eitaa logo
طلبه عصر ظهور🌹
204 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
9.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
روحانیون وطلاب باید مسلح وآماده، وارد عرصه مقابله باشبهات و تفکرات غلط وانحرافی درفضای مجازی شوند(مقام معظم رهبری)🌹🌿🌹 لینک گروه برای ارتباط(چت)باما :👇 https://eitaa.com/joinchat/58392633Cefff408831
مشاهده در ایتا
دانلود
💥شک نکن... دوستان حضرت آقا (حفظهم الله) دیروز در دیدار با کارآفرینان و تولید کنندگان یه مطلبی رو اشاره فرمودند ،،، چقدره واقعا سخت و سنگین و تلخ بود !!😔👇 " ممکن است فردا این‌همه جوان نداشته باشیم؛ ما باید کشور را برای آن روز ثروتمند کنیم." 👆😭😭 " ما امروز در کشورمان جوان خیلی داریم ،،، امّا آیا فردا هم همین اندازه جوان خواهیم داشت؟(😔) معلوم نیست!! (😔) با این وضعی که من مشاهده میکنم، با این‌‌همه تأکیدی هم که کردیم!!(😢😢) در عین حال نتایج، خیلی نتایجِ دلگرم‌کننده‌ای نیست!!(😭😭) ✔️ ممکن است فردا این‌ همه جوان نداشته باشیم؛ (😔) ما باید کشور را برای آن روز ثروتمند کنیم. اگر آن روزی که ما جوان کم داریم، کشور ثروتمند نباشد، نمیتواند دیگر ثروتمند بشود. این هم دلیل چهارم برای اینکه امروز باید رشد ایجاد کنیم تا کشور ثروتمند بشود برای اینکه فردای محتمَل که این‌قدر جوان نداریم، واقعاً کشور بتواند خودش را اداره کند." ١٤٠١/١١/١٠ داریم چه کار می کنیم ما !!!؟؟؟😔 اصلا کاری به اون سایرینی ندارم که ادعایی در قبال عشق و ارادت به رهبری ندارن ،،،،خدا روزیشون کنه!! 🤲 ولی اگه جزء اون کسایی هستی که مدعیی ولایتی ،،، پروفایلت تصویر رهبریه ،،، توی خونه ات عکس رهبری قاب کردی زدی رو دیوار ،،، تو که ادعای اطاعت و فدایی رهبری رو داری،،، برو کلاه ت بذار بالاتر بزرگوار !!!😐😐😐 آقا به من و تو گفت که دلم گرم نیست به وجودتون !!!😓😓😓 کجای کاری ؟؟؟ چیو داری چرتکه میندازی ؟؟؟😐 ویتامین های بدنت رو ؟؟؟ حقوق و خونه ی چند متریت رو ؟؟ ترس از حرف مردم رو ؟!! یا هنوز داری میگی بچه وباله !!!😏 یا موندی که بین علامه ی دهر شدن و فرزندآوری ،،،علامه شدن بهتره ؟؟؟😔 من امروز اصلا حرفی دیگه ندارم برای گفتن !!!😔😔 والله قسم فردای روز قیامت همین یه امر مهم عاقبت ما رو رقم خواهد زد !!!👌👌👌 شک نکن !! کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075 🌱🌷{°طلبه عصر ظهور°}🌷🌱 @talabeasrezohoor1
۸۸۰ متولد سال ۷۱ هستم. سال دوم حوزه بودم که با برادر دوست ازدواج کردم☺️. یک سال و نیم عقد بودیم که در عین شیرینی، مشکلات فراوانی داشتیم و به خاطر اندک تفاوت فرهنگی که با همسرم داشتم گه گداری بگو مگو های شدید داشتیم ولی چون همدیگه رو دوست داشتیم، دعواهامون طولی نمی‌کشید. دوران عقد به سختی درسم رو ادامه دادم، چون همسرم شغل آزاد داشتند و دیر سر کار میرفتن ولی من مجبور بودم سر صبح برم سر کلاس. سال سوم حوزه بودم که خونه ی خودمون رفتیم و چون دغدغه های فکری دوران عقدم کمتر شده بود، توی درسم پیشرفت کردم و نمراتم خیلی خوب شد‌. بعد از یک سال و خورده ای دوباره افکار منفی دوران عقد سراغم اومد و خیلی به همسرم اصرار کردم که برای بچه اقدام کنیم ولی همسرم یک کلام میگفتند اصلا الان وقتش نیست و ما خودمون هنوز کلی مشکلات داریم و.... بعد از گذشت یک سال ونیم بود که من رفتم بهداشت نزدیک خونه مون و پرونده پیش از بارداری تشکیل دادم و دکتر بهم گفتم باید خیلی وزنم رو پایین بیارم و بعد باردار بشم. تو راه برگشت با خودم گفتم بذار برم یک بی‌بی چک بگیرم. رفتم دارو خانه خریدم و برگشتم خونه و اولین و آخرین غذای رژیمیم رو درست کردم☺️. بعد ناهار با خودم گفتم برم بی‌بی چک رو بذارم که با داد و فریاد از دستشویی اومدم بیرون و با دوتا خط پررنگ مواجه شدم. دیگه داشتم بال در میاوردم. همسرم باورشون نمیشد، تصمیم گرفتیم بریم عصر سونو گرافی. خلاصه رفتیم سونو و خانم دکتر گفت بچه چهار هفته ش هست و ده میلی متر هم قطر داره ☺️☺️. دیگه ما داشتیم بال در میاوردیم. بارون میومد و با همسرم رفتیم حرم امام رضا و از ایشون زیر بارون تشکر کردیم. پسر قشنگم که به دنیا اومد من همچنان درسم رو ادامه دادم تا اینکه بعد از نه ماه که دوباره خدا خواسته باردار شدم. یه کم ناراحت شدم ولی چون خودم فقط یک خواهر دارم که ۹ سال ازم کوچک تره و تمام بچگی من تو تنهایی گذشت، دیگه باهاش کنار اومدم. فقط از شیر گرفتن پسرم خیلی برام اذیت کننده بود ولی خدا کمک کرد و از شیر گرفتمش... ماه های آخر بودم که پایان نامه ی سطح دو رو دفاع کردم و بعدش زایمان کردم و بعد از ۹ ماه دوباره باردار شدم😅😅😅 این دفعه از شیر گرفتن دخترم خییییلی اذیتم کرد و چندین بار تا حالا از دخترم حلالیت طلبیدم چون طفلی خیلی اذیت شد. بچه ی سومم دختر بود و خیلی خواستنی و با نمک بود. در همون ایام آزمون سطح سه رو دادم و بعد فهمیدم قبول شدم و روز اول کلاس ها چون یک بچه ی سه ساله و یه یک سال و نیمه و یک نوزاد داشتم، همون روز تصمیم گرفتم یک سال مرخصی بدون سنوات بگیرم از اول عادت داشتم روی پای خودم باشم و به جز یک هفته ی بعد زایمان هام که همه سزارینی بود، بقیه شو خودم از پس کارام برمیومدم. ادامه 👇
۸۸۰ یک سال گذشت و مرخصی من تموم شد. انتخاب واحد کردم و کلاسام شروع شد. اوایل خیلی اذیت شدم. یک مهد مذهبی نزدیک کلاسام پیدا کردم دوتا از بچه ها رو اونجا میذاشتم و یکیشون خونه ی مامانم بود. اما پسرم که از همه بزرگتر بود خیلی توی مهد گریه می‌کرد، بطوری که مهدشون طبقه ی چهارم بود. از طبقه ی هم کف صدای گریه ش میومد. منم اون روزا که گریه میکرد سه تاشونو با خودم میبردم حوزه و پشت در کلاس مینشستم و از لای در صحبت های استاد رو گوش می‌دادم. چند ماه گذشت و از طرف حوزه توبیخ شدم که نباید با بچه بیام. که کرونا شروع شد و تمام کلاسام مجازی شد و منم تو خونه بودم و خیلی راحت صوت های درسامو تا نیمه شب گوش میدادم. جزوه های من تقریبا بهترین جزوه های کلاس بود و همش دوستانم