🍃🌼✨🕊💠🕊✨🌼🍃
😔جمعه رفت وحضورت رالمس نکرد
✋چه غریبانه جمعه هامیگذرند....
بر جلوه ی روی ماه مهدی صلوات
بر جذبه ی هر نگاه مهدی صلوات
ما را نبود چو هديه ای در خور او
بفرست به پيشگاه مهدی صلوات
اٌللٰهٰمّ صَلّ عَلیٰ مُحَمّد وَ آلِ مُحَمّدوَعَجّل فَرَجَهُم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#وقف_هادی
https://eitaa.com/vaqf_hadi
﷽
ای یوسف پرده نشین
ازتوخجالت میکشم
حبس گناهان منی
ازتوخجالت میکشم
هرروزعهدی میکنم
شایدگنه کمترکنم
ازنقص عهدم دم به دم
ازتوخجالت میکشم
🌼اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌼
#وقف_هادی
https://eitaa.com/vaqf_hadi
فرزند شخص اول مملکت هستند در جلسه اولیاء دانش آموزان مدرسه پسرشون شرکت کردن و انتهای جلسه بدون هیچ تشریفاتی نشستن!
هرجای دنیا این اتفاق افتاده بود عده ای در داخل، سالها تحسین میکردند ولی اینجا یا برای ریا انجام میشه یا وظیفشون رو انجام دادن و اتفاق مهمی نیفتاده!
#وقف_هادی
https://eitaa.com/vaqf_hadi
🔴 اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
اگه واقعا به شهدا اعتقاد داری بخون و بفرس واسه بقیه ویک تلنگری کن
خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...
🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷
🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امو اتا بل احیاء عندهم یرزقون
#وقف_هادی
https://eitaa.com/vaqf_hadi
با سلام و آرزوی قبولی طاعات
برا پیشرفت بهتر کار لطفا دوستان خودتونو به کانال دعوت کنید.🌹
عزیزان برا دیدن گزارش کار و آشنایی با طرح ؛ مطالب کانال زیر رو مطالعه بفرمایند.👇
@vaqf_hadi_2
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو ببینید هرچی کلیپ از رقص تو مدارس دیدین بشوره ببره
عشق یعنی...
#تلنگر
#وقف_هادی
https://eitaa.com/vaqf_hadi
#داستانک
◀️سَر نوشابه▶️
دکتر مرتضی شیخ، پولی به عنوان حق ویزیت از مردم نمی گرفت❌ و هرکس هر چه می خواست، در صندوقی🗳 که کنار میزش بود می انداخت و چون حق ویزیت دکتر پنج ریال💰 تعیین شده بود (خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آن زمان). اکثر مواقع بسیاری از بیمارانی🤒 که به مطب او مراجعه می کردند، به جای پنج ریالی، سرِ فلزی نوشابه🍾 داخل صندوق می انداختند تا صدایی شبیه به انداختن سکه شنیده شود...!👂🏻
دختر دکتر نقل می کند:
"روزی متوجه شدم پدرم مشغول شستن و ضدعفونی کردن انبوه سرنوشابه های فلزی است!😳 با تعجب گفتم: پدر! بازیتان گرفته است؟ چرا سرنوشابه ها را می شویید؟!🤔
پدر جوابی داد که اشکم را درآورد ...😢 ایشان گفت: دخترم، مردمی که مراجعه می کنند باید از سرنوشابه های تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند.😔
این سرنوشابه های تمیز را آخر شب در اطراف مطبم می ریزم تا مردمی که مراجعه می کنند از این ها که تمیز است استفاده کنند. ☝️🏻
آخر بعضی ها خجالت می کشند که چیزی داخل صندوق مطب نیاندازند."😞
اومدم بنویسم روحش شاد! یک لحظه فکر کردم اگه روح آدمی با قلبی❤️ به این بزرگی شاد نباشه، روح کی میخواد شاد باشه؟! بهتر دونستم بنویسم راهش، اندیشه اش و کردارش پر رهرو باد ...👌🏻
#وقف_هادی
https://eitaa.com/vaqf_hadi
💠رهبر معظم انقلاب:
🌷جوانان مکرر برای تعالی روحی نصیحت میخواهند. چیزی که ازبزرگان شنیده ام یک کلمه است: پرهیز از گناه. توصیه دیگر انجام فرائض است؛ اصلی ترین فریضه هم نماز است؛ اول وقت و با حضور قلب و حتّیالمقدور با جماعت. در اینصورت فرشته خواهید شد؛ از فرشته هم بالاتر. ۹۴/۴/۲۰
#پدرانه
#وقف_هادی
https://eitaa.com/vaqf_hadi
چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد...
نه فقط شبه عبایی مشکیست
که سرت بندازی
و خیالت راحت
که شدی چادری و محجوبه!
چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد
قاعده، رسم، شرایط دارد
شرط اول همه اش نیت توست...
محض اجبار پدر یا مادر
یا که قانون ورودیه دانشگاه است
یا قرار است گزینش شوی از ارگانی
یا فقط محض ریا
شایدم زیبایی، باکمی آرایش!
نمی ارزد به ریالی خواهر...
چادر مادر من فاطمه،شرطش عشق است
عشق به حجب و حیا
به نجابت به وفا
عشق به چادر زهرا
که برای تو و امنیت تو خاکی شد
تا تو امروز شوی راحت و آسوده
کسی سیلی خورد
خون این سیل شهیدان
همه اش با هدف چادر تو ریخته شد
خواهرم
حرمت این پارچه ی مشکی تو
مثل آن پارچه مشکی کعبه والاست
یادگار زهراست
نکند چادر او سرکنی اما روشت
منشت
بشود عین زنان غربی
خنده های مستی
چشمک و ناز و ادا
عشوه های ناجور
به خدا قلب خدا می گیرد
به خدا مادر من فاطمه شاکی بشود
به همان لحظه سیلی خوردن
لحظه پشت در او سوگند
خواهرم
چادر مادر من ، فاطمه ، حرمت دارد
خواهرم!
من،پدرم ایل و تبارم
همه ی دار و ندارم
به فدایت
حرمتش را نشکن...
#تلنگر
#حجاب
#وقف_هادی
https://eitaa.com/vaqf_hadi
تفسیر آیات منتخب جزء دوازدهم قرآن کریم.mp3
2.48M
انواع انحرافات جوامع
در زمان انبیاء الهی👌👌
1⃣انحرافات قوم موسی اعتقادی
2⃣انحرافات قوم لوط اخلاقی
3⃣انحرافات قوم شعیب اقتصادی
🎙 #استادرفیعی
#منبرانه
#ماه_رمضان
#رمضان
#وقف_هادی
https://eitaa.com/vaqf_hadi