eitaa logo
🌴تامنجی☀مهدی باوران🌴
275 دنبال‌کننده
438 عکس
266 ویدیو
22 فایل
🌹جمع دوستداران امام زمان عج☀️ سليمان اعمش مي گويد:از امام صادق ع پرسيدم: «چگونه مردم از حجّت غايب بهره مي برند؟». فرمود: «همان گونه که از آفتاب زير ابر بهره مي برند.». کپی آزاد با #صلوات 🌹 @tamonji_admi ⬅️ انتقادوپیشنهاد استاد(خوشنام) ۰۹۱۴۲۵۰۶۲۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
8.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهدوی درد و دل عاشقانه با امام عصر عج بیاو ... اگر بدم چرا هوامو داری !؟ 🔅🌸🔅 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌾 @Tamonji 🌸🌾
1_8234683.mp3
10.08M
✳️ 🎤 🔵نکات اخلاقی و سیاسی اجتماعی جزء اول قرآن ♨️از اخلاقیات تا اعتمادبه آمریکا اینگونه را کمتر جایی خواهید یافت @Tamonji
1_8389885.mp3
3.96M
✳️ 👆👆👆👆 💐جزء دوم کریم💐 به روش تندخوانی(تحدیر) با صدای هدیه عصرمهدویت @tamonji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 ماه مهمانی خدا بر همه مبارک ! 🌺یادمون باشه و سبک زندگی اسلامی اصل و هدف این ماه مبارک است ! 🌺روزه گرفتن مانند خانه تکانی است و بدن را از الودگی ها پاک می کند ! شاید باورتون نشه اما دروغ .تهمت . غیبت . فحش و ... و هر انچه باعث باطل شدن روزه می شود باعث غلظت خون هم می شود!😳 🌺 برای هیچ کسی مضر نیست و هیچ پزشکی به جز حکیم حق ندارد روزه را بر مردم حرام کند و بگویید برای شما مضر است! زیرا که هیچ پزشکی درس تغذیه نخوانده و نمی تواند تغذیه درستی برای مردم ارائه دهد!! به جز حکیم 🌺تمام کسانی که مشکل معده دارن علت غذا های با طبع سرد است دکتر به جای پرهیز از غذا های سرد و مضر مثل چای و نوشابه و دلستر و دوغ و ماست و خیار و گوجه و ترشی و سالاد و مرغ و ماهی و برنج ابکش و .... به انها می گوید روزه نگیرید 😳!! 🌺من اینجا بهتون میگم مشکل کجاست! ❤️در وعده سحری حتما از غذا های مفید استفاده کنید با طبع گرم و تر ، گرم و خشک! ❤️برنج را به صورت کته درست کنید با پودر زیره سیاه مصرف کنید! ❤️گوشت گوسفند و بوقلمون محلی و شتر فقط مفید است بقیه گوشت ها مضر هستن! ❤️گوشت را با ماست و میوه و ترشی و ... نخورید در هم خواری نکنید! ❤️اب و دوغ طبیعی را وسط غذا نخورید (کبد چرب) نیم ساعت قبل و بعد از غذا میل کنید! ❤️وعده چای را حذف کنید چای سبز و سیاه سرطان زا و سمی هستن و به دلیل ادرار اور بودن هم کلیه رو داغون می کنند و هم تشنه خواهید شد چون اب بدن را از دست می دهید! ❤️ماکارانی و سویا مضر است بهتر است از غذا های سنتی قدیم استفاده کنید! ❤️100 درصد روغن های کارخانه ای خوراکی نیست و از نفت ساخته میشه اگر هم اصل باشه خوردنی نیست چون روغن افتابگردان خوراکی نیست و باعث بسته شدن رگ ها می شود! ❤️از روغن های حیوانی دنبه و زرد گاوی (از کره تازه گاو درست می شود) و روغن ارده کنجد و زیتون استفاده کنید (روغن کنجد خوراکی نیست)! ❤️در وعده سحر نیم ساعت بعد از غذا شربت خاکشیر یا تخم شربتی با عسل و سکنجبین عسلی استفاده کنید برای رفع تشنگی! 🌺 درمان آسان تمام بیماری های معده و گوارش : سحری و افطار با چای بابونه همین ! جمع دوستداران امام زمان عج ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌴 eitaa.com/joinchat/1780350978C2dc599a6b7 همگی دعوتید به جمع ما👆 ❤️
#سلام_امام_زمانم✋🌸 نظر ز راه نگیرم مگر که باز آیی دوباره پنجره‌ها را به صبح بگشایی تمام شب به هوای طلوع تو خواندم که آفتاب منی! آبروی فردایی تعجیل درظهور پنج #صلوات @tamonji ♥️🌹♥️
