☘مخلص متقى و صفى زكى، مرحوم حاج غلامحسين (معروف به تنباكو فروش به مناسبت شغلش)- رحمة اللَّه عليه- نقل فرمود :
من به مرحوم آيت اللَّه سيد ابوطالب ارادتمند بودم و شبها در مسجد معركه خانه (مسجد نور فعلى) به جماعت ايشان حاضر میشدم.
☘مدتى طرف عصر تا موقع نماز مغرب در مسجد مزبور با حضور جمعى از مؤمنين چند مسئله میگفتم و قدرى ازمعجزات ائمه عليهم السلام را از روى كتاب میخواندم.
☘به تدريج جمعيت زيادى حاضر میشدند.
تا اينكه حالت وسوسه در نيت من پديد آمد و از رياكارى و نمايش به خلق و طلب منزلت نزد مردم سخت ترسناك بودم و چون در اخلاص عمل خود در شك بودم آن مجلس را ترك كردم.
☘شبى در عالم واقعه ديدم مركبى از نور برايم حاضر شد و من بر آن سوار شدم پس به سمت آسمانها به سرعت نور حركت میكرد و بهجت و سرور و لذتى كه در آن طيران و مشاهده عجايب خلقت پيدا كردم قابل وصف نبود تا به آسمان هفتم رسيدم.
.
.
☘ناگاه مركب از من جدا شد و از همانجا سقوط كردم تا وسط مسجد «معركه خانه» افتادم در نهايت سختى و زحمت وغصه .
☘در همان حال صدايى شنيدم كه صعود تو از اينجا بود و سقوط تو هم از اينجاست و اگر باز صعود میخواهى بايد از همينجا باشد.
☘چون از خواب بيدار شدم پى به اشتباه خود بردم و خودم را بر ترك آن مجلس ملامت كردم .
☘پس تصميم گرفتم دوباره آن مجلس را برپا نمايم و همه روز در همان موقع عصر میرفتم لكن جمعيت جمع نمیشد و مردم حاضر نمیشدند، خلاصه ديگر موفق به تجديد آن خير بزرگ نشدم و از آن فيض عظيم بیبهره گشتم.
👈تحت هیچ شرایطی ذکر فضایل اهلبیت علیم السلام را از دست ندیم .
#سقوط_از_مقام_رفيع
داستانهاى شگفت، ص:۲۳۶
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨ما را دنبال کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/4066247196C93ed6e9a04