eitaa logo
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
901 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
201 فایل
هر کس به هر نحو یک قدم در راستای کار فرهنگی با ما باشید تا به اندازه خودمون قدمی برداریم🌹 ✏️طلبه دهه هفتادی: @taha_00313
مشاهده در ایتا
دانلود
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت چهل وچهارم 🔸 🔸مدتی از عزل بنی صدر گذشت برای در هم شکستن ارتش عراق سلسله عملیات هایی در جنوب وغرب وشمال جبهه های نبرد طراحی شد در هشتم آذر ماه عملیات طریق_القدس برای آزادی بستان انجام شد دومین عملیات در منطقه گیلان غرب تا سر پل ذهاب انجام میشد که از مدتها قبل کارشناسایی آن آغاز شده بود مسئولیت شناسایی آن به عهده ابراهیم بود که به همراه یکی از کردها به پشت نیروهای عراقی برای تهیه نقشه از منطقه رفت وبا چند اسیر عراقی برگشت و با اطلاعاتی که از اسرا گرفته بودند اطلاعات خود را از منطقه کامل کردند چندین گردان از نیرو های سپاه ، داو طلب به عنوان نیروهای خط شکن وظیفه شروع عملیات را بر عهده داشتند . ودر جلسه نهایی ابراهیم را مسئول جبهه میانی انتخاب کردند وسعت این عملیات هفتاد کیلومتر بود که چند روز قبل از عملیات خبر رسید عراق پاتک وسیعی برای باز پس گیری بستان آماده کرده وباید این عملیات را سریع تر شروع شود تا دشمن توجه اش از بستان خارج شود روز موعود فرا میرسید و بچه ها شور حال عجیبی داشتند وبا هجوم اولیه مناطق مهم واستراتژیک آزاد شد در جبهه میانی با تصرف چندین تپه ورودخانه به سمت تپه های انار حرکت کردند ودشمن دیوانه وار آتش میریخت بعضی از گردان ها به ارتفاعات شیاکوه رسیدند دشمن میدانست از دست دادن شیاکو یعنی از دست دادن شهر خانقین عراق، برای همین نیروهای زیادی به این منطقه وارد کرده بود به ابراهیم گفتم تا قبل از اذان صبح به شما ملحق میشوم تا این تپه هم آزاد شود. خبر رسید دشمن از جبهه بستان منصرف و تمام نیروهایش را به این منطقه آورده هوا در حال روشن شدن بود که خبر رسید ابراهیم رو زدن بدنم لرزید وآب دهنم را قورت دادم و بارنگ پریده ومضطرب نا خود آگاه به سمت سنگر های مقابل دویدم و وارد سنگر امداد گر شدم وبالای سرش رسیدم گلوله ای به عضلات گردن ابراهیم خورده بود وخون زیادی از او می رفت جواد را پیدا کردم وگفتم ابراهیم چی شده با کمی مکث گفت چی بگم... گفتم یعنی چی؟ جواب داد با فرماندهان ارتش برای آزادی تپه هر طرحی را داده بودیم نتیجه نداد نزدیک اذان صبح بود که از سنگر خارج شد و طبق معمول شروع کرد به اذان گفتن و فریادهای ما برای منصرف کردنش فایده نداشت تقریبا آخرای اذان بود که با شلیک های دشمن صدایش قطع شد که همان موقع گلوله ای به او اصابت کرد وما آوردیمش عقب... https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
ـ🌀 ❓مساله ۱۷۷: اگر موقع سجده دو بار سرمون به مهر بخوره، وظيفه مون چيه؟ 📚 آیات عظام امام خمینی، خامنه ای، بهجت، تبریزی، سیستانی، صافی، فاضل، نوری، مکارم: اگر مرتبه دوم بى اختيار باشه، با هم يك سجده حساب مى شه و اشکالی نداره. 🔺توضيح المسائل مراجع، م1071 ؛ نورى، استفتاءات، ج 1، س 130. 💢 منبع : پرسمان احکام https://eitaa.com/vaqf_hadi
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
ان شاءالله گزارش کار در اهواز توسط رابط گرامی ارسال خواهد شد.
با سلام و صبح بخیر عکس های ارسالی 👆👆👆 نظرات دانش آموزان دبیرستانی بعد از خوندن کتاب ترگل... از رابط گرامی گروه در اهواز و همچنین عزیزانی که ما رو در تهیه کتاب ها کمک کردن تقدیر و تشکر مینماییم.🌹
برای تکمیل دور سوم ( خرید ۸۰ جلد کتاب ترگل) تنها 22 سهم 5 هزار تومانی مونده...
