eitaa logo
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
929 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
201 فایل
هر کس به هر نحو یک قدم در راستای کار فرهنگی با ما باشید تا به اندازه خودمون قدمی برداریم🌹 ✏️طلبه دهه هفتادی: @taha_00313
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ☘مدرسه ی تربیتی وارثین☘
😢به قلبم فشار می آید ملت ما مطالعه کردن را اصلا جزء کارهای بشر مثل خوراک و ورزش و امثال اینها نمی دانند! این چه قدر خسارت است؟! واقعا خدا می داند من وقتی یادم می آید که مردم ما مطالعه کردن را بلد نیستند و این چیزی است که تقریبا هیچ وقت یادم نمی رود،به قلب من فشار می آید! #کتاب_بخوانیم #فرهنگ_کتابخوانی 🆔 @one_young_studies
گزارش کار از مسابقه کتابخوانی سلام بر ابراهیم توسط آقا بهروز سرائی در همدان 👆👆👆👆👆
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
#گزارش_تصویری
پیشنهاد میکنم نظرات شرکت کنندگان رو بخونید جالبه👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ساده‌ترین راه برای رسیدن به بالاترین مقامات معنوی 👈🏻 کیمیایی که اکثر آدم‌ها از آن غافل اند .. https://eitaa.com/vaqf_hadi
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت پنجاه وششم 🔸 #برخوردصحیح ♻️از خیابان ۱۷ شهریور عبور میک
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ 🔸قسمت پنجاه وهفتم 🔸 ساعت ده شب بود که تو کوچه فوتبال بازی میکردیم اسم آقا ابراهیم را از بچه های محل شنیدم اما برخوردی با او نداشتم مشغول بازی بودیم که دیدم از سر کوچه شخصی با عصای زیر بغل به سمت ما می آید . از محاسن بلند وپای مجروحش فهمیدم خودش است کنار کوچه ایستاد وبازی ما را تماشا می کرد یکی از بچه ها پرسید آقا ابراهیم بازی میکنی؟ ⚽️گفت من که با این پا نمیتونم اما اگر بخواهید دروازه می ایستم بازی من خیلی خوب بود اما تا آخر بازی نتونستم بهش گل بزنم مثل حرفه ای ها بازی میکرد نیم ساعت بعد وقتی توپ زیر پایش بود گفت بچه ها فکر نمیکنید الان دیر وقته ومردم میخوان بخوابن😴 ... توپ ⚽️ودروازه رو جمع کردیم ونشستیم دور ابراهیم تا خاطره تعریف کند خاطره عجیبی بود ..... ✍در منطقه غرب با جواد افراسیابی رفته بودیم شناسایی نیمه شب بود ونزدیک سنگر های عراقی مخفی شده بودیم بعد روشن شدن هوا ما مشغول تکمیل شناسایی بودیم که نا گهان مار بزرگی به سمت مخفی گاه ما می آمد نفس در سینه ها حبس شده بود هیچ کاری نمیشد کرد نه میتوانستیم شلیک کنیم نه فرار کنیم دشمن متوجه ما میشد فرصت تصمیم گیری نداشتیم😰 آب دهانم را قورت دادم وچشمم را بستم😞 گفتم بسم الله وخدا را به سلام الله علیه قسم دادم زمان به سختی میگذشت چند لحظه بعد جواد دستم را زد چشمانم را باز کردم با تعجب دیدم مار🐍 تا نزدیکی ما آمده وبعد مسیرش را عوض کرده و از ما دور شده 😌 آن شب ابراهیم خاطرات خنده داری را تعریف کرد😄 خیلی خندیدیم از فردا دنبال آقا بودم حتی وقتی فهمیدم نماز صبح به مسجد می آید من هم به مسجد می رفتم تاثیر آقا ابراهیم روی بچه ها به حدی بود که نماز خواندن ما هم مثل او آهسته شده بود بعد چند وقت که راهی جبهه شد ما هم نتوانستیم دوریش را تحمل کنیم و راهی جبهه شدیم... https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
باید ها و نباید های پوشش ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ https://eitaa.com/vaqf_hadi
#کمک_به_طرح #احیای_فاطمیه #این_الفاطمیون عن الامام علی علیه السلام: «شیعتنا المُتباذِلون فی وِلایتنا» شیعیان ما کسانی هستند که در راه ولایت ما از خود بذل و بخشش نشان می دهند. واقف گرامی: گمنام به نیابت:خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها مبلغ: 50 هزار تومان خداوند خیر دنیا و آخرت نصیب این عزیز و خانواده گرامیشون عنایت بفرماید، سلامتیشون صلوات