دعای روز سوم ماه مبارک رمضان
2⃣ ادامه داستان هشتم -۲ رامین پشتش چیزے قایم کرده بود... اومد طرف مـن و بالبخند سلام کرده یہ دستہ گل وگرفت سمت مـن _با تعجب بہ بچہ ها نگاه کردم زیر زیرکے  نگاهمون میکردن و میخندیدن جواب سلامشو دادم وگفتم:بابت❓❓❓ چند قدم رفت عقب و گفت بابت امروز ک قراره چهره ے منو بکشید اما... _دیگہ اما نداره اسماء خانم لطفا قبول کنید ایـن گل ها رو هم بگیرید اگہ قبول نکنید ناراحت میشم _گل هارو ازش گرفتم یہ دستہ گل قرمز بزرگ گل و گذاشتم رو صندلے  و کاغذو تختہ شاسے و برداشتم رامیـن کلےذوق کرد و پشت سرهم ازم تشکر میکرد _خندم گرفتہ بود بچہ ها ازمون دور شدن و هر کس ب کارے مشغول بود فقط من و رامیـ موندیم ب صندلے روبروم ک ۵-۶متر با صندلے مـن فاصلہ داشت اشاره کردم و ازش خواستم اونجا بشینہ و در سکوت شروع کردم ب کشیدن رامیـن شروع کرد بہ حرف زدن اسماء خانم میدونید گل رز قرمز نشانہ ے علاقست❓❓ _با سر حرفشو تایید کردم وقتے بہ یہ نفر میدے ینے بهش علاقہ دارے بہ روے خودم نیوردم و خودمو زدم ب اون راه مـن دانشجوے عکاسے هستم و ۲۳سالمہ وقتے مینا گفت یکے از دوستاش استعداد فوق العاده اے تو طراحے داره مشتاق شدم ک ببینمتون شما خیلے میتونید ب مـن کمک کنید _حرفشو قطع کردم و گفتم: ببخشید میشہ حرف نزنید شما نباید تکون بخورید وگرنہ من نمیتونم بکشم. بلہ بلہ چشم.معذرت میخوام نیم ساعت بعد کارم تموم شد رامیـن هم تو ایـن مدت چیزے نگفت ب نقاشے یہ نگاهے کردم خیلے خوب شده بود از جاش بلند شد و اومد سمتم تختہ شاسے و ازم گرفت و با اخم نگاهش کرد بعد تو چشام نگاه کرد و گفت:ایـن منم الان❓❓ _با تعجب گفتم بله شبیهتون نشده❓❓ خوب نشده❓❓ خندید و گفت: ینے قیافہ ے مـن انقد خوبه❓ واے عالیہ کارت اسماء مینا الکے  ازت تعریف نمیکرد تشکر کردم و گفتم محمدے هستم خندید و گفت نه همون اسماء خوبہ انقد سروصدا کرد ک بچہ ها دورمون جم شدن و کلے سر و صدا کردن و از نقاشے تعریف میکردن _و در گوش هم یہ چیزایے میگفتـن کلے ذوق کردم و از همشون تشکر کردم هوا کم کم داشت تاریک میشد وسایلمو از روے صندلے برداشتم واز همہ خدافظے کردم _مخصوصا گلهارو بر نداشتم تو اون شلوغے دیگہ رامیـن و ندیدم مینا هم نبود ک ازش خدافظے کنم منتظر تاکسے بودم ک یہ ماشیـن مدل بالا  ک اسمشم نمیدونستم جلوم نگہ داشت توجهے نکردم ولے دست بردار نبود با صداے مینا ک داخل ماشیـن بود ب خودم اومد اسماء بیا بالا _إ شمایید مینا جون ببخشید فکر کردم مزاحمہ پیداتون نکردم خدافظے کنم ازتون ایرادے نداره بیا بالا رامیـن میرسونتت ممنون با تاکسے میرم زحمت نمیدم ب شما بیا بالا چرا تارف میکنے مسیرامون یکیہ اخہ.... رامیـن حرفمو قطع کرد و با خنده گفت بیا بالا خانم محمدے _سوار ماشیـن شدم وسطاے راه مینا ب بهانہ ے خرید پیاده شد کلے تو دلم بهش بدو بیراه گفتم کہ مـن و تنها گذاشتہ استرس گرفتہ بودم .یاد حرفهاے امروز رامیـن هم کہ میوفتادم استرسم بیشتر میشد رامیـن برگشت سمتم و گفت بیا جلو بشیـن در برابرش مقاومت کردم و همون پشت نشستم نزدیک خونہ بودیم ترجیح دادم سر خیابون پیاده شم ک داداشم اردلان نبینتم ازش تشکر کردم داشتم پیاده میشدم ک صدام کرد اسماء❓❓❓ ◀️ ادامـــہ داستان⬇️⬇️⬇️ 🍃کانال مهدی باوران @tamonji
