eitaa logo
『 تمیم / tamym 』
5.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
429 ویدیو
3 فایل
تمیم : "انسان کامل" 🔸🔹🔸سبک زندگی دینی🔹🔸🔹 🔰"ت" : تربیت دینی 🔰"م" : مهارت افزایی 🔰"ی" : یادگیری 🔰"م" : مشاوره 🔸🔹🔸ارتباط با ما🔹🔸🔹 ✅درخواست مشاوره و پرسش: 🆔 @tamymadmin ✅ مدیر ‌کانال : 🆔 @farzandmoaddab ✅ تبلیغ و تبادل 🆔 @tamimadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 🌺حتما بخوانید 🔗شیخ مرتضی انصاری و مادرش 🔹کتاب های مرحوم علامه شیخ مرتضی انصاری قریب صد سال است که در حوزه تدریس می‌شود، چون مادرش را بر روی شانه می گذارد و به حمام می‌برد تا زن ها او را بشویند و دوباره بر روی شانه می‌گذارند و به منزل می‌آورند. 🔹مردم از او می‌پرسیدند: در منزل قاطر یا الاغی نداری که او را روی آن بگذاری؟ فرمود: دارم. ولی نمیدانید که وقتی مادرم را بر دوش میگیرم، زیر این بار سنگین چه گره هایی برایم باز می‌شود. 🔹وقتی مادر ایشان از دنیا رفت، به پهنای صورت گریه میکرد، یتیمی سن بردار نیست. وقتی به او اشکال کردند، فرمود: گریه ام برای این است که از امروز به بعد، به چه شخصی خدمت کنم که خدا این همه گره هایم را باز کند؟ در این عالم از مادر، سنگین وزن تر برای رسیدن به خدا داریم؟ 🔹مادرتان را دریابید و اگر در خاک آرمیده اند، سر مزارش به او متوسل شوید. حتی در تنهایی های او شریک شوید تا دلش خوش باشد به بودن شما، نگذارید هیچوقت تنها بخوابد،حتی لحظه ای او را تنها نگذارید چون مادر دروازه ورود نعمت هست به زندگی شما! 🔹ببنید دهخدا چگونه مادرش او را به اوج رسانید، ببینید شیخ انصاری چگونه مادرش او را علامه کرد. خیلی ها مادر را سرمایه رحمت در زندگی کرده اند و خداوند هم آنها را بدون مزد نگذاشته است. _🌺@tamym_ir
‌ 🔗خاطره حاج آقا قرائتی از فرزندشان 🔹بچه‌ام کوچک بود، از من بیسکوییت خواست. گفتم: امروز می‌خرم. وقتی به خانه برگشتم فراموش کرده بودم. بچه دوید جلو و پرسید: بابا بیسکوییت کو؟ گفتم: یادم رفت. بچه تازه به زبان آمده بود، گفت: بابا بَده، بابا بَده. 🔹بچه را بغل کردم و گفتم: باباجان! دوستت دارم. گفت: بیسکوییت کو؟ دانستم که دوستی بدون عمل را بچه سه‌ساله هم قبول ندارد. چگونه ما می‌گوییم خدا و رسول و اهل‌بیت او را دوست داریم، ولی در عمل کوتاهی می‌کنیم؟ _@tamym_ir
🌺 🔹روزی من و عباس در حیاط روی تخت چوبی نشسته بودیم. از عباس پرسیدم: اگه من از شما یه لیوان آب طلب کنم و شما سریع بری و برای من آب بیاری، فکر میکنی برخورد من چطور خواهد بود؟ » گفت: «معلومه از من تشکر میکنی.» گفتم حالا اگر چند دقیقه با تأخیر برای من آب بیاری چی؟ » شاید تشکر سردی از من بکنی.» گفتم: «اگرده پانزده دقیقه دیر بیاری؟» گفت «تشکر نمیکنی.» 🔹گفتم: «نماز اول وقت هم همین طوره. اگه اول وقت خوندی، محبت خدا و ثواب زیاد به همراهش خواهد بود. و اگه نماز هرچه از سر وقت دیر بخونی ثوابش کمتر میشه. (📖آخرین نماز در حلب،صفحه ۳۴،خاطره ی پدر شهید عباس دانشگر) 🌺@tamym_ir
‌ 🔴پیشنهاد میکنم بخوانید.حاوی پیام تربیتی بسیارمهم! 🔗پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده و یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند:.... ✍ پدر عزیزم ! با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم، من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی رویارویی با مادر و تو رو بگیرم , من احساسات واقعی رو با ماریا پیدا کردم، او واقعا معرکه است، اما میدانستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش، لباسهای تنگ موتورسواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره، این فقط یه احساس نیست.