.... 🌷تازه وارد لشکر شده بودم. گذرم افتاد به آشپزخانه، دیدم یه نفر وردست آشپز، دیگ ها رو جابجا می کنه. فرداش دم در ستاد همان شخص را دیدم که جارو می زد. شب، جمع شدیم حسینیه ی اردوگاه، رئيس ستاد لشکر می خواست سخنرانی کنه، باز همان شخص بود که آمد و رفت پشت تریبون.... 🌹خاطره اى به ياد سردار شهيد رضا شکری پور، فرمانده گردان ١۵۴، لشگر ٣٢ انصارالحسین (ع) همدان https://eitaa.com/vaqf_hadi
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⚫️ 🔸قسمت چهل وپنجم 🔸 هوا کاملا روشن شده بود زخم را بستم ومشغول تقسم نیروها بودم یه یکدفعه خبر آمد حدود ۲۰ عراقی با پارچه سفید قصد تسلیم دارند وبه طرف ما می آیند به بچه ها گفتم مسلح باشید شاید حقه باشد . هجده عراقی که یکی از آنها افسر عراقی بود خود را تسلیم کردند من هم خوشحال با خود گفتم حتما حمله خوب بچه ها باعث شد تسلیم شوند افسر عراقی را باخود به سنگر بردم ویکی از بچها که عربی بلد بود رو خبر کردم مثل بازجو ها ازش سوال کردم اسمت چیه درجه ات چیه؟ خودش را معرفی کرد و گفت درجه اش سرگرد است وفرمانده روی تپه است پرسیدم چقدر نیرو روی تپه است گفت الان هیچی چشمانم گرد شد وگفتم هیچی؟ 😳 جواب داد ما خودمان را خواستیم تسلیم کنیم واونها قبول نکردند به خاطر همین اونها را فرستادم تعجبم😳 بیشتر شد و گفتم یعنی چی ؟ افسر عراقی بجای اینکه جواب مرا بدهد گفت این الموذن؟ این جمله نیاز به ترجمه نداشت اشک در چشمانش حلقه زد وبا بغض گفت به ما گفتن شما مجوس وآتش پرستید وبرای اسلام میجنگیم باور کنید ماشیعه هستیم امروز که صدای موذن شما را شنیدم تمام بدنم لرزید و وقتی به نام امیر المومنین رسید گفتم_توداری_بابرادرانت_میجنگی نکند مثل ماجرای_کربلا😔...... دیگر گریه😭 امان صحبت کردن به او نداد وبعد ادامه داد تصمیم گرفتم تسلیم شوم وبار گناهانم را زیاد نکنم لذا دستور دادم کسی شلیک نکند وبا روشن شدن هوا تسلیم شدیم واینهایی که با من آمدند هم عقیده من هستند وبقیه نیرو ها عقب رفتند حالا خواهش میکنم بگویید موذن زنده است؟ منم که گیج شده بودم گفتم آره زنده است وبا هم پیش ابراهیم رفتیم تمام هجده عراقی دست ابراهیم را بوسیدند بغض گلویم را گرفته بود حال عجیبی داشتم خواستم اسرا را به عقب ببرم که افسر عراقی با اشاره گفت که نیروهای عراقی قصد پیشروی دارند من هم بچه های اندرزگو رو فرستادم وتپه را گرفتیم وبا گرفتن تپه هدف عملیات ما کامل شد گرچه برخی از سرداران ما شهید شده بودند از ماجرای مطلع الفجر ۵ سال گذشت ودر زمستان ۱۳۶۵ درگیر کربلای ۵ در شلمچه بودیم از دور یکی از بچه های لشکر بدر را دیدم که به طرف من می آمد وبه من رسید وگفت شما بچه های عملیات مطلع الفجر نیستید؟ گفتم هستم گفت ارتفاعات انار وتپه و..... گفتم چرا خودم آنجا بودم تازه متوجه شدم یکی از ۱۸ عراقی که اسیر شده هست باتعجب پرسیدم اینجا چه میکنی؟ همه ما هجده نفر توی این گردان ( بدر)هستیم والان داریم حر کت میکنیم به سمت خط مقدم گفتم اسم خودتان وگردان را داخل این کاغذ بنویسید الان عجله دارم بعد عملیات میام اینجا مفصل همدیگر رو میبینیم همینطور که می نوشت سوال کرد اسم تون چی بود؟ جواب دادم .... گفت خیلی دوست داشتیم این مرد خدا را بار دیگر ببینیم وخیلی در این مدت دنبالش گشتیم . ساکت شدم وبغض گلویم را گرفته بود . سرش را بلند کرد ونگاهم کرد .گفتم انشاءالله تو بهشت همدیگر رو میبینید خیلی حالش گرفته شد واز همدیگر خدا حافظی کردیم ورفتیم در اسفند سال ۱۳۶۵ که عملیات تمام شده بود از ساکم برگه ای که اسامی رو نوشته بود گرفتم وبه سمت گردانشون رفتم واز مسئولینشون سراغ گردانشون را گرفتم که گفت این گردان منحل شده اسامی رو بهش دادم وگفتم میخوام بچه هایش رو ببینم گفت تو عملیات اخیر جلوی پاتک سنگین دشمن مقاومت کردند وعقب نشینی نکردند وبا خسارت زیادی که به دشمن زدند هیچ کدام بر نگشتند وشهید شدند دیگر حرفی نداشتم 😐وفکر میکردم🤔 ابراهیم با یه اذان چه کرد ؟ ویاد حرفم به عراقی افتادم که انشاءالله تو بهشت همدیگر رو میبینید بی اختیار گریه کردم😭 من شک نداشتم ابراهیم میدانست کجا باید بگوید ودل دشمن را به لرزه در آورد..... https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🌿❄❄❄🌿 🌷#توبه 🌷#امام_صادق "ع" فرمود: وقتی که بنده ای توبه خالص کند، خدای سبحان او را دوست بدارد و او را در دنیا و آخرت بپوشاند. پرسشگر پرسید چگونه او را بپوشاند؟ امام فرمود: 🌿دو فرشته ای که گناهان او را نوشته اند به فراموشی سپرند 🌿به اعضاء و جوارح او وحی می کند، گناهان او را کتمان کنند 🌿و به بقعه های زمینی وحی می کند گناهانی که انجام داده است بپوشانند و زمانی که خدا را ملاقات می کند در حالی است که چیزی نیست تا به گناهان او شهادت دهند. 🌺️بر اساس این روایت اگر انسانی توبه حقیقی کند و در توبه شرایط آن را رعایت کند محبوب خدا می شود و با محبوب خدا شدن تمام گناهان او از نامه اعمال او محو می گردد. 📚 اصول کافی، ج 2، ص 430 🌺🌹 #داستان #حدیث
با سلام و شب بخیر شروع پرسش و پاسخ طب با حضور استاد میر صالحی در گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی از ساعت ۱۸ تا ۲۰ تشخیص مزاج توسط استاد با تکمیل کردن فرم مربوطه. با تکمیل فرم گویا یک مراجعه حضوری داشته اید.
! 8️⃣5️⃣1️⃣ بعضی از مردم یه جوری نمازشون رو تند می خونن که آدم نگران میشه نکنه نفس کم بیارن. 📛 در حالی که این درست نیست. ✍ اگر عمداً و به خاطر عجله، اذکار نماز رو در حال حرکت و بدون استقرار و آرامش بدن بخوانیم؛ نماز باطل میشه. 🔺اجوبة الاستفتائات خامنه ای س 343 https://eitaa.com/vaqf_hadi
🌸 💠 اول ازدواج شناخت زیادی از او نداشتم. یک روز، از دستم افتاد و شکست. دست و پایم را گم کردم. تکه‌های بشقاب را دور ریختم و فکرهای جور واجوری درباره برخورد از ذهن گذراندم. این ماجرا را دو ماه پنهان کردم. اما عذاب وجدان داشتم. یک روز با ناراحتی گفتم: "میخوام موضوعی رو بگم اما می‌ترسم ناراحت بشی." دو زانو رو به رویم نشست و گفت: "مگه چی شده؟" گفتم: "فلان روز یک بشقاب از دستم افتاد و شکست." منتظر ادامه حرفم بود، گفت: "خب بعد چی شد؟" با تعجب گفتم: "هیچی دیگه. شکسته‌ها رو ریختم دور که تو نبینی و دعوام کنی." فضای اتاق را پر کرد و گفت: "همين؟! فدای سرت!" نفس راحتی کشیدم. خنده‌اش را خورد و با گفت: "هر وقت از فرمان سرپیچی کردی ناراحت باش که چه جوری باید جواب خدا رو بدی." 🌷یادش با https://eitaa.com/vaqf_hadi