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت پنجاه وهشتم 🔸 ♻️از ویژگی های این بود کسی از کارهایش مطلع نمیشد بجز کسانی که همراهش بودند اما خودش جز درمواقع ضرورت از کارهایش حرفی نمی زد . همیشه به این نکته اشاره داشت که کار برای گفتن ندارد یا مشکل کارهای ما این است که برای رضای همه کار میکنیم به جز 🌷حضرت علی میفرماید: کسی که قلبش را واعمالش را از غیر خدا پاک کند مورد نظر خدا قرار خواهد گرفت🌷 عرفای بزرگ نیز در سرتاسر جملاتشان به این نکته اشاره میکنند... ♻️در دوران مجروحیت ابراهیم به یکی از زورخانه های تهران رفتیم وگوشه ای نشستیم با وارد شدن هر پیشکسوت زنگ مرشد به صدا در میآمد و تازه وارد هم دستی به ورزشکاران نشان میداد وبا لبخند می نشست ابراهیم برگشت وآرام به من گفت اینها را ببین چطور با صدای زنگ خوشحال میشوند بعد ادامه داد بعضیها عاشق زنگ زور خانه اند اینها اگر اینقدرکه عاشق این زنگ هستند عاشق_خدا بودند دیگر روی زمین نبودند بلکه در آسمانها راه میرفتند. اما اگر انسان سرش را بالابیاورد وکارهایش را برای رضای_خدا انجام دهدمطمئن باش زندگی اش عوض میشود تازه معنی زندگی کردن را میفهمد. ♻️نزدیک صبح جمعه بود ابراهیم با لباس خون آلود به خانه آمد ولباسهایش را به آرامی عوض کرد وبعد نماز به من گفت من میرم طبقه بالا استراحت کنم نزدیک ظهر بود که صدای درب خانه بی وقفه می آمد مادر رفت درب رو باز کرد زن همسایه بود بعد از سلام با عصبانیت گفت این ابراهیم شما مگر همسن منه دیشب پسرم را با موتور برده بیرون وتصادف کرده وپاش رو شکسته ببین خانم پسرم رو بردم بهترین دبیرستان نمیخوام با آدمهایی مثل پسر شما رفت آمد کنه مادر که از همه جا بی خبر بود معذرت خواهی میکرد من پریدم طبقه بالا به ابراهیم گفتم چیکار کردی ابراهیم گفت چطور مگه گفتم زن همسایه اومد گفت با پسرش تصادف کردی ابراهیم کمی فکر کرد وگفت خُب خدارا شکر چیزمهمی نیست عصر همان روز پدر ومادر محمد با یه جعبه شیرینی به دیدن ابراهیم آمدند و یکسره معذرت خواهی میکردند مادر هم با تعجب گفت حاج خانم نه به حرفهای صبح ونه به الان .... اون هم گفت خجالت میکشم چی بگم دیشب پسرم تو ایست بازرسی دستش به ماشه تفنگ میره وتیر به اشتباه به پاش میخوره اگر ابراهیم نمی رسید معلوم نبود چی میشد حاج خانم من از اینکه زود قضاوت کردم معذرت میخوام بچه ها به من گفتن ابراهیم ومحمد تصادف کردند که ما ناراحت نباشیم حرفهای زن همسایه که تمام شد برگشتم به ابراهیم نگاه کردم که با آرامش خاصی گوشه اتاق نشسته بود او خوب میدانست کاری که برای انجام داده نباید به حرفهای مردم توجهی داشته باشد https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
با سلام و صبح بخیر شادی ارواح طیبه شهدا ؛ امام شهدا، اموات خودتون علی الخصوص شهدای منا بخوانید سوره فاتحه مع الاخلاص بر محمد صلوات. اللهم صل علی محمد و محمد و عجل فرجهم
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی نایب الزیاره دوستان هستم.
✅روزى امام سجاد(ع) يكى از غلامان خود را صدا زد، ولى او با اينكه صداى امام را مى شنيد، پاسخ نداد؛ تا اينكه بار سوم حضرت از او پرسیدند: "پسرم! مگر صداى مرا نمی شنوی؟" غلام پاسخ داد: "بله! شنيدم" امام سجاد(ع) گفتند: "پس چرا جواب ندادی؟" غلام گفت: "از شما در امان بودم و مى دانستم اگر جواب ندهم، نسبت به من خشمگين نمى شوی!" امام سجاد(ع)فرمود: "الحمدلله الذى جعل مملوكى ياءمننى شكر و سپاس خداوند را كه زير دست مرا از من ايمن ساخت" 📚تاریخ دمشق، ج۳۶، ص ۱۵۵ https://eitaa.com/vaqf_hadi
🌷 🍃ولادت : ۳۶/۱۲/۱۸ - آبادان 🍂شهادت : ۹۴/۱۰/۲۳ - خانطومان سوریه 🍁آرامگاه : گلزار شهدای آبادان 🌸پیرمردی در شهادت حاج سعید خیلی بی‌تابی می‌کرد ازش پرسیدم ببخشید پدر جان شما چیکاره آقای طاهری هستی؟ 🌺گفتش کاره ای نیستم چند وقت پیش اومده بود دم در خانه ما در زده بود. دیدم این آقاست به من گفت پسرت خونه است. 🔹گفتم :بله 🔸گفتش: میشه صداش کنید. 🔹گفتم: این دیگه چی میخواد در خونه ما ؟ بچم با ها سروکار نداره بچه ما که . 🔸به پسرم گفتم: بابا برو دم در! یکی کارت داره. 🔹پسرم که اومد. پریدن تو بغل هم قبل از یه هم داد به پسر من و رفت. 🔸به پسرم گفتم :بابا ایشونو می‌شناختی ؟گفت: نه بابا، چند روز پیش داشتم تو خیابون می‌رفتم ایشون با ماشینش عبور کرد آب زیر تایر ماشینش ریخت رو شلوار من، من یه دادی زدم و ناسزایی گفتم ، ایشون ایستاد اومد پایین . بابا نیم ساعت از من داشت می‌کرد. «پسرم منو ببخش؛ پسرم من حواسم نبود». 🌼دیگه نگفت من یک چشم ندارم، اصلا نصف اینور نمی‌بینم. بعد از عذرخواهی گفت: پسرم میشه این آدرس خونتون رو به من بدی. با ترس و لرز دادم 🔴👈الان اومده بود در خونه، برام یه هدیه آورده ... https://eitaa.com/vaqf_hadi