eitaa logo
طلبه عصر ظهور🌹
215 دنبال‌کننده
12هزار عکس
10.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
روحانیون وطلاب باید مسلح وآماده، وارد عرصه مقابله باشبهات و تفکرات غلط وانحرافی درفضای مجازی شوند(مقام معظم رهبری)🌹🌿🌹 لینک گروه برای ارتباط(چت)باما :👇 https://eitaa.com/joinchat/58392633Cefff408831
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 پسرهای ننه عبدالله/ ۶۹ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ با اسماعیل رفیق شده بودم. اسماعیل دو سه رفیق در آبادان داشت، یکی از آنها محمود آبخور بود؛ دو یا سه سال از من بزرگتر بود. با نامه با هم آشنا شدیم. برایش نامه نوشتم او هم برایم نامه نوشت. علاقه و رابطه عاطفی بین ما برقرار شد. به تدریج در نامه هایش متوجه شدم گرایش مارکسیستی دارد. ضمن اینکه به من علاقه مند شده بود، می‌خواست مرا به سمت گرایش خودش بکشد. درباره جبر و اختیار و تأثیر فرد بر جامعه و تأثیر جامعه بر فرد بحث می‌کردیم. با مطالبی که فکر می‌کردم درست است پاسخش را می‌دادم. نزدیک عید به او نوشتم که عید به خرمشهر می‌آیم. عید به خرمشهر رفتم. لب شط خرمشهر قرار گذاشتیم و همدیگر را دیدیم. شلوار سفید و پیراهن سفید آستین کوتاه پوشیده بود و سبیل کمونیستی داشت؛ خوش تیپ و مؤدب. کاملا معلوم بود با بچه هایی که در خیابان بودند متفاوت است. رفتیم باقلوا سفارش دادیم و از هر دری صحبت کردیم. تا شب، سه بار لب شط، بین گمرک تا پل خرمشهر قدم زدیم، شعر می‌خواندیم از ادبیات می‌گفتیم و حرف می‌زدیم. علاقه مان به هم بیشتر شد. بعدها هم که از اصفهان آمدم با هم ارتباط داشتیم. در اصفهان با اسماعیل صمیمی شده بودم. با همدیگر غذا درست می‌کردیم، کتاب و درس می‌خواندیم. پس از یک سال به خرمشهر برگشتم. غلامرضا در این یک سال تأثیر زیادی بر من گذاشت. وقتی برگشتم، دو بار دیگر دستگیرش کردند چون تحت تعقیب بود. از اصفهان به خرمشهر برگشت و با ارتباط یکی از همسایگان در اداره بندر مشغول کار شد. اولین کتاب دکتر شریعتی را غلامرضا به من داد؛ کتاب «پدر، مادر، ما متهمیم» بود؛ به دلم نشست. کتابهای دیگر شریعتی را برایم آورد. بعد، کتابهای استاد مطهری را آورد. این کتابها برای ساختن و جا انداختن تفکرم خوب بود. یادم می آید، جزوه هایی به برادرم عبد الله می داد می‌گفت اینها را تکثیر و توزیع کن. ضبط‌صوت داشتیم. عبدالله نوارها را گوش می‌داد و به صورت دست نویس تکثیر می‌کرد. کتاب های دیگر و جزوه های امام را می‌آورد، می گفت از روی جزوه ها دست نوشت کن. پنج برگ کاربن می‌گذاشت و می‌نوشت، می‌بردند پخش می‌کردند. پس از خاکسپاری و مراسم غلامرضا به آبادان برگشتیم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