ماریا به من گفت میتونیم شاد و خوشبخت بشیم، اون یک تریلی توی جنگل داره و کلی هیزم برای تمام زمستون، ما یک رویای مشترک داریم برای داشتن تعدادی بچه،ماریا چشمان من رو به حقیقت باز کرد که ماریجوآنا واقعا به کسی صدمه نمیزنه. ما اون رو برای خودمون میکاریم و برای تجارت با کمک آدمای دیگه که تو مزرعه هستن، برای معامله با کوکائین و اکستازی احتیاج داریم، فعلا فقط به اندازه مصرف خودمون، میکاریم ! در ضمن دعا میکنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه و ماریا بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر من 15 سالمه و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم یک روز مطمئنم که برای دیدارتون بر میگردم و اونوقت تو میتونی نوه های زیادت رو ببینی . با عشق ، پسرت 'جان' 🔰"در پاورقی نامه: پدر! هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نبود، من بالا هستم خونه دوستم تامی. فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوستت دارم! هر وقت برای اومدنم، خونه امن بود بهم زنگ بزن!" _@tamym_ir
‌ 🔗 حتما بخوانید. 🔴توجه به کودک؛                                                      _گروهى از كودكان مشغول بازى بودند. ناگهان با ديدن پيامبر(ص) كه‏ به مسجد مى‏ رفت، دست از بازى كشيدند و به سوى حضرت دويدند و اطرافش را گرفتند. _آنها ديده بودند پيامبر اكرم(ص)، حسن(ع) و حسين(ع) را به دوش خود میگيرد و با آنها بازى میكند. به اين اميد، هر يك دامن پيامبر را گرفته، میگفتند: «شتر من باش»! _پيامبر میخواست هر چه زودتر خود را براى نماز جماعت به‏ مسجد برساند، اما دوست نداشت دل پاك كودكان را برنجاند. بلال‏ در جستجوى پيامبر از مسجد بيرون آمد، وقتى جريان را فهميد خواست بچه‏ ها را تنبيه كند تا پيامبر را رها كنند. _آن حضرت وقتى متوجه منظور بلال شد، به او فرمود: «تنگ شدن وقت نماز براى من از اين كه بخواهم بچه‏ ها را برنجانم بهتر است.» _پيامبر از بلال خواست برود و از منزل چيزى براى كودكان بياورد. بلال رفت و با هشت دانه گردو برگشت. پيامبر(ص) گردوها را بين بچه‏ ها تقسيم كرد و آنها راضى و خوشحال به بازى خودشان مشغول‏ شدند. (نفایس الاخبار📚،ص 286✨) ‼️نتیجه :👇 _توجه به نياز و خواسته‏ هاى كودك از اصول اوليه تربيت است. آسان‏ترين و پسنديده ‏ترين راه، راضى كردن كودكان و همان روش متواضعانه پيامبر است كه علاوه بر تأمين نياز كودك، به آنها نوعى شخصيت نيز می بخشد. @tamym_ir
‌ 🔹🌿! 🌺در سیره علامه طباطبایی(ره) آمده که ایشان به دخترانشان بیشتر احترام می‌گذاشتند و می‌فرمودند: « به اینها باید محبت بیشتری شود،تا در زندگی آینده با نشاط باشند و بتوانند همسری خوب و مادری شایسته باشند». همسرش عقیده داشت که دختر باید در خانه کار کند اما علامه(ره) می‌فرمودند: «به آنها فشار نیاور، آنها اکنون باید آرامش داشته باشند و هنوز موقع کار کردنشان فرا نرسیده است». 🌺دختر علامه(ره) نقل می‌کند: -بعضی مواقع غذایی درست می‌کردیم که کمی خراب می‌شد، پدرم اصلا به روی خودش هم نمی‌آورد و خیلی هم تعریف می‌کرد. به مادرم می‌فرمود: اینها امانت خدا هستند، هر چه آدم به این‌ها احترام بگذارد، خدا و پیغمبر خوشحال می‌شوند». 🔷@tamym_ir
