eitaa logo
تمهید
71 دنبال‌کننده
271 عکس
102 ویدیو
16 فایل
کانال اطلاع رسانی دفتر مطالعات فرهنگی تمهید
مشاهده در ایتا
دانلود
بازخوانی زندگی آخرین پیامبر از سه متن کهن فارسی • ناشر: موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب • سال انتشار: ۱۳۹۴ کانال های اطلاع رسانی دفتر مطالعات فرهنگی 👇👇👇 🆔 https://t.me/tamhid_ir 🆔 https://eitaa.com/tamhid_ir
بازخوانی زندگی آخرین پیامبر از سه متن کهن فارسی بخش هایی از 🔻🔻🔻 : ــ صفحه ۱۲۲ ــ حَلیمه گفت: مردم در آن وقت در سختیِ عظیم بودند از قَحط. و من از خاندانی بودم که درویش‌ترینِ مردمان بودند. و من در صحرا و کوه می‌گردیدم و نَباتی و حَشیشی طلب می‌کردم که بدان قناعت کنم و سَدِّ رَمَق بدان حاصل باشد. و جماعتی خواهران با من بودند و من با ایشان طلبِ روزی می‌کردیم. یک روز بیرون رفتیم به بَطحای مکّه. به هر نبات و حشیش که می‌گذرم هم چُنان بود که در روی من می‌خندید. و من در آن شب‌ها فرزندی آورده بودم و هفت شَبانروز هیچ نیافتم که بخورم و هم چُنان می‌پیچیدم که مار از سختی و رنجِ گرسنگی. و من ندانستم که از دردِ گرسنگی نالم یا از رنجِ نِفاس و نمی‌دانستم که بر زمینم یا بر آسمان. ــ صفحه ۱۲۳ ــ [حلیمه گفت: یک شبی خفته بودم. شخصی بیامد و مرا برداشت و در جویی انداخت که در آن آبی بود سپیدتر از شیر و شیرین‌تر از اَنگَبین و بویاتر از زعفران و نرم‌تر از مَسکه. و مرا گفت: «بسیار بازخور از این آب تا شیرت بسیار شود و خیرت تمام شود!» بسیار از آن آب بازخوردم. گفت: «دیگر بار بازخور!» بازخوردم. گفت: «سیراب شو!» من سیراب شدم. پس گفت: «مرا می‌شناسی؟» گفتم: «نه.» گفت: «من آن شُکرِ خدایم که تو می‌گزاردی در سختی و رنج که بر تو بود! اکنون برو به بَطحای مکّه. رو که تو را آنجا روزی‌ای فراخ است و زود باشد که نوری رَخشان، هم چون ماهِ شبِ چهارده، بیاری. و این حال پوشیده دار تا توانی!» پس دست بر سینه من زد و گفت: «برو! خدایْ تو را روزیِ فراخ بدَهاد و شیرت روان گرداناد!» ــ صفحه ۱۲۴ و ۱۲۵ ــ حَلیمه گفت: من از خواب درآمدم و بِقوّت‌تر از جمله زنانِ بَنی‌سَعد بودم و طاقتِ بار برگرفتن بهتر از ایشان داشتم و پستان‌های من چُنان پر شیر شده بود که طاقت نمی‌داشتم که برگیرم ــ و چُنان شده بودند که سَبویی بزرگ ــ و شیر از آنجا می‌چکید چُنان که آب از مَشک چکد. و مردمانِ بنی‌سَعد در تنگی بودند در حوالیِ من و همه را شکم‌ها بر پشت خوشیده بود از غایتِ گرسنگی و گونه‌ها بگردیده و مُتَغَیِّر شده و از هر سرای، ناله‌ای می‌شنیدم از رنج و گرسنگی و سختی ــ هم چون بیماران که ناله کنند. و خشکی چنان بر مِزاج‌ها مُستولی شده بود که چون می‌گریستند، اشک از چشم‌ها نمی‌چکید. نه بر کوه‌ها چیزی بود و نه بر روی زمین درختی که شکوفه آرد. و نزدیک بود که عرب هلاک شوند از گرسنگی. و زنان بر من جمع شدند و تعجّب می‌نمودند از بسیاریِ شیرِ من و می‌گفتند: «ای حَلیمه، تو امروز به دخترانِ پادشاهان مانی از تَنَعُّم و نازکی و دیروز رنگِ تو گردیده بود و در سختی بودی! تو را حالتی افتاده است؟» و من هیچ نمی‌یارَم گفت از آنکه در خواب مرا گفته بودند «حالِ خود پوشیده دار!» و زنان عزم کردند که به مکّه روند. و من نیز بیرون آمدم. و مرا ماده‌خَری بود که از بدحالی‌ استخوانش پدید آمده بود و مردمان به جِد می‌رفتند و من ساکن؛ چُنان که درازگوش می‌رفت، می‌رفتم و از ضعیفی چُنان بود که دست و پای از میانِ وَحَل بر نمی‌توانست کشید. پس رفتیم تا به دو فرسنگیِ مکّه فروآمدیم. ــ صفحة ۱۲۶ ــ چون بامداد بود، همه در مکّه شده بودند و من از پسِ همه. و زنان همه فرزندی با دست آوردند که شیر دهند. و من نومید می‌رفتم و همراهِ خود را گفتم: «تو مردی و من زن، در مکّه رو و بپرس که کیست که بزرگ‌ترینِ مردمان است به قَدر و خَطَر.» او گفت: «بَنی‌هاشم.» من گفتم: «بپرس تا کیست بزرگ‌تر.» پس بازآمد و گفت: «عَبدالمُطَّلِب ابن هاشم ابن عَبدِمَناف.» من او را بنشاندم تا رختِ من نگاه می‌دارد. و من در مکّه رفتم و زنانِ قومِ خود را دیدم که بر من مُسابقت کرده بودند و هر یک شیرخواره‌ای به دست آورده. من پشیمان شدم سخت بر آنکه در مکّه رفتم و با خود گفتم: اگر من در منزلی از منازلِ بَنی‌سَعد توقّف کردمی، مرا بهتر بودی. پس بیامدم و در خانه‌ای می‌روم و بیرون می‌آیم و در دیگری می‌روم... ــ صفحة ۱۲۷ ــ عَبدالمُطَّلِب را دیدم که می‌آمد و ندا می‌کرد به آوازِ بلند که: «ای مَعاشِرِ شیردهندگان! در میانِ شما هیچ کس هست که فرزندی را شیر دهند؟» کانال های اطلاع رسانی دفتر مطالعات فرهنگی 👇👇👇 🆔 https://t.me/tamhid_ir 🆔 https://eitaa.com/tamhid_ir