اگر شما مشتتان را آب کنید و پای گلدانی بریزید حتما کار خوبی کردهاید. ثواب هم دارد. خداخیرتان بدهد. اما یک وقتی شما روی همان آب سد میبندید و از آن برق میگیرید. این یکی اصلا یک کار دیگر است. یک هنر دیگر است. شما سطح کار را تغیر دادهاید.
انفاق هم اینطوری است. یک وقتی شما دست میکنید توی جیبتان و به خیریهای یا فقیر و گرسنهای کمک میکنید؛ که خیلی هم خوب است و باید هم بکنید و دم شماهم گرم. اما یک وقت با کمکتان باعث میشوید مقاومت مردم فلسطین و غزه نشکند و نفس "جبهه مقاومت" چاق شود. این یکی اصلا یک کار دیگر است. یک چیز دیگری از آب درمیآید و یک هنر دیگری است. اینطور کمکتان وسعتش کل جبهه را میگیرد. اینطور خدا و رسول را نصرت دادهاید. اینطور جامعه ولایی را تقویت کردهاید. اینطور که بشود میشود "یُقرض اللهَ قرضاً حسناً". و نهایتا اجرش هم فرق میکند و اجرش هم میشود "اجر کبیر".
پیشنهادم اینکه حالا که سفره جهاد اینقدر بزرگ شده. حالا که حضور در جبههها وسعت گرفته و پایَش تا تبلیغ و تبیین و روایت هم کشیده شده و حالا که به قول آقا باید روز به روز به "جبهه مقاومت" کمک کرد. ما هم سهمی داشته باشیم و جبهه را تقویت کنیم.
میتوانید از صفحه لیدر در قسمت "وجوهات" و بعد از آن "کمکها" گزینه جبهه مقاومت یا کمک به مردم مظلوم غزه، یمن، سوریه و ... را انتخاب کنید تا سفره انفاقِ مجاهدانه را تا جلوی خودمان هم بکشیم...
به نیت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام:
https://www.leader.ir/fa/monies
https://eitaa.com/talabenegasht
برادرم و خواهرم، بیاییم این جنگ را هم پیروز شویم.
گفتم فکر کنید یک تسبیح اینجا و جلوی پایم زمین افتاده باشد. حالا فکر کنید که روایت غالب این است که اینجا یک محیط معنویست. این تسبیح باعث میشود چه چیزی در ذهن ما بنشیند؟! معلوم است اینکه لابد کسی مشغول ذکر و عبادت بوده. یا مثلا وقتی نماز شبش را میخوانده بعد سیصد بار العفو العفو گفتن خوابش برده یا از حال رفته یا هرچی...!
حالا فکر کنید روایت غالب این است که اینجا محیط بینظمیست. حالا چی؟! همان تسبیح نقش دیگری را توی ذهن ما میسازد اینکه اینجا همین است. یِلخی و شلخته. اصلا بچه مذهبی و حزب اللهی همین است. بینظم، بیبرنامه و البته تسبیح به دست.
دوره داشتیم و قرار بود درمورد اهمیت روایت و اینها یک چیزی قبل از نماز بگویم. میخواستم کلان روایت یا اَبَر روایت را توی ذهن بچهها بسازم و از خورده روایتهایی بگویم که آن اَبَر روایت را میسازد...
حالا هم همان...
نمیخواهم سرتان را درد بیاورم و حرفهای تکراری بزنم. آقاهم که گفته پشیمانشان میکنیم و سیلیاش را خواهند خورد؛ اما برادر و خواهرم من و شما نباید سربار باشیم برای محور مقاومت. من و شما نباید از این فضای رسانهای تاثیر بگیریم. من و شما نباید بزن بزن راه بندازیم و از این تحلیل پلاستیکیها که: خدا کند برای تصمیم گیران نظام تصمیم سازی نشود و فلان...! نباید باخورده روایتهایمان ذهنیتِ غالب اشتباه بسازیم. ما تا همین حالایَش هم کلی سردار زاهدی دادهایم که شاید کسی اسمش راهم نشنیده باشد. اما حالا و روی زمین، "مقاومت" با همان صبر و حوصلهاش اسرائیل را در موقعیت اره قرار داده و اسرائیل حالا نه راه پس دارد نه پیش.