' 🔗 ✅حتما بخونید 👇 ⁉️چرا بازداشت شدم؟ ✍️علی‌محمد ایزدی: 🔹در کشور دانمارک با قطار سفر می‌کردم. بچه‌ای بسيار شلوغ می‌کرد. خواستم او را آرام کنم. به او گفتم اگر آرام باشد برای او شکلات خواهم خريد. آن بچه قبول کرد و آرام شد. قطار به مقصد رسيد و من هم خيلی عادی از قطار پياده شده و راهم را کشيدم و رفتم. ناگهان پليس مرا خواند و اعلام کرد شکايتی از شما شده مبنی بر اينکه به اين بچه دروغ گفته‌ای به او گفته‌ای شکلات می‌خرم، ولی نخريدی! با کمال تعجب بازداشت شدم! در آنجا چند مجرم ديگر مثل دزد و قاچاقچی بودند. آن‌ها با نظر عجيبی به من می‌نگريستند که تو دروغ گفته‌ای. آن هم به يک بچه! به هر حال جريمه شده و شکلات را خريدم و عبارتی بر روی گذرنامه‌ام ثبت کردند که پاک نمودن آن برايم بسيار گران تمام شد! آن‌ها به دنبال يک بسته شکلات نبودند. نگران بدآموزی بچه‌شان بودند و اينکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند. 🔹دروغ در نظر پیام آور خاتم بدترین و رأس همه خطاها نامیده شده است؛ دروغ صفتی است که شیعه واقعی از آن دور است در روایتی خواندیم شیعه شاید دزدی بکند شاید ... ولی دروغ نمیگوید. _@tamym_ir
' ‼️پدر و مادرها اولین معلمین فرزندانشان هستند. 🔹دکتر ویکتور فرانکل، تنها کسی بود که موفق شد از زندان آشويتس در لهستان، معروف به قتلگاه آدم‌سوزی فرار کند. او در نامه‌ا‌‌ی‌ خطاب به معلمان سراسر جهان، برای تمام تاریخ اینگونه می‌نویسد: "چشمان من چیزهایی دیده است که چشم هیچ انسانی نباید ببیند، من اتاق‌های گازی را ديدم كه توسط بهترين مهندسين طراحی می‌شدند. من پزشكان ماهری را ديدم كه کودکـانی معصوم و بی‌گناه را به راحتی مسموم می‌كردند. من پرستارانی کاربلد را دیدم ‌که انسان‌ها را با تزریق یک آمپول، به قتل می‌رسانند. من فارغ‌التحصیلان دانشگاهی را دیدم که می‌توانستند انسان دیگری را در آتش بسوزانند. و مجموع این دلایل مرا به آموزش مَشکوک کرد. از شما تقاضا می‌کنم که تلاش کنید قبل از تربیت دانش‌آموزانتان به عنوان یک دکتر یا یک مهندس، از آن‌ها یک انسان بسازید، تا روزی تبدیل به جانوران روانی دانشمند نشوند. پزشک یا مهندس شدن کار چندان دشواری نيست و هرکسی می‌تواند با چند سال تلاش به آن برسد، اما به دانش‌آموزان خود بیاموزید که بهترین و بزرگترين ثروت هر کدام از آنها "انسانیت" است كه با هيچ مدرک تحصیلی در جهان قابل مقايسه نيست." 🔹والدین عزیز سعی کنید قبل از هر چیز از فرزندان خود انسان بسازید و انسان سازی در سایه ایمان به خداوند متعال و آموزه های دینی تکامل می یابد. _@tamym_ir
Γ . 🎀وسایلت روجمع کن و برو!!💼 🔹در خانه مشکلی برایم پیش آمده بود؛ بـا ناراحتی رفتـم سرکار، حـاج احمد بلافاصله گفـت: چی شده چرا ناراحتی؟ مـن هـم گفتم با مادرم حرفم شده! .... جزئیات ماجرا را نیز توضیـح دادم. 🔸خیلی از دستم عصبانی شد و گفـت وسـایلت را جمـع کن و بـرو! کسی کـه بـا مادرش دعوا کرده ،کار خیرش در مسجد هم قبول نیست.بعد هم گفت من هر چه دارم به برکت دعای مادرم دارم. 🔹واقعا هـم همین طور بود. خیلی به مادرش ارادت داشـت و با احترام خاصی بـا او برخورد می کرد. می گفـت: برای جـذب در سپاه در روند کار اداری ام بـه مشکل برخوردم و کلا ناامید شدم. اگر مادرم دعا نمی کرد پاسدار نمی شدم. به من سفارش کرد : اگر می خواهی در دنیا و آخرت عاقبت‌به‌خیر شوی حتما باید دم مـادرت را ببینـی!! • شهید مدافع حرم احمدعطایی🌷 • منبع: پروانه های شهر دمشق 📚 tamym_ir
Γ . 🌿 🎀جبران‌محبت❤️ 🔹وقتـی بـه خانـه مـی آمـد، مـن دیگـر حـق نداشـتم كار كنم!بچـه راعـوض مـی كرد،شـیر برایـش درســت مــی كــرد، ســفره را مــی انداخــت و جمــع مــی كــرد، پــا بــه پــای مــن مــی نشســت لباسهـا را مـی شسـت، پهـن مـی كـرد، