eitaa logo
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
857 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
201 فایل
هر کس به هر نحو یک قدم در راستای کار فرهنگی با ما باشید تا به اندازه خودمون قدمی برداریم🌹 ✏️طلبه دهه هفتادی: @taha_00313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 💠 اول ازدواج شناخت زیادی از او نداشتم. یک روز، از دستم افتاد و شکست. دست و پایم را گم کردم. تکه‌های بشقاب را دور ریختم و فکرهای جور واجوری درباره برخورد از ذهن گذراندم. این ماجرا را دو ماه پنهان کردم. اما عذاب وجدان داشتم. یک روز با ناراحتی گفتم: "میخوام موضوعی رو بگم اما می‌ترسم ناراحت بشی." دو زانو رو به رویم نشست و گفت: "مگه چی شده؟" گفتم: "فلان روز یک بشقاب از دستم افتاد و شکست." منتظر ادامه حرفم بود، گفت: "خب بعد چی شد؟" با تعجب گفتم: "هیچی دیگه. شکسته‌ها رو ریختم دور که تو نبینی و دعوام کنی." فضای اتاق را پر کرد و گفت: "همين؟! فدای سرت!" نفس راحتی کشیدم. خنده‌اش را خورد و با گفت: "هر وقت از فرمان سرپیچی کردی ناراحت باش که چه جوری باید جواب خدا رو بدی." 🌷یادش با https://eitaa.com/vaqf_hadi
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⚫️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت چهل وپنجم 🔸 #معجزه_اذان هوا کاملا روشن شده بود زخم #ابر
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت چهل و ششم 🔸 اواخر سال ۱۳۶۰ بود ابراهیم در مرخصی به سر میبرد آخر شب که خونه اومده بود دیدم توی جیبش یه دسته اسکناس بود . گفتم راستی داداش اینهمه پول رو از کجا میاری من چند بار تا حالا دیدم که به مردم کمک میکنی وبرای هیئت خرج میکنی به شوخی گفتم گنج پیدا کردی؟ ابراهیم خندید😁 وگفت نه بابا رفقا میدن ومیگن تو چه راهی خرج کنم فردای آن روز با ابراهیم رفتیم بازار و به مغازه مخصوصی رسیدیم پیرمرد صاحب مغازه با یک به یک از شاگردانش با ابراهیم دست دادند معلوم بود را کاملا می شناسند پیرمرد گفت چیزی احتیاج دارید ؟ ابراهیم کاغذی را از جیبش بیرون آورد وبه پیرمرد داد وگفت بجز این چند مورد احتیاج به دوربین فیلم برداری وبرای بچه های رزمنده هم احتیاج به تعداد زیادی چفیه داریم صحبت که به اینجا رسید پسر اون آقا گفت حالا دوربین یه چیزی اما چفیه دیگه چیه؟ مگه شما مثل آدمهای لات وبیکار میخواید دستمال گردن بندازید ؟ ابراهیم مکثی کرد وگفت اخوی چفیه دستمال گردن نیست رزمنده ها وقتی وضو میگیرند چفیه برایشان حوله است وقت نماز هم سجاده است هروقت که زخمی شوند زخم خودشان را می بندند و.. پیرمرد صاحب فروشگاه پرید توی حرفش وگفت چشم آقا ابراهیم اون رو تهیه میکنم . فردا قبل از ظهر پیرمرد با تمام وسایل و دوربین و یه وانت🚚 آمد بعد ها ابراهیم تعریف می کرد چفیه ها در عملیات فتح_المبین استفاده شده وکم کم استفاده از چفیه عامل مشخصه رزمندگان اسلام شد.... https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🌷 🍃ولادت : ۴۵/۱۰/۱۱ - ساری 🍂شهادت : ۷۵/۱۰/۱۱ - ساری (جانباز شیمیایی) 🍁آرامگاه : گلزار شهدای ساری 🌸 سید زبانزد عام و خاص بود. یکبار یکی از بچه های آمد و به سید گفت: تو مراسم ها و روضه اهل بیت اصلاً گریه ام نمی گیرد و نمی توانم کنم! 🌺سید گفت: اینجا هم که من خواندم گریه ات نگرفت 🔹گفت: نه! 🔸سید گفت: مشکل از من است! من چشمم آلوده است. من دهنم آلوده است که تو گریه ات نمی گیرد! 🌼این شخص با تعجب می گفت: عجب حرفی! من به هر کس گفتم، گفت: تو مشکل داری برو مشکلت را حل کن،گریه ات می گیرد!اما این می گوید مشکل از من است! https://eitaa.com/vaqf_hadi
#کمک_به_طرح واقف گرامی: گمنام به نیابت از: شهید ابراهیم هادی تعداد سهم پذیرفته شده: ۲۲ سهم پنج هزار تومانی مانده سهام: به لطف و کمک شما تمامی سهام ها تکمیل شد. دعای خیر اعضای گروه ؛ مستجاب در حق این بزرگوار و خانواده گرامیشون. سلامتی این عزیز و خانواده محترمشون صلوات #ممنون_از_اعتماد_شما #اعتماد_شما_پشتوانه_کار_ما
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
#کمک_به_طرح واقف گرامی: گمنام به نیابت از: شهید ابراهیم هادی تعداد سهم پذیرفته شده: ۲۲ سهم پنج
در این دوره ۸۰ جلد کتاب ترگل رو تونستیم خریداری کنیم ممنون از لطف و بزرگواری شما. ان شاءلله با توجه به نزدیک شدن به ایام فاطمیه در دور چهارم در نظر داریم کتابی درباره زندگی حضرت زهرا سلام الله علیها رو تهیه کنیم که اخبار مربوط به این دور را در روز های آتی خواهیم داد. مبالغ اهدایی در دور سوم طرح وقف هادی: ۱۱۰ هزار تومان ۵۰ هزار تومان ۵۰ هزار تومان ۱۰۰ هزار تومان ۲۰ هزار تومان ۱۰ هزار تومان ۱۰ هزار تومان
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
#گزارش_کار_دور_سوم در این دوره ۸۰ جلد کتاب ترگل رو تونستیم خریداری کنیم ممنون از لطف و بزرگواری شما.
شادی روح تمامی شهدا ، امام شهدا ، اموات علی الخصوص اموات این بزرگوارانی که در این طرح کمک کردند قرائت کنیم سوره فاتحه مع الاخلاص بر چهره دلربای مهدی صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
حکم لمس کلمۀ «بسمه تعالی» بدون وضو https://eitaa.com/vaqf_hadi
تعداد ۴۰ عدد کتاب ترگل موجود هست عزیزانی که میتونن مسابقه کتابخوانی برگزار کنند برای ارسال کتب به بنده اطلاع بدن. اولویت با مساجد ،مدارس، کانون های فرهنگی است.