📚 نهم1⃣ _اسماء❓❓ بلہ❓❓❓❓ گل هارو جا گذاشتے برات آوردمشوݧ اے واے آره خیلے ممنوݧ لطف کردید چہ لطفے ایـݧ گل ها رو براے تو آورده بودم لطفا ب حرفاے امروزم فکر کـݧ کدوم حرفا❓ _گل رزو  عشق علاقہ و ایـݧ داستانا دیگہ چیزے نگفتم گل و برداشتم و خدافظے کردم میخواستم گل هارو بندازم  سطل آشغال ولے سر خیابوݧ وایساده بود تا برسم خونہ از طرفے خونہ هم نمیتونستم ببرمشوݧ رفتم داخل خونہ شانس آوردم هیچ کسے خونہ نبود ماماݧ برام یاداشت گذاشتہ بود _ما رفتیم خونہ مامان بزرگ گلدوݧ و پر آب کردم و همراه گلها بردم اتاق گلدوݧ و گذاشتم رو میز،داشتم شاخہ هارو از هم جدا میکردم  بزارم داخل گلدوݧ ک یہ کارت پستال کوچیک آویزونش بود روش با خط خوشے نوشتہ بود   _"دل دادم و دل بستم و،دلدار نفهمید رسوای جهان گشتم و،آن یار نفهمید" تقدیم بہ خانم هنرمند دوستدارت رامیـݧ ناخدا گاه لبخندے رو لبام نشست با سلیقہ ے خاصے گلهارو چیدم تو گلدوݧ و هر ازچند گاهے بوشوݧ میکردن احساس خاصے داشتم ک نمیدونستم چیہ _و همش ب اتفاقات امروز فکر میکردم از اوݧ ب بعد آخر هفتہ ها کہ میرفتیم  بیروݧ اکثرا رامیـݧ هم بود  طبق معمول مـݧ و میرسوند خونہ _یواش یواش رابطم با رامیـݧ صمیمے تر شد تا حدے کہ وقتے شمارشو داد قبول کردم وازم خواست کہ اگہ کارے چیزے  داشتم حتما بهش زنگ بزنم. _اونجا بود کہ رابطہ مـݧ و رامیـݧ جدے شد و کم کم بهش علاقہ پیدا کردم و رفت و آمداموݧ بیشتر شد من شده بود سوژه ے عکاسے هاے رامیـݧ در مقابل ازم میخواست ک چهرشو در حالت هاے مختلف بکشم اوایلش رابطموݧ در حد یک دوستے ساده بود اما بعد از چند ماه رامیـݧ از ازدواج و آینده حرف میزد اولش مخالفت کردم ولے وقتے اصرارهاشو دیدم باعث شد بہ ایـݧ موضوع فکر کنم _اوݧ زماݧ چادرے نبودم اما بہ یہ سرے چیزا معتقد بودم مثلا نمازمو میخوندم و تو روابط بیـݧ محرم و نامحرم خیلے دقت میکردم _رامیـݧ هم ب تمام اعتقاداتم احترام میگذاشت تو  ایـݧ مدت خیلے کمتر درس میخوندم دیگہ عادت کرده بودن با رامیـݧ همش برم بیروݧ _حتے چند بارم تصمیم گرفتم کہ رشتم و عوض کنم وازریاضے  برم عکاسے اما هردفعہ یہ مشکلے پیش میومد رامیـݧ خیلے هوامو داشت و همیشہ ازم میخواست ک درسامو خوب بخونم همیشہ برام گل میخرید وقتے ناراحت بودم یہ کارایے میکرد کہ فراموش کنم چہ اتفاقے افتاده _دوتاموݧ هم پرشرو شور بودیم کلے مسخره بازے در میوردیم و کاراے بچہ گانہ میکردیم گاهے اوقات دوستام ب رابطموݧ حسادت میکردݧ بعضے وقتا بہ ایـݧ همہ خوب بودݧ رامیـݧ شک میکردم _اوݧ نسبت ب  مـݧ تعهدے نداشت مـݧ هم چیزے رو در اختیارش نذاشتہ بودم کہ بخواد بخاطر اوݧ خوب باشہ اوݧ زماݧ فکر میکردم بهم علاقہ داره یہ سال گذشت خوب هم گذشت اما.. _اونقدر گذشت و گذشت ک رسید به مهر مـݧ سال آخر بودم و داشتم خودمو واسہ کنکور آماده میکردم _اواخر مهر بود ک رامیـݧ یہ بار دیگہ قضیہ ازدواج و مطرح کرد اما ایندفہ دیگہ جدے بود وازم خواست کہ هر چہ زودتر با خانوادم صحبت کنم _تو موقعیتے نبودن کہ بخوام ایـݧ پیشنهادو تو خوانوادم مطرح کنم اما مـݧ رامیـݧ دوست داشتم ازش فرصت خواستم کہ تو یہ فرصت مناسب ب خوانوادم بگم اونم قبول کرد چند ماه ب همیـݧ منوال گذشت رامیـݧ دوباره ازم خواست کہ ب خوانوادم بگم ومـݧ هر دفعہ یہ بهونہ میوردم برام سخت بود _میترسیدم ب خوانوادم بگم و اونا قبول نکنن تو ایـݧ مدت خیلے وابستہ ے رامیـݧ شده بودم و همیشہ ترس از دست دادنشوداشتم.... ◀️ ادامه داستان ⬇️⬇️⬇️ کانال مهدی باوران🌹 @tamonji
8.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وعده شیرین ... خبری در راه است ...!؟ روزهای خوشی در پیش است اگر.... 🔴به بپیوندید👇 ✅ @tamonji