#پسرک_فلافل_فروش
#کامل_عارفانه
🔴حتمااا مطالعه کنید
من کنار مسجد هندی مغازه دارم. رفاقت ما از آنجا آغاز شد که می دیدم یک جوان در انتهای مسجد مشغول عبادت و سجده شده و چفیه ای روی سرش می کشد! موقعی که نماز آغاز می شد، این جوان بلند می شد و به صف جماعت ملحق می شد. نمازهای این جوان هم بسیار #عارفانه بود.
چند بار او را دیدم. فهمیدم از طلبه های بااخلاص نجف است. یکبار موقعی که می خواست مُهر بردارد با هم مواجه شدیم و من سلام کردم.
این جوان خیلی باادب جواب داد. روز بعد دوباره سلام و علیک کردیم.
یکی دو روز بعد ایشان را دوباره دیدم. فهمیدم ایرانی است. گفتم: چطورید، اسم شما چیست؟ اینجا چکار می کنید؟
نگاهی به چهره من انداخت و گفت: یک بنده خدا هستم که می خوام در کنار امیرالمومنین درس بخوانم.
کمی به من برخورد. او جواب درستی به من نداد، گفتم: من هم مثل شما ایرانی هستم، اهل شیراز و پدرم از علمای این شهر بوده، می خواستم با شما که هموطن من هستی آشنا بشم.
لبخندی زد و گفت: من رو ابراهیم صدا کنید. تو این شهر هم مشغول درس هستم. بعد خداحافظی کرد و رفت.
این اولین دیدار ما بود. شاید خیلی برخورد جالبی نبود اما بعدها اینقدر رابطه ما نزدیک شد که آقا هادی رازهایش را به من می گفت.
مدتی بعد به مغازه ما رفت و آمد پیدا کرد. دوستانش می گفتند این جوان طلبه سخت کوشی است، اما شهریه نمی گیرد.
یکبار گفتم: آخه برای چی شهریه نمی گیری؟
گفت: من هنوز به اون #درجه_نرسیدم که از #پول_امام زمان استفاده کنم. گفتم: خُب خرجی چیکار می کنی؟ خندید و گفت: می گذرونیم...
کانال رسمی زندگی طلبگی
@TalabehLife