"امام زمان آمدنی نیست، آوَردَنیست"
حاج اسماعیل دولابی میفرماید :
ظاهــرا
میگوییم آقا می آید ولی در حقیقت ما به
خدمت حضرت میرویم.ما به پشت دیوار
دنیا رفتیم و گم شدیم، بایداز پشت دیوار
بیرون بیاییم تا ببینیم که حضرت از همان
ابتدا حاضر بودند. امام زمان گم و غائـب
نشده است. ما گم و غائب شده ایم.
مصباح الهُدی ص ۳۱۹
از حضرت فاطمه روایت شده که پیامبر
اکرم فرمودند: امام همچون کعبه است
که (مردم)باید به سویش روند،نه آن که
(منتظر باشند تا) او به سوی آنها بیاید.
بحار الانوار، ج ۳۶، ص ۳۵۳
⭕️تا ما نخواهیم، او نمی آید...
کافیست از خودمان شروع کنیم باترک یک گناه...
⭕️راستی حاضری به نیت شادی دل امام زمان عجل الله ازامروزکدامین گناهت روترک کنی ودلِ مولاراشادکنی...
⭕️ترک گناه قدمی به سوی مولا
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
☀️ یکشنبه ، مشعلداران هدایت 🕯
🌱🌷{°طلبه عصر ظهور°}🌷🌱
@talabeasrezohoor1
بسم الله الرحمن الرحیم
یا ذَالْجَلالِ وَالْاِکْرام
امروز یکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰ هجری شمسی
اول ربیع الثانی ۱۴۴۳ هجری قمری
۷ نوامبر ۲۰۲۱ میلادی
@jaarchi
19.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بدون تعارف با چوپانی که به پزشکی جهانی و بدون مرز تبدیل شد
☀️ یکشنبه ، مشعلداران هدایت 🕯
🌱🌷{°طلبه عصر ظهور°}🌷🌱
@talabeasrezohoor1
هدایت شده از الزهرا
عارفی ۴۰ شبانه روز چله گرفته بود تا *خدا را زیارت کند*
تمام روزها روزه بود.
در حال اعتکاف.
از خلق الله بریده بود.
صبح به صیام و شب به قیام.
زاری و تضرع به درگاه او
شب ۳۶ ام ندایی در خود شنید که می گفت: ساعت ۶ بعد از ظهر، بازار مسگران، دکان فلان مسگر *برو خدا را ز یارت خواهی کرد*
عارف از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شد و در کوچه های بازار از پی دکان می گشت...
میگوید: پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می داد،
*قصد فروش آنرا داشت...*
به هر مسگری نشان می داد، وزن می کرد و می گفت: ۴ ریال و ۲۰ شاهی
*پیرزن می گفت:نمیشه۶ریال بخرید؟*
مسگران می گفتند: خیر مادر، برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد. پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید و همه همین قیمت را می دادند.
*بالاخره به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود.*
مسگر به کار خود مشغول بود که پیرزن گفت: این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ ریال می فروشم، خرید دارید؟
*مسگر پرسید چرا به ۶ ریال؟؟؟*
پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت: پسری مریض دارم، دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می شود!
مسگر دیگ را گرفت و گفت: این دیگ سالم و بسیار قیمتی است. حیف است بفروشی،
*امّا اگر مُصر هستی من آنرا به ۲۵ ریال می خرم!!!*
پیر زن گفت: مرا مسخره می کنی؟!!!
مسگر گفت: ابدا"
دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت!!!
پیرزن که شدیدا متعجب شده بود؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد.
*ن که ناظر ماجرا بودم*
و وقت ملاقات فراموشم شده بود، در دکان مسگر خزیدم و گفتم: عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی؟!!! اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند
*آنگاه تو به ۲۵ ریال می خری؟!!!*
مسگر پیر گفت: من دیگ نخریدم!!!
*من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد، پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد، من دیگ نخریدم...*
از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که
*ندایی با صدای بلند گفت:*
با
*چله گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد!!!*
*دست افتاده ای را بگیر و بلند کن، ما خود به زیارت تو خواهیم آمد
*گر دست فتاده ای بگیری...مردی*
روز و شبتان خدمت به همنوع