#داستان
پيرزني بود كه در قصر پادشاهي خدمت ميكرد. پيرزن خدمتكار يك پسر داشت. روزي از روزها پيرزن حالش خوب نبود و كارش زياد. پس به پسر گفت كه براي كمك به او به قصر بيايد.
پسر نيز چنين كرد ولي به محض ورود به قصر و ديدن دختر پادشاه يكدل نه صد دل عاشق دختر شد. به مادر گفت. و مادر او را از اين كار بر حذر داشت.
روزها گذشت و پسر نميتوانست عشق دختر پادشاه را از دل بيرون كند. به جايي رسيد كه از غصه بيمار شد. نه چيزي ميخورد و نه جايي مي رفت.
پيرزن كه براي پسرش نگران بود به نزد وزير داناي پادشاه رفت و حكايت را بازگو كرد. وزير قدري فكر كرد و به پيرزن گفت : به پسرت بگو به كوه برود و در آنجا به عبادت بپردازد. نه از كوه پايين بيايد و نه با كسي معاشرت نمايد. تو نيز هر از گاهي براي او قدري توشه ببر كه نياز نباشد او از كوه پايين بيايد. پس از چندي آوازه ي عبادت او در كوي و برزن مي پيچد وخبر به قصر مي رسد. من خود اين خبر را به پادشاه مي رسانم. آنوقت پادشاه براي جستجوي احوال اين بنده ي درستكار و عابد كه در سرزمين او ظهور كرده به ديدن پسرت خواهد آمد و براي خوش آمد او قصد اجابت درخواستي از سوي پسرت ميكند. آنوقت پسرت بگويد كه درخواستي كه دارد از جانب هيچكس برآوردني نيست. و از دست پادشاه هم كاري بر نمي آيد.
اين قضيه بر پادشاه گران خواهد آمد. اصرار خواهد ورزيد و پسرت نيز تكرار نمايد كه پادشاه نميتواند خواسته او را اجابت نمايد. در لحظه اي كه پادشاه بر انگيخته مي شود كه هيچ كاري نيست كه از دست او برنيايد , پسرت درخواست ازدواج با دخترش را بدهد. و پادشاه كه قول داده , مجبور به صدور اجازه ميشود.
القصه , پسر همان كرد كه وزير گفته بود...
روزها و ماهها گذشت و آوازه ي پسر عابد دركوي و برزن پيچيد و وزير خبر را به نزد پادشاه برد.
پادشاه كه از ظهور چنين عابد جواني در ملكش خوشحال گشته بود قصد ديدن او كرد. همراه وزير و همراهان به كوه رفت و در پايين كوه اتراق نمود.
سفيراني به بالاي كوه فرستاد تا پسر را به نزدش ببرند. پسر به سفيران گفت من با پادشاه كاري ندارم. اگر او با من كار دارد به بالاي كوه بيايد.
پادشاه اول عصباني شد ولي خود را از تك و تا نيانداخت. گفت عجب عابد خدا پرستي! حتي براي لحظه اي نمي خواهد دست از نيايش بردارد. باشد ما به ديدارش مي رويم.
با مشقت از كوه بالا رفتند و به درون غار پسر وارد شدند. پسر در حال عبادت بود. ملازمان خواستند ورود شاه را اعلام كنند ولي مجالي نبود. پسر پس از اتمام هر نمازي بلافاصله نماز بعدي را قامت مي بست. واين قصه ادامه داشت تا چند ساعتي...
ملازمان نااميد گشتند. وزير به كنار پسر رفت. نماز پسر كه تمام شد تا آمد نماز بعدي را قامت ببندد , وزير دستش را گرفت و گفت پسر چه ميكني؟ پادشاه آمده!
پسر گفت او با من كار دارد. من كه با او كار ندارم. صبر كند تا من عبادتم تمام شود. وزير عصباني شده بود ولي پادشاه گفت اشكالي ندارد عبادتت كه تمام شد با تو صحبت خواهم نمود.
و ساعتي ديگر نيز بگذشت كه وزير تاب تحمل از كف بداد و بار ديگر در ميانه ي نماز دست پسر را گرفت كه پسرك , پادشاه كار دارد. اين چه بازي است كه درآورده اي؟
پسر كه ديد رسم ميهمان نوازي را ادا نكرده عذر خواست و به نزد پادشاه و همراهانش آمد.
قصه همان شد كه وزير طراحي كرده بود. پادشاه از عابد بسيار جوان خوشش آمده بود. پس به او گفت هر چه مي هواهي از ما طلب كن تا به تو عنايت كنيم.
پسر گفت خواسته اي كه دارد از جانب پادشاه برآوردني نيست. پادشاه سبيلي جنباند و گفت مگر مي شود تو چيزي بخواهي و ما نتوانيم اجابت كنيم؟ بخواه. پسر گفت نميتواني. گفت بخواه مي توانم. پسر گفت نميتواني.پادشاه كه عصباني شده بود گفت هيچ چيز در اين دنيا نيست كه تو بخواهي و من نتوانم به تو بدهم.
پسر آرام پادشاه را نگاه كرد , ايستاد و قصد نماز بعدي كرد....
پادشاه كه هم عصباني بود و هم مغرور از اين عابد جوان دست از دنيا شسته , از غار بيرون آمد. وزير اما ايستاد. نماز پسر كه تمام شد با عصبانيت هر چه تمامتر دستش را گرفت و گفت پسر! ما را ملعبه دست خود كرده اي؟ اين همه زحمت كشيدي كه در اين لحظه دختر پادشاه را از او خواستگاري كني. چرا نكردي؟
مي دانيد پسر چه جوابي داد؟
او گفت خدايي كه من عبادتش ميكنم , پادشاهي را براي ديدن من از قصرخود بيرون كشيد. بخاطر من رنج بالا آمدن از كوه را تحمل كرد. براي مصاحبت با من ساعتها انتظار كشيد. براي چه بايد خود را به اين مرد بفروشم؟
من به خدايي رسيده ام كه پادشاه مملكتي را به پابوسي من آورد. من خود را به كم نمیفروشم...
📝 پ.ن:
امام علی علیه السلام:
...إِنَّهُ لَيْسَ لاَِنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلاَّ الْجَنَّةَ، فَلاَ تَبِيعُوهَا إِلاَّ بِهَا
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
#داستان پيرزني بود كه در قصر پادشاهي خدمت ميكرد. پيرزن خدمتكار يك پسر داشت. روزي از روزها پيرزن حال
عاشق شدن جوان فقیر و راهکار وزیر دانا
اگر دختر پادشاه رو میخوای، این کار رو بکن...😳
ادامه داستان را در لینک زیر بخوانید👇
https://eitaa.com/shahidmena_namazi_maki/14191
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم کوتاه از شبی که اربیل در آستانه سقوط بهدست #داعش بود و هیچ کشوری به کُردها کمک نمیکرد تا اینکه #حاج_قاسم تنها با ۵۰ نفر وارد غائله شد...
#سردار_دلها
حداقل برای یک نفر☝️ ارسال کنید🌹
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
📘 کتاب #تنها_میان_داعش با سلام و احترام فایل کتاب «تنها میان داعش» جهت شرکت در مسابقه کتابخوانی «
با سلام و ادب
لطفا پیام بالا رو برای دوستان و اقوام خودتون ارسال کنید🌹
أگه خواستی تکیه بدی
نه به چهره ها اعتماد کن
نه به زبون ها
به دوتا چیز اما میشه تکیه کرد
یکی مرام و مردونگی
دومی ایمان و خداباوری
بامرام نمک میشناسه
و با ایمان ظلم نمیکنه
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
#تلنگر
هنگام رانندگی وقتی متوجه میشویم دوربین پلیس مراقب ماست، سریعا سرعت را کم کرده و دقیقا طبق قانون رعایت میکنیم، که مبادا جريمه شویم.
