رفت لبخندش را جمع کرد. متوجه شد که مقابل فتانه🕷 ننشسته است که بخواهد هرطور حرفی بزند. صدای مرد وادارش کرد تا حرفش را ادامه بدهد: +یعنی چی؟ یعنی با اختیار خودشون نمیومدن؟😎 _ چرا... 🙍‍♀️🕸 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🌼
💌| عکس های هنرے📸 یکی از رفقا از یه کتاب ویژه!!!📗📘📙📕 °•🕸| زنان عنکبوتی ماجرای یه ماجرای «مهم» و «امنیتیه» که... توضیحات بیشتر نمیدیم تا ×تکـراری× نشه! خودتون بخونیدش!😉🤗🧐😍 📖| ✍| 🌸@yaran_samimii samimane.blog.ir🌸
- برگــ🍁ــے از کتاب: 🎉| جشن بزرگ و پر سر و صدایی گرفتیم. خیلی خوب بود، همه­ ی دوستای دانشگاه رو گفتیم و اومدند. . . 💍| دلش برای تمام آن لحظات تنگ شده بود، تمام لوازم آرایشش، بدلیجات و ماشین تویوتایش… همه­ ی این­ها بغض را می ­نشاند در گلویش. . . 💔| اشک آرام آرام از گوشه ­ی چشمش راه گرفت… مثل همان اوایلی که جشن طلاق گرفته بود. . . ☔️| همان شب تا صبح دو بار بالشش را عوض کرد، بس ­که اشک ریخته بود. پذیرش شکست سخت است، برای یک زن، سخت‌تر!... پ ن: عکس هاے هنرے بالا، هنرِ شماست:)🌱😍 🌸‌‌‌‌@yaran_samimii samimane.blog.ir🌸
〖 ✿ ฺ💜 ฺ✿ 〗• • • • • • • • • • • • شاید رفتن به آرایشگاه💄 باشگاه آتلیه عکاسی📸 استخر مزون و بیشتر از همه چک کردن دقیقه به دقیقه اینستاگرام📱 برامون یه کار عادی و روزمره شده باشه، اما فقط تا قبل از خوندن زنان عنکبوتی...!🙄 💥 با تخفیف ۵۰٪ برای رای‌اولی‌ها💥 رای ‌اولی‌ها‌ اینجا رو ببینید😉😍☺️ 『خرید از فروشگاه نمکتاب📮』 📪- https://b2n.ir/738810 🌳| 🕷| .🍃~🌸「@takrang1」🌸~🍃.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
° از پروژه عنکبوت چی می‌دونی؟! ❓ این کتاب رو بخون، تا تو ذهنت از چیزایی که نمی‌دونی، پرده‌برداری بشه!🤯 برای خرید به آیدی زیر @ketab98_99 یا سایت نمکتاب https://namaktab.ir/ سر بزنید😉 🕸 📚 □•@TAKRANG1•□