حالا کسی پیروز این جنگ است که رسانه را ببرد. و الا ما هرجایی را هم بزنیم. سریع آن راهم فاکتور میکنند بر علیه جمهوری اسلامی و "انتقام سخت" را چماق میکنند توی سر خودمان.
«أَوَلَمَّا أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْهَا قُلْتُمْ أَنَّىٰ هَٰذَا ۖ قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ...
آیا هر گاه به شما آسیبی رسد در صورتی که دو برابر آن آسیب را به دشمنان رساندید باز هم میگویید: این (شکست) از کجاست؟ بگو: این (شکست) را از دست خود کشیدید...»
https://eitaa.com/talabenegasht
أللّهُمَّ انصُرِ الإسلَامَ وَ أهلَهُ وَ اخذُلِ الکُفرَ وَ أهلَهُ.
أللّهُمَّ انصُر جُیُوشَ المُسلِمِینَ.
أللّهُمَّ أیِّد وَ سَدِّد قَائِدَ المُسلِمِینَ.
أللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.
اللّهُمَّ عَجَّل لِوَلیِّکَ الفَرَجَ وَ العَافِیةَ وَ النَّصرَ وَ اجعَلنَا مِن أعوَانِهِ وَ أنصَارِهِ وَ شِیعَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ.
أللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ...
https://eitaa.com/talabenegasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فکر نمیکردم انقدر دوستَت داشته باشم...
https://eitaa.com/talabenegasht
هدایت شده از بر پا
17.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا شکرت که این بنده هات رو در این دنیا دیدیم.
سلوک و طریقت را در دل آتش شهوات و قدرت طلبی ها دیدیم.
سخنان عجیب و غریب شهید سید ابراهیم عزیز را بشنوید.
درباره کارگزار مقدس ، نظام مقدس، ماه ذی القعده، شهادت و کرامت.
بعد به این فکر کنیم چگونه یک کارگزار میتواند مظهر امام رضا ع باشد.
لذت ببرید
@ali_mahdiyan
توی دنیای "ظریفها" دنبال "رئیسیها" باشیم.
اول
توی یک جمعی شبیه تِد. ظریف ایستاده بود و راهبردش را اینطور توضیح میداد که: یک دختر بچه نوجوان مشغول پوست کندن پرتقالی بوده و با پوست آن نمیدانم میخواسته چه کار کند. از آن طرف پسر بچه و برادرش، تشنه از بازی سر میرسد که پرتقال را بده من و در این گیرو دار پرتقال از بین میرود؛ درحالی که نه دختر خود پرتقال را میخوسته نه پسر پوست پرتقال را.
دوم
ظریف در مصاحبه با همسر عراقچی میگفت در دوران مذاکره کارمندان وزارت و خانوادههایشان توییتهای من را لایک نمیکردند. و اکثر لایکهای من از بیرون میآمد.
سوم
ظریف در مصاحبه با لیلاز میگفت من هزینه بیشتری برای میدان دادهام، نه برعکس! و این شهید سلیمانی بود که میگفت میخواهم تو این موارد را در مذاکرات مطرح کنی و بگیری.
دنیای "ظریفها" اینطوری است. توی دنیای ظریفها "دشمن" وجود ندارد. دعوایی هم اگر هست رنگَش پرتقالی است. تحریمی هم اگر هست، سر عدم ادراک متقابل است. همین قدر نایس و کول. توی دنیای "ظریفها" اسرائیل، غصب نمیکند. کودک کشی نمیکند؛ "حرامزاده" بازی در نمیآورد. توی دنیای "ظریفها" اگر آمریکاییها دستشان به ما برسد "جِرِ"مان نمیدهند.
"ظریفها" ارتباطاتشان با واقع همین است. غیر واقعی است؛ که چرا لایک نشدهاند. شاید حق هم دارند، چون میدانند چقدر فضای مجازی، حقیقت دارد.