اما هیچ میدانیم که در هرلحظه و هرزمان چهار دوربین زنده در حال فیلمبرداری از زندگی ما هستند که قرار است روزی در قیامت تمام زندگی ما را به نمایش بگذارند؟
📸 دوربین اول
خود #خدا است آیه 14 سوره علق:
أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَری
آیا انسان نمیداند که خدا او را نگاه میکند؟
📸 دومین دوربین
#ملائک مقرب خدا هستند آیه ی 18 سوره قاف:
ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيد
از شما حرکتی سر نمیزند مگر اینکه دو مأمور در حال نوشتن آن هستند
📸 سومین دوربین
#زمین است آیه 4 سوره زلزال:
يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها
در آنروز زمین هرچیزی که دیده را بیان میکند.
📸 چهارمین دوربین
#اعضاء و جوارح خود ما میباشند آیه 65 سوره یس:
تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ
در آنروز دستها و پاها شهادت میدهند که چه کاری کردهاند
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
هدایت شده از طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم
🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد
🌹اَلسلام علَی الْحسَیْن
🌹وعلی علی بْن الْحسین
🌹وعلی اولادالحسین
🌹وعلی اصحاب الحسین
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
#هر_روز_با_قرآن
#زنگ_قرآن
سوره مبارکه انفال آیه 40
وَإِن تَوَلَّوْاْ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَوْلاَكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ
و اگر (باز هم) سرپيچى كرده و روى بگردانند، بدانيد كه خداوند، مولى و سرپرست شماست، چه خوش مولايى و چه نيكو ياورى است.
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
#در_محضر_اهل_بیت
#حدیث_روز
امام صادق عليه السلام
شهادت فاسق را جز بر ضدّ خودش نمى پذيرم.
لا أقبَلُ شهادَةَ الفاسِقِ إلاّعلى نَفسِهِ؛
(كافي، ج 7، ص 395، ح 5 - منتخب ميزان الحكمة، ص 304)
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
✍بعضی دعاها عجیب به دل می شینه:
⬅️ خداوندا:
نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی
و نه آنقدر بدم که رهایم کنی …
میان این دو گم شده ام
هم خودم و هم تو را آزار می دهم
هر چه تلاش کردم نتوانستم
آنی شوم که تو می خواهی
و هرگز دوست ندارم
آنی شوم که تو رهایم کنی
خدایا دستم به آسمانت نمی رسد اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن ...
🙏امین یارب العالمین🙏
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی
بود ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش
فرو رفت از شدت درد فریادی زد
سوزن را چند متر دور تر پرت کرد .
مردی حکیم که از ان مسیر عبور می کرد
ماجرا را دید سوزن را اورد به کفاش
تحویل داد و شعری را زم زمه کرد
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن انگه که خارش خوری .
این سوزن منبع درامد توست این
همه فایده حاصل کردی یک روز که
از ان دردی برایت امد ان را دور می اندازی!
درس اخلاقی اینکه اگر از کسی یا
وسیله ای رنجشی امد بیاد اوریم
خوبی های که از جانب ان شخص
یا فوایدی که از ان حیوان وسیله
یا درخت در طول ایام به ما رسیده ,
ان وقت تحمل ان رنجش اسان تر می شود ...
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
#تلنگر💥
🚫 لقمهی حرام حتّی در نسلِ آدم هم اثر میذاره:
💠امام صادق علیه السلام فرمود:
️ كسبُ الحرام يَبينُ فی الذُّريّة.
👈 اثرِ مالِ حرام ، در ذريه و فرزندانِ انسان آشكار میشود.
📙 الکافی، ج ۵، ص ۱۲۵
☝️ اگر امروز مواظبِ لقمهی غذات نباشی!
