|جایی آن ور جهان|
لیوان آب پرتقالش را ریخته بود و زل زده بود به مانیتور بزرگ.
خط امن اتاقش زنگ خورد.
از دفتر وزیر دفاع بود
صدایی مردانه با لبخندی مرموز گفت:
داری میبینی؟
جواب داد:
میبینم...
صداگفت:
نیم ساعت دیگر تمامه...
تماس قطع شد.
داخلی دوباره زنگ خورد
و گفتند:
جناب پرزیدنت توی کاخ نیستند اما گویا از جایی شاهد عملیات هستند
آب دهانش را قورت داد و گفت:
باشه ممنون.
#لحظه_های_جدایی💔
#حاج_قاسم ✨
ا#hero🇮🇷
#فاطمیه🖤
•°@takrang1°•
|یک پلک تا فاجعه|
مطمئن شده بودند که پرواز تا دقایقی دیگر مینشیند.
قرار بود که توی فرودگاه کار یکسره شود. نیروهای گارد ویژه هم آماده باش بودند
تا در صورت هرگونه نقص،
در نقشه عملیات کار را به اتمام برسانند.
هواپیما نشست
ابومهدی، حاج قاسم را بغل کرد و بوسید.
دیدار ها تازه شده بود
ساعت درست ۱:۲۰ دقیقه بامداد را نشان میداد.
موشکها روی خودرو لاک شدند
اپراتور پهپاد نفس عمیقی کشید، دکمه فایر را کلیک کرد.
شب تاریک فرودگاه بغداد به یکباره شعلهور شد.
اپراتور پیام فرستاد.
تمام
و
جهان لرزید.
#لحظه_های_جدایی💔
#حاج_قاسم✨
ا#hero🇮🇷
#فاطمیه 🖤
°•@takrang1•°
|شیطان محکم کاری میکند|
نیروهای ضربت آمریکایی وارد شدند.
فوری از ماشین سوخته دست جدا افتاده و
عقیق سرخی که در انگشتی بود و
انگشتی که راه را نشان میداد،
بیرون افتاد.
از بدن خاکستر اهالی کاروان، عکس و فیلم تهیه کردند که توی گزارششان، مستدل و محکم حرف بزنند.
#لحظه_های_جدایی💔
#حاج_قاسم ✨
ا#hero🇮🇷
#فاطمیه🖤
•°@takrang1°•