در دنیای "ظریفها" دیپلماسی هم سرجای خودش نیست. فکر میکنند دیپلمات است که باید برای میدان تعیین تکلیف کند. انگار که ما میرویم و میجنگیم برای دیپلمات جماعت. برای اینکه او بتواند با کَری قدم بزند. مثلا که ما نباید "نبل و الزهرا" را آزاد کنیم تا دیپلمات آنجا سر افکنده نباشد. در "ادلب" شیعیان آزاد نشوند چون دیپلماسی نباید هزینه میدان شود. دیپلمات سیاست گذار هم هست. عرض کردم. ارتباطشان با واقع قطع است.
اما اشتباه نکنید! حرف من ظریف نیست. حرف من "ظریفها" هستند. "ظریفها" دستگاه محاسباتشان خراب است. تولید فکرشان ایراد دارد. اقتدار را چَپکی میفهمند. استقلال برایشان استخوان در گلو است، نه پایین میرود نه بالا میآید. توان داخلی برایشان مسخره بازی است. "ظریفها" میل به غرب دارند. غرب دوست دارند. چطور بگویم! مثل آن روضهخوانِ سرِ منبر که هر وقت غَش کند میافتد سمت زنانه. حالا فکرش را بکنید "ظریفها" که از عاشورا درس مذاکره میگرفتند، بخواهند قرآن بخوانند و ترجمه کنند، چه چیز چرکی از آن ترجمه و تفسیر درمیآید و چطور گودرز را به شقایق میرسانند.
برادر و خواهرم!
بیایید در دنیای "ظریفها" دنبال "رئیسیها" باشیم...
https://eitaa.com/talabenegasht
روز انتخابات مجلس است. نزدیکهای ظهر. به ذهنم میرسد به شمارههای گوشیام سر بزنم و بگویم هنوز هم وقت هست. مخصوصا آنهایی که صدای بلندتری دارند، بلندگو تیریبونی دارند و در کل خرشان بیشتر میرود. بگویم آن ها هم اطرافیانشان را دعوت کنند. دعوت به مشارکت. اما خیلی سریع بیخیال میشوم. خیلی سختم است. قبلا از این کارها کردهام. بارها سرم را انداختهام پایین و رفتهام توی مغازه و سر کاسبیِ طرف و حرف انداختهام که بیا و رای بده. اما این بار فرق میکند اینبار اینها آشنا هستند. یک طوریام.
یککم برای خودم میچرخم.بلند میشوم. میروم سر یخچال، در را میبندم. کابینت را باز میکنم یک لیوان بر میدارم و برای خودم چای میریزم و برمیگردم سرجای اولم. دلم آرام نمیشود. میدانم اینطور وقتها قسمت سختش همان فکر و خیال کردن است. والا انقدر هم کار سختی نیست. با خودم حرف میزنم. به خودم میگویم تو که اول و آخر میخواهی زنگَت را بزنی بلندشو و مسخره بازی در نیار. یکذره فکر میکنم، بعد اینطور با خودم میبندم که خب آبرو بگذار. تهش این است که طرف میگوید به تو ربطی ندارد. خلاصه اینکه اینطور خودم را راضی میکنم.
زنگ میزنم به حاجحسین بهرامی. پسر قصاب روبروی پل نیروگاه. می گوید اصلا این مدت کارم همین بوده. گفت من رئیس اصنافم. از کشتارگاهها بگیر تا قصابهای شهر را خودم رفتهام پای حرفها و درد دلهایشان نشستهام، اره بیار تیشه بگیرش را کردهام، تا دور و برم کسی نماند که رای ندهد. بعد هم گفت چه کار کنیم؟! کشور خودمان است و همه سر یک سفره ایم.
تا اینجایش که ترکاندهام، آبرویی هم نگذاشتهام. به هر کس که زنگ میزنم یا بغلم میکند یا مثل حاج حسین از آنهاست که از خدا هم حزب اللهیتر است. مخاطبهای گوشی را پایین و بالا می کنم. چشمم می افتد به اسم "ممدرضا مکانیک" محمدرضا و مهدی برادرند. یکیشان جلوبندی ساز است و یکی مکانیک. اول به محمدرضا زنگ میزنم. مطابق معمول اول تیکه بارانم میکند که شیر نفت توی جیب شما آخوندهاست و فلان. بعدهم میگوید که خدایا این دروغهای مارا راستش کن؛ اتفاقا این راهم مطابق معمول میگوید. ماجرا را که میگویم حسابی تحویلم میگیرد. میگوید روی تخمِ جفت چشمهایم، هم رای میدهم هم دعوت میکنم.