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت چهل وهفتم 🔸 😂 در موارد جدیت کار بسیار جدی بود اما در موارد بسیار آدم بود ابراهیم در مورد غذا خوردن اخلاق خاصی داشت وقتی غذا به اندازه کافی بود خوب غذا میخورد😋 یکبار دو نفری دو دست کله پاچه رو خوردند😳 یا اینکه یکی از رفقا برای دعوت سه نفر ۶ عدد مرغ ومقدار زیادی برنج درست کرد که البته آخرش چیزی اضافه نیامد🤔 🔸اما از شوخ طبعی😂 جعفر جنگروی از دوستان ما بود در ایام مجروحیت ابراهیم که به مهمانی افطاری رفته بودیم یکی یکی دوستان را از اتاق مجاور را صدا میزد و پیش ابراهیم می آورد ومیگفت ابراهیم جون ایشون خیلی دوست داشتن شما رو ببینن ابراهیم هم خیلی خورده بود و بخاطر جراحت پایش نشستن وبلند شدن برایش سخت بود ؛ اما حاج جعفر به محض اینکه مینشست با رفیق بعدیش می اومد وتکرارش برای ابراهیم سخت بود با آرامش خاصی به حاج جعفر گفت جعفر جون نوبت ما هم میرسه آخر شب هنگام برگشت جعفر سوار موتور خودش شده بود وبا ما فاصله داشت وقتی رسیدیم ایست بازرسی به نگهبان گفته بود برادر عزیز من جانباز هستم ودوست عزیز بنده از برادران سپاه هستند یک موتور دنبال ما داره میاد که با کمی مکث گفت من چیزی نگم بهتره مواظب خودتون باشید فکر کنم مسلح هست بعد هم حرکت کردیم ورفتیم جلوتر تو پیاده رو ایستادیم و دوتایی میخندیدیم😂😂😂 موتور جعفر رسید چهار نفر مسلح دور موتور رو گرفتند ومتوجه سلاح کمری حاج جعفر شدند اما هرچی میگفت فایده ای نداشت بعد نیم ساعت مسئول گروه آمد و گفت این حاج جعفر جنگروی از فرماندهان لشکر سید الشهدا هستند بچه ها خیلی خجالت کشیده بودند ومعزرت خواهی میکردند حاج جعفر هم با عصبانیت😡 به راه افتاد وقتی به ما رسید وخنده ما رو دید تازه فهمید چه اتفاقی افتاده ابراهیم جلو رفت با خنده روبوسی کرد واخم به هم کشیده اش باز شد😒 جعفر هم خنده اش گرفت😂 .... https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🔰 🌸در طوری کار می‌کرد که بچه‌ها خسته نشوند. 🌺تلاش می‌کرد که از میان آنها انسانهایی عاشق و تربیت شوند. 🌼همیشه به مربیان تاکید می کرد که بچه ها را به سمت دعوت کنید و نه سمت 🌷 https://eitaa.com/vaqf_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به عزیزانی که میگن چرا به تلگرام گیر دادید؟!☝☝ راستی تا حالا فکر کردید چرا کانالها و صفحات در همه ی شبکه های مجازی حتی فیس بوک هم فعال هستند ولی تلگرام رو ترک کرده اند؟! https://eitaa.com/vaqf_hadi
آیا می تواند در مقابل مردان قرآن بخواند؟ ✅پاسخ ▫️حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله العالی): اگر موجب جلب توجه و تهییج نامحرم و یا دیگری‌ گردد جایز نیست. و الا مانعى ندارد. ▫️حضرت آیت الله العظمی سیستانی (مد ظله العالی): اگر بداند اجنبی صدای او را می شنود حرام است صدای خود را نازک و زیبا کند به حدی که عادتا موجب تهییج باشد. ▫️حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی): اگر با آهنگ بخواند اشکال دارد. https://eitaa.com/vaqf_hadi
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت چهل وهفتم 🔸 #شوخ_طبعی😂 #ابراهیم در موارد جدیت کار بسیار
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت چهل وهشتم 🔸 برای مراسم ختم شهیدشهبازی راهی یکی از شهر های مرزی شدیم طبق روال وسنت آنجا مراسم از صبح تا ظهر برگزار می شد ظهر هم برای مهمانان آفتابه ولگن می آوردند وبا شستن دستهای آنها با صرف نهار تمام می شد ابراهیم وجواد دو دوست_صمیمی بودند در بالای مجلس باهم نشسته بودند در پایان مجلس صاحب عزا یه ظرف آب ولگن آورد واولین نفری هم که به سراغش رفت ؛ جواد بود وجلوی جواد گذاشت جواد هم از رسم ورسوم مراسم چیزی نمیدانست؛ ابراهیم چیزی در گوش جواد گفت که متوجه نشدم ولی جواد با تعجب گفت جدی میگی؟!!! ابراهیم هم آرام گفت یواش هیچی نگو🤫 بعد به سمت من آمد و خیلی شدید وبدونه صدا خنده میکرد . گفتم چی شده زشته نخند! رو به من گفت به جواد گفتم آفتابه را آوردند سرت را بشور چند لحظه بعد همین اتفاق افتاد وجواد داشت سرش را زیر آب گرفت جواد در حالی که آب از سر ورویش میچکید به اطرافش نگاه میکرد گفتم چیکار کردی جواد مگر اینجا حمامه بعد چفیه ام رو دادم تا سرش راخشک کنه😬😂 🔸🔷🔸 🔸در یکی از روزها خبر رسید ابراهیم وجواد و رضا گودینی پس از چند روز ماموریت در حال بازگشت هستند از اینکه آنها سالم بودند خیلی خوشحال شدیم لحظاتی بعد ماشین آنها آمد و رضا پیاده شدند بچه ها خوشحال دورشان جمع شده بودند اما جواد را ندیدیم ناگهان یکی از بچه ها سوال کرد آقا ابراهیم جواد کو؟! مکثی کرد ودر حالی که بغض کرده بود گفت جواد.... بعد به عقب ماشین اشاره کرد یک نفر پشت ماشین دراز کشیده بود وسرش پتو داده شده بود ابراهیم ادامه داد جواد...😔 بعد اشک از چشمانش جاری شد😭 سکوت همه جا را فرا گرفته بود چند نفر از بچه ها با گریه داد زدند جوااد ، جوااد وبه سمت عقب ماشین رفتند که ناگهان جواد از خواب پرید😳 جواد هاج واج اطرافش را نگاه میکرد بچه ها باچهره هایی اشک آلود وعصبانی😡 دنبال ابراهیم میگشتند😬 اما ابراهیم سریع به داخل ساختمان رفته بود...😉 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 https://eitaa.com/vaqf_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢خودمون تصمیم میگیرم جزء کدام عده باشیم... ❕❕ #مسیر_عاشقی_را_انتخاب_کنیم🕊 #پیشنهاد_ویژه👌 #نشرحداکثری👍 محفلی به یاد هادی دلها شهید ابراهیم هادی به پا شده شما نیز دعوتین👇👇👇 #وقف_هادی https://eitaa.com/vaqf_hadi
وقت غسل جمعه تا چه وقت است؟ https://eitaa.com/vaqf_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عطر_ماندگار #پای_درس_استاد #ان_معي_ربي 🔴 هنوز موسای انقلاب عصایش را بر نیل نکوبیده است. اندکی صبر سحر نزدیک است... #انقلاب۹۷ #عصای_موسی #ظهور_نزدیک_است #چند_دقیقه_تامل #وقف_هادی https://eitaa.com/vaqf_hadi
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
#گزارش_کار #سلام_بر_ابراهیم برگزاری هم زمان مسابقه کتابخوانی در هیئت عاشقان آل طاها و جلسه قران ح
با سلام و شب بخیر گزارشی از عزیز دلمون آقا بهروز از برگزاری مسابقه کتابخوانی سلام بر ابراهیم در شهر همدان خداقوت پهلووون خسته نباشی دلاور ان شاءالله شهید دستگیرشون باشه. وقتی این روحیه بسیجی رو آدم میبینه خستگی از تنش میره. ممنون اخوی
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت چهل ونهم 🔸 آخرای روزهای سال ۱۳۶۰ بود که دستور رسید قرار است عملیاتی در جنوب کشور انجام شود. گروه اندرزگو هم باید به جنوب کوچ میکرد لذا تمام تجهیزات را باید تحویل میدادیم روزهای آخر از طرف سپاه کرمانشاه خبر آمد که ابراهیم یک قبضه اسلحه کلت کمری گرفته اما هنوز تحویل نداده ابراهیم به ذهنش آمد که کلت را تحویل گرفته و به محمد داده که تحویل دهد ولی او تحویل نداد سراغ محمد را گرفتند اما او یک هفته قبل به تهران برگشته بود به همراه ابراهیم آمدیم تهران ، گفتند او به روستای خودشان کوهپایه در مسیر اصفهان به یزد برگشته نا چاراً به طرف اصفهان حرکت کردیم وقتی به روستا رسیدیم سراغ محمد را گرفتیم پیرزنی را دیدیم که مادر بزرگ محمد بود خیلی ما را تحویل گرفت وما را به خانه دعوت کرد وصبحانه مفصلی داد وگفت شما رزمندگان اسلامید باید بخورید تا قوی باشید ابراهیم گفت نوه شما کاری کرده که ما از جبهه به اینجا بیاییم . پیرزن با تعجب گفت مگه چیکار کرده؟؟!!! ابراهیم گفت اسلحه من را گرفته وقبل اینکه تحویل بده با خود به اینجا آورده پیرزن گفت محمد به شهر رفته وتا شب بر نمیگرده پیرزن به صندوقی اشاره کرد که محمد وسایلش را داخل آن صندوق می گذاشت وگفت احتمال دارد که داخل صندوق باشد اما در صندوق قفل بود پیرزن گفت باید باز کنید ابراهیم گفت بدونه اجازه سر وسایل کسی رفتن درست نیست پیرزن گفت اگر میتوانستم خودم بازش میکردم ورفت پیچ گوشتی آورد وما با اهرم کردن در صندوقچه را باز کردیم اسلحه با پارچه سفیدی پیچیده بود اسلحه را گرفتیم واز پیرزن خدا حافظی کردیم موقع برگشت ابراهیم از پیرزن سوال کرد چرا به ما اعتماد کردی پیرزن جواب داد سربازاسلام_دروغ نمیگه شما با این چهره نورانی مگه میشه دروغ بگید از آنجا راه افتادیم به سمت تهران در مسیر چشممان به پادگان توپخانه ارتش افتاد گفتم آقا ابراهیم یادته سر پل ذهاب ؛ آقایی فرمانده توپخانه ارتش بود وخیلی هم تو عملیات کمکمون میکرد ابراهیم گفت الانم شاید اینجا باشه رفتیم جلوی پادگان و از دژبانی سوال کردیم آقای مداح(آقایی)اینجا هستند ما از رفقایشان هستیم وخود را معرفی کردیم دقایقی بعد دو جیپ از دفتر فرماندهی آمد سرهنگ مداح تا ما رو دید بغل کرد وما را به دفتر فرماندهی اتاق جلسات برد حدود بیست فرمانده نظامی آنجا بودند آقای مداح مسئول جلسه بود و گفت همه شما مرا میشناسید من در جنگ ۹ روزه اوایل جنگ وچه بعد از آن مدال شجاعت وترفیع گرفتم ودر سخت ترین عملیات ماموریتم را به نحو احسن انجام دادم وسخت ترین دوره را در داخل وخارج از کشور گذراندم اما کسانی هستند که تمام آموخته های من را زیر سوال بردند وچند مثال از عملیات های چریکی ما زد ابراهیم که سر به زیر انداخته بود گفت ما کاری نکردیم همه از لطف خدا بود آقای مداح گفت چیزی که ایشان به ما یاد دادند در جنگ تعداد مهمات وتعداد نفرات کار ساز نیست بلکه روحیه_نیرو هاست اینها بایک تکبیر چنان ترسی در دل دشمن می انداختند که از صدها توپ وتانک اثر بیشتری داشت وادامه داد اینها دوستی داشتند(اصغر وصالی) که در روزهای اول جنگ جلوی دشمن را گرفت وشهید شد ومن از این بچه های بااخلاص این آیه را فهمیدم 🌷اگر شما بیست نفر صابر واستوار باشید بر دویست نفر غلبه میکنید🌷 وبعد از ساعتی از جلسه بیرون آمدیم وبه طرف تهران حرکت کردیم وبه اسلحه_کمری پرماجرا واتفاقات امروز فکر میکردیم و ابراهیم اسلحه_کمری را تحویل داد ودوران ۱۴ماهه گیلان غرب با همه خاطرات تلخ وشیرین تمام شد دورانی که سه تیپ مکانیزه ارتش عراق زمین گیر حملات یک گروه چریکی کوچک بود... https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