eitaa logo
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
923 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
4.2هزار ویدیو
202 فایل
هر کس به هر نحو یک قدم در راستای کار فرهنگی با ما باشید تا به اندازه خودمون قدمی برداریم🌹 ✏️طلبه دهه هفتادی: @taha_00313
مشاهده در ایتا
دانلود
. ! آرام کنید... او است... مبادا با گناه بیدارش کنید از این خواب خوش... مبادا بفهمد چه میگذرد... نه...نه... او طاقت ندارد...نمیتواند به کمکمان بیاید... مگر نمیبینید شده... مگر نمیبینید چقدر است... چگونه از پس این همه گناه ما برآید... دلش تاب نمی آورد... آخر او دید ک چگونه یکی یکی بچه ها تکه تکه شدند... ای به فدای رنجیده ات... ای به فدای لباس های ات... جان من بیدارنشو... مارا دراین حال مالامال نبین... مارا دراین همه بی خیالی نبین... حالمان عجیب خراب است... میدانیم ب این راحتی ها خوب نمیشویم... برو ب ات بزن بگو تا نیروهایش را اعزام کند... هوای روزگارمان از حد گذشته... وضعیت است... آلودگی همه جارا گرفته... نیاز ب حال داریم...اما... اما جان من نگو وقتی بیدارشدی چه دیدی... آبروی نداشته مان جلوی فرمانده ات میرود... فقط بگو حالشان خوب نیست... https://eitaa.com/vaqf_hadi
🔸زنده زنده سوخت.... اما آخ نگفت....‍ 📌حسین خرازی نشست ترک موتورم. بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در می سوخت. فهمیدیم یک داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد! من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش! جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا و نمی زد! و همین پدر همه ی ما را درآورده بود! بلند بلند فریاد می زد: ! الان پاهام داره می سوزه! می خوام اون ور ثابت قدمم کنی! خدایا! الان سینه ام داره می سوزه! این سوزش به سوزش سینه ی حضرت نمی رسه! خدایا! الان دست هام سوخت! می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم! نمی خوام دست هام گناه کار باشه! خدایا! صورتم داره می سوزه! این سوزش برای امام زمانه! برای ولایته! اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت! آتش که به سرش رسید، گفت: خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. لااله الا الله، خدایا! خودت باش! خودت شهادت بده آخ نگفتم! آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت: خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟ ما ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟ زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ شد. بعد از شهدا ما چه کردیم؟ شهدا شرمنده ایم! https://eitaa.com/vaqf_hadi