فردا مجبوری مواظبِ
حجابِ دخترت
غیرتِ پسرت
حیایِ همسرت و.... باشی.
🔺 چون لقمهی حرام شروعِ همه مصیبتهاست.
حداقل برای یک نفر☝️ ارسال کنید🌹
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
سیاه ⚫️ و سفید⚪️
یک صفحه سفید گذاشت جلوی دختر و
گفت:
_(بنویس ! هر چه می خواهی بنویس!
بد،زشت،احساسی،هیجان انگیز،
دوست داشتنی ،
هی بنویس و پاک کن...)
چند دقیقه بعد صفحه سفید کاغذ پر از علامت و حرف بود.
چروک و خط خطی و کثیف.
جای پاک کردن ها و نوشتن های مکرر رویش دیده می شد.کاغذ را گرفت
یک کاغذ سیاه به او داد گفت:
_(بنویس .همان هایی که آنجا نوشتی پاک کن؛خط خطی کن..)
دختر گفت:(نمی شود استاد، روی برگه سیاه چیزی نوشته نمی شود!)
استاد چادرش را سر کرد و لبخند ملیحی زد، نگاه دختر به سیاهی چادر خیره ماند.
#حجاب واکسن مقابله با تیر نگاه های آلوده است..
#آیا_خود_را_واکسینه_کرده_ای؟
#عفاف_و_حجاب
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
با سلام
خداقوت خدمت رفقای قدیمی
خیر مقدم خدمت رفقای جدید🌹
ممنون از اینکه مارو برای میزبانی نگاه گرم خودتون انتخاب کردین😉
برنامه های خوبی در پیش رو خواهیم داشت ان شاء الله
با ما باشید و دوستانتون رو همراه کنید🌹
هدایت شده از طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم
🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد
🌹اَلسلام علَی الْحسَیْن
🌹وعلی علی بْن الْحسین
🌹وعلی اولادالحسین
🌹وعلی اصحاب الحسین
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
#هر_صبح_با_قرآن
#زنگ_قرآن
سوره مبارکه زخرف آیه 33
وَلَوْلَا أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ
و اگر نبود كه مردم يكسره و يك دست (كافر) مى شدند، براى خانه هاى كسانى كه به خداى رحمن كفر مى ورزند، سقف هايى از نقره قرار مى داديم و نيز نردبان هايى كه بر آنها بالا روند.
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
#در_محضر_اهل_بیت
#حدیث_روز
امام صادق عليه السلام
از نگاه [ناپاک] بپرهیزید که چنین نگاهى تخم شهوت را در دل مىکارد و همین براى فتنهى صاحب آن دل بس است.
اِیّاکُم وَ النَّظرَة فَانَّها تَزرَع فی القَلبِ الشَهوَة وَ کَفى بِها لِصاحِبِها فِتنَة؛
(تحف العقول، ص 305)
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki
با سلام
ثواب اعمال نیکی که امروز انجام میدهیم رو هدیه کنیم به روح پاک شهید مدافع حرم #احمد_رضایی_اوندری
با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد
🔴 زندگی کَلَمی
✍شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند اولین بار بود که کلم میدید. با خود گفت: حتما میوهای درون این برگها است اولین برگش را کند تا به میوه برسد اما زیرش به برگ دیگری رسید. و زیر آن برگ یک برگ دیگر و... با خودش گفت: حتما میوهی ارزشمندی است که اینگونه در لفافهاش نهادند. گرسنگیاش بیشتر شد و با ولع بیشتر برگها را میکند و دور میریخت. وقتی برگها تمام شدند متوجه شد میوهای در کار نبود! آن زمان بود که دانست کلم مجموعهی همین برگهاست.
ما روزهای زندگی را تند تند ورق میزنیم و فکر میکنیم چیزی اونور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم! زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم بنابراین قدر فرصتها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم.
#فرهنگی_جهادی_شهید_نمازی
@shahidmena_namazi_maki