🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت بیست هفتم
🔸 #تسبیحات
دوازدهم مهر ۱۳۵۹ است دو روز بود #ابراهیم مفقود شده بود برای گرفتن خبر به ستاد اسرای جنگی رفتم اما بی فایده بود تا نیمه های شب بیدار بودم اما بی فایده بود بعد نماز صبح اومدم داخل محوطه روی خاک نشستم سکوت عجیبی حکمفرما بود هنوز هوا روشن نشده بود که درب پادگان باز شده بود یکدفعه از جا پریدم یکی از آنها ابراهیم بود اون رو در آغوش کشیدم خوشحالی اون لحظه قابل وصف نبود در جمع نشستیم ابراهیم ماجرای این سه روز را تعریف میکرد
بایک نفر بر رفته بودیم جلو نمیدانستیم عراقی ها تا کجا پیشروی کردند کنار تپه محاصره شدیم نزدیک به یکصد عراقی از بالای تپه به داخل دشت شلیک میکردند ما پنج نفر هم داخل چاله ای سنگر گرفتیم وتا غروب مقاومت کردیم با تاریکی هوا عراقی ها عقب نشینی کردند دو نفر از همراهان که راه بلد بودند شهید شدند از مسیر غروب آفتاب قبله را حدس زدیم نماز را خواندیم بعد نماز به دوستمان گفتم برای رفع گرفتاری #تسبیحات_حضرت_زهراسلام_الله_علیه 📿را به دقت بخوانید چرا که پیغمبر در زمانی به دخترشان تعلیم فرمودند که ایشان گرفتار مشکلات_وسختی ها بودند بعد نماز به سنگر برگشتیم خبری از عراقی ها نبود مهمات کم بود از سنگر بیرون آمدیم واز جنازه عراقی هایی که افتاده بود مهماتشان را برداشتیم مقداری آذوقه هم پیدا کردیم وآماده حرکت شدیم اما به کدام سمت ؟
هواتاریک ودشت صاف تسبیحی در دست داشتم وذکر میگفتم اما آرامش عجیبی داشتیم به یک منطقه نظامی رسیدیم که یک دستگاه رادار داخل آن قرار داشت چندین نگهبان هم اطرافش بودند ما نمیدانستیم کجا هستیم وبه زنده ماندنمان هم امیدی نداشتیم تصمیم عجیبی گرفتیم وبا #تسبیح_استخاره📿 زدیم خوب آمد با یاری خدا توانستیم با پرتاب نارنجک وشلیک گلوله آن مقر نظامی را بهم بریزیم وقتی که رادار از کار افتاد به راهمان ادامه دادیم نزدیک صبح جایی برای استراحت پیدا کردیم وتا غروب همانجا ماندیم وبا تاریکی هوا به راهمان ادامه دادیم تا به نیروهای خودی رسیدیم ابراهیم ادامه داد آنچه در این مدت دیده بودیم عنایت_خدا بود و #تسبیحات_حضرت_زهرا
🔸دشمن به خاطر نداشتن ایمان از ما میترسد ما باید تا میتوانیم حملات نامنظم را گسترش دهیم تا جلوی حملات دشمن گرفته شود
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
https://eitaa.com/vaqf_hadi