همه چیز خوب است با همه آنهایی که میخواستم تماس گرفتهام. تا اینکه زنگ میزنم به "مهدی مکانیک" انتظارش را نداشتم. جا میخورم. من میخواستم به او بگویم که اطرافیانش راهم دعوت کند به مشارکت اما او میگوید که رای نمیدهد. خیلی هم حال حرف زدن ندارد. دلیلش هم همانهاییست که کف خیابان است. میگوید رای دادن چیزی را تغییر نمیدهد. بحثمان گرم می شود. حالا من می گویم او جواب می دهد، او میگوید من جواب میدهم. سر کار است و مدام هم میخواهد قطع کند. سر آخر میرود سراغ تحریمها. میپرسم تحریم که میشویم فشارش را کی تحمل می کند، می گوید مردم. میگویم همین که تحریم میشویم معلومِمان نمیکند که دشمن داریم؟! سکوت می شود. میگوید اصلا چرا باید دشمن داشته باشیم، ما خودمان برای خودمان دشمن تراشیدهایم. نمیدانم چرا ولی احساس میکنم دیگر نباید استدلال بچینم. میپرسم میتوانی اسم یک پیامبر را بگویی که دشمن نداشته باشد، بعد هم آیهاش را برایش میخوانم. نمیدانم چرا ولی اینطور وقتها قرآن خیلی جواب است. انگار میرود و میچسبد به فطرت طرف. بعد میگویم چرا هیچ نبی بدون دشمن نیست؛ چرا همه ائمه را دشمنهایشان شهید کردهاند. حالا دیگر او یکسره گوش است. من هم بحث را میکشانم به حاج قاسم و شهید مطهری که کسی که وسط جهاد و مبارزه است دشمن دارد والا این همه طلبه و روحانی و استاد اخلاق که کسی برایش اخم هم نمیکند. چند لحظهای به سکوت میگذرد بعد می گوید بخدا می دانم که تو حقوقت یک سوم درآمد من است. و شروع می کند به درد دل و اینکه چقدر گرفتار درمان پسربچهاش است. میگوید کام دهان پسرم مشکل مادرزادی دارد و بیمارستان چه بلایی سر او و پسر بچهاش آورده. حالا دیگر من گوشم و او جگر سوختهاش را نشانم میدهد.
https://eitaa.com/talabenegasht
راستش من به قالیباف رای دادم. قالیباف عقل عملی و نظریش یک پا میرود؛ و به نظرم مدیر جامع و کارآمدی است. چهل سال یک کله دویده و فحش خورده. خودش میگفت: من با فحش بالا نیامدم که حالا با فحش جاخالی بدهم. آبرو گذاشت. دمَش گرم. خداحفظش کند.
اما هرچه بود گذشت و تمام شد و حرف من اینها نیست.
اگر بخواهم حرف آخرم را اول بزنم این است که من آنجاییَم که حزب الله است. یعنی خیلی وقت است که با خودم اینطور یکدِله کردهام که نگاه کنم ببینم حزب اللهیها و "جامعه مومن انقلابی" کجا هستند و من هم با آنها باشم.
دلایلش هم زیاد است؛ حزب الله دشمن دارد و این یعنی دارد مسیرش را درست میرود، این یعنی هدف دارد و به خاطر همین هدف داشتن و به خاطر همین دشمن داشتنش رشد میکند. حزب الله آرمان دارد، برای آرمانش هزینه میدهد برای آرمانش حرکت میکند، مبارزه میکند، قیام میکند. حزب الله است که کار را درمیآورد. جبههها را پر میکند. حزب الله محیطش را معنوی میکند، جنگ را دفاع مقدس میکند. حزب الله به خاطر مقاومتش تابآوری جامعه را بالا میبرد و فشارهای اقتصادی را برای همه قابل تحملتر میکند، در مقابل تهاجم فرهنگی وا نمیدهد، منفعل نمیشود.
