#رمان_عشق_و_دیگر_هیچ
#عشق_و_دیگر_هیچ
#قسمت_بیستم
☔️| روز دوم
وسط بلواری که منتهی به قبرستان است، دقیقا نزدیک زیرگذر بنزین موتور شاهرخ تمام شد.
یکهو تپتپ کرد و ایستاد. هردوی ما که سواره بودیم به لحظهای پیاده و درمانده شدیم. شاهرخ غر میزند:
- به مولا اگر بنویسی که حواسپرتی من آوارهت کرده!
مطمئن نگاهش میکنم.
- شک نکن!
با تردید نگاهم میکند و سری به تأسف تکان میدهد.
- تا من باشم روی دیوار یه آدم یادگاری بنویسم.
آدم تعریفش در ذهن شاهرخ متفاوت است با تعریف خیلیها. این چند روز که باهم دنبال قهرمانمان رفتهایم، شاهرخ تعریفهایش همانقدر عوض شده است که دامنۀ ذهن من!
روزها که من سردرس هستم، او بیمارستان است و شبهای تنهایی را هم که کنار هم بودهایم. بلد نیستیم غذا درست کنیم اما تازه بلد شدهایم با هم حرف بزنیم.
وقتی خواستم برای شب سوم، خانه نخوابم و بیایم پیش شاهرخ، مادر اول کمی نگاهم کرد و وقتی دید لباس راحتی برداشتهام سوال کرد و در آخر دعایم کرد!
مادر همین طوری خوب است. آخر کارش دعا باشد. خیلی هم به کار ما جوانها کار نداشته باشد. عقلمان کمی سنگین است شاید حرفی بزنیم که نباید.
به اصرار شاهرخ دارم بلند مینویسم؛ چون نمیگذارد اول بنویسم و بعد بخوانم و مجبورم همراه نوشتنم بلند هم بخوانم، پس دارم بلند مینویسم.
اول بگویم که از کمبود امکانات رفاهی داریم رنج میبریم. خانۀ بی مادر مثل کشور بیصاحب است. یتیمی که بیپدری نیست، بیمادری است دراصل. نه غذای درستی داریم نه تنقلات جانبی! نه خانۀ مرتبی نه تکلیف مشخصی.
همیشه در فرار از وضعیت موجود به سمت وضعیت دلخواه؛
«دو روز اول خوب است که کسی کار به کارت ندارد اما بعدش میخواهد یکی باشد که از جا بلندت کند تا یک فعالیت مشخصی انجام بدهی؛ یک کاری، یک باری، یک برنامهای، یک دعوایی، اصلا یک توپ و تشری!»
اینها حرفهای شاهرخ است که ادامه دارد:
«یک محبتی! مردها بدون زنها وجود خارجیشان تردیدی است یا شاید هم امواتی است. هرچه زن مقاوم است مرد زود مهر باطل میخورد به روح و روانش! آدم نیست هرکس زن را ندید بگیرد و مرد را آدم حساب کند. آدمیت مرد با زن است.»
شاهرخ یک نفس جملات بالا را میگوید و سکوت میکند. معلوم است که زندگی به او خیلی سخت گذشته است یا شاید چون من سایۀ سرم را دارم این را خیلی نمیفهمم. شاهرخ میگوید:
- پشیمون شدم. آدم نباید دنبال قهرمان مهربون بره.
- هوم!
- این هوم یعنی تو هم همینو میگی؟ یا اینکه نفهمیدی.
✍️به قلم نرجس شکوریان فرد
🍃🌹 @yaran_samimii🌹🍃
🌸💗﷽💗🌸
•
.
+ببین! این یه رابطهے رفاقتیه:) 😍😊
•
.
👣| #مرد_میدان
✨| #فرا_زمان_فرا_مکان3
🌹| #حاج_قاسم
╭┅────────┅╮
🌴@yaran_samimii
╰┅────────┅╯
[🖇📑✂️•••]
.
+پشت کاغذم مثل تای قبلی تا بزنیدツ
.
فقط حواستون باشه از سمتی تا بزنید
که ضلع بزرگ اون مثلثی کـه میسازید،
حتما حتما حتما دو لایه باشه😉😊🌼
.
.
👣| #مرد_میدان
🌱| #فرا_زمان_فرا_مکان3
❤️| #حاج_قاسم
╭┅────────┅╮
🌴@yaran_samimii
╰┅────────┅╯
10.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃~•~•~•~•~•~•~•~•~•
•
.
+رفیقِ آدم، یه آدمِ دیگه نیست!
•
.
👣| #مرد_میدان
😇| #فرا_زمان_فرا_مکان3
🦋| #حاج_قاسم
╭┅────────┅╮
🌴@yaran_samimii
╰┅────────┅╯
〖`🧡°✿°🌿´〗
°•| ڕفـاقـٺ بـه سبڪ حـاج قـاسمـ...
+حدود ۳۰ سال از صبح تا شب همراه سردار سلیمانی بود و آخر هم باهم شهید شدند🌹
🌘| یک زمانے؛
خانواده از ایشان میخواهند که دیگر جهاد کافی هست و بیشتر به امور خانواده بپردازند. او هم بدلیل ملاحظات خانواده استعفا میدهد.
بعد از آن، حاج قاسم برای اولینبار بدون او عازم سوریه میشوند و در آن سفر، نامهای📜 برای حسین پورجعفری مینویسد...
💌| ظاهراً بعد از این نامه خانواده را راضی میکند و برمیگردد به سپاه قدس و کنار حاج قاسم به فیض شهادت میرسد...
👣| #مرد_میدان
🌱| #فرا_زمان_فرا_مکان3
🦋| #حاج_قاسم
╭┅────────┅╮
🌴@yaran_samimii
╰┅────────┅╯