ازم درخواست میکردند که براشون پی دی اف جزوه م رو بفرستم☺️ دوسال به همین ترتیب گذشت. سال چهارم حوزه بودم که کرونا کمتر شد و کلاسام حضوری شد. بچه هام بزرگتر شده بودند. چون با مادرشوهرم وجاریم توی یک ساختمان بودیم و چون بچه هام سنگین خواب بودن صبح ها میرفتم کلاس و ظهر که برمیگشتم تازه اونا از خواب بلند میشدن. بعد از کمی صحبت با همسرم تصمیم گرفتیم برای چهارمی اقدام کنیم. تقریبا ده ماه طول کشید و یک روز که از کلاس برمیگشتم، گفتم بیبی چک بخرم اومدم خونه گذاشتم مثبت شد و من خوشحال... فرداش رفتیم حرم و تصمیم گرفتم این خبر خوب رو توی حرم به بچه‌ها بگم ولی بهشون گفتم که این رازه و نباید به کسی بگیم‌. چون من سه تا سزارین پشت سر هم داشتم بعضی ها سرزنشم میکردن اگر میفهمیدن دوباره باردارم. ولی بچه‌ها طاقت نیاوردن و اول از همه به ‌مامانم و بابام و خواهرم لو دادند.😅 بر خلاف بارداری های قبلیم این بارداری خیلی حالم بد بود. به طوری که از خونه مون، اتاق خوابم، اسپری های همسرم، بوی مایع دست شویی و لباسشویی و... بدم میومد‌. خیلی بالا می آوردم. سر دردهای بدی داشتم که یکی از اقوام نزدیکم بهم گفتند که من چون ترش میکنم و معده م رفلاکس میکنه، سردرد میشم. خیلی حالت تهوع ها و سردرد ها اذیتم میکرد که اون فامیلمون گفتن شربت آلمینیوم ام جی اس بخورم که از همون شب که خوردم حالم بهتر شد و تازه طعم شیرین بارداری رو چشیدم. اینم بگم که یک روز که خونه بودم، مادرم زنگ زدن که آب دستته بذار بیا خونه مون البته با خنده میگفتن. منم سریع بچه‌ها رو حاضر کردم رفتم و خاله م که تفاوت سنی کمی با هم داشتیم اونجا بود. مامانم بهم گفتن که خاله م تا چند وقت دیگه یک عمل داره. منم هاج و واج که عملش چیه ؟!؟ که فهمیدم، بله خاله م هم سومیشو بارداره و چون بچه نمی‌خواسته قصد سقط داشته و روش نمیشده به کسی بگه که حامله است. که مامانم خبر بارداری منو بهش دادن و اونم روش شده که به ماها بگه و دکترش اونو از سقط منصرف کرده بود. کمتر از یک ماه، حامله گی مون با هم اختلاف داشت. خلاصه عید همون سال با خاله م یک مسافرت طولانی عالی رفتیم و دوتامون بهار زایمان کردیم☺️☺️ امسال درس من تقریبا تموم شده و فقط دوتا درس کوچیک دارم که ان شاءالله تا خرداد تموم میشه و ان شاءالله پایان نامه رو شروع میکنم. امسال به عنوان معلم مطالعات اجتماعی پایه ششم تا نهم مشغول فعالیت در یک مدرسه ی غیر دولتی هستم. همزمان کلاس ورزش میرم و پسرم رو کلاس رباتیک گذاشتم و دخترام رو یک مجموعه ی عالی گذاشتم که معارف اسلامی رو بهشون آموزش میده. ان شاءالله از چند وقته دیگه هم میخوام کلاس خیاطی لباس کودک و کلاس نقاشی روی پارچه برم. خلاصه سرم خیلی شلوغه ولی خدا رو شاکرم که اولا خانواده ی خوبی دارم و ثانیا توی زندگیم تا الان موفق بودم از نظر خودم و ثالثا با کانال خوب شما آشنا شدم. ان شاءالله پنجمی رو باردار شدم خبرش رو میدم🙈🙈 🌱🌷{°طلبه عصر ظهور°}🌷🌱 @talabeasrezohoor1