توی قرآن هم پر است از همین جامعه مومنینی که کار را پیش بردند یا باید ببرند. در قرآن جهاد دست اینهاست. رسانه دست اینهاست. عِلم و امامت دست اینهاست. نصرت رسول هم به دست "الله" است و به دست همین "جامعه مومنین" همین بچه حزب اللهیها. به نظرم اگر آدم کم نیاورد و با حزب الله بماند، آخرعاقبت بخیر میشود.
حزب الله البته شکست هم میخورد، آنجا که از کنار حرف رهبرش سوت میزند و عبور میکند. نمیدانم شاید ما همین حالا در این وضعیت هستیم. آقا گفت جهاد تبیین، آقا گفت تخریب نکنید، لجنپراکنی نکنید. همین حالا سَردر "خامنهای دات آی آر" خورده رقیب هراسی نکنید، کشور ضرر میکند. ما هیچ! ما نگاه!
بگذریم...
همه اینها را گفتم این را هم بگویم؛ حالا رای من "جلیلی" است. رای من آقای جلیلی است چون حزب الله رفته پشت ایشان. نه تنها رایم جلیلی است که تلاش میکنم رای هم بیاورد. مشکلی ندارم برایش هزینه بدهم. طعن بشنوم. فحش بخورم یا هرچی...
به نظرم شماهم با خودتان یکدِله کنید و خودتان را با حزب الله همراه کنید...
https://eitaa.com/talabenegasht
ما بردیم...
پریروز بود. گوشیَم دوبار زنگ خورد. مشغول صحبت بودم، جواب ندادم. بعد خودم تماس گرفتم. پسربچهای با صدایی ضعیف پرسید: شما رای میدهید؟!
خیاط خودَش توی کوزه افتاده بود. گفتم چطور؟! گفت "آخه میخواستم بگم به آقای جلیلی رای بدید". رفتم توی یکی اتاقها گوشی را گذاشتم روی آیفون و به دوستانم اشاره کردم که جمع شوید.
حالا دیگر من سوال بارانش کردم. اسمش حسن بود. بچه قم. از پردیسان زنگ میزد. پدرش طلبه بود. شمارهام را از بیستکال گیرآورده بود. اما سوالی پرسیدم که همه ما جوابش را میدانستیم و بعد از آن نوعی اشک و لبخند را توی صورت همه ما نشاند: "حسن آقا! چند سالته، تو مگه اصلا خودت رای میدی."
دوست نداشتم گفتوگوی بین ما تمام شود. گفتم "حسن آقا تو میگی من به جلیلی رای میدهم اما بیشتر برام آیه و دلیل بیار" گفت: جلیلی جانباز و رزمندهست. بعد گفت: آهان شما آقای رئیسی را قبول دارید؟! گفتم بعله، خیلی. گفت آقای جلیلی خیلی برای تحریمها کمک آقای رئیسی کرده. واقعا بغض کرده بودم. گفتم الهی فدایت شوم. گفتم حسن آقا دعایم کن و بعد دوباره تاکید کردم. گفت "شما به آقای جلیلی رای بده من حتما دعات میکنم". گفتم نه واقعا میگویم. حتما دعایم کن. گفت: شما مشتی هستی و پرطرفدار. حسابی خندیدم. باز هم گفتم حتما وقتی قطع کردی هرچیزی که خواستی و به دلت افتاد برایم از خدا بخواه. خداحافظی کردیم و قطع کردم. واقعا و از تهدلم میخواستم حسن آقای سیزده ساله دعایم کند.
https://eitaa.com/talabenegasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میخواستم این بار را هم روایت کنم و از بشاگرد برایتان بگویم. اما وقت و تمرکزَش نیست.
به یادتان و دعاگویتان هستم.
تا ببینیم حضرت قدیم الاحسان چه چیزی تقدیر کرده.
اللَّهُمَّ...
أَحْيِ بِلَادَكَ بِبُلُوغِ الزَّهَرَةِ...
خدایا...!
سرزمینهای مردهات را با شکفتن شکوفهها زنده کن...
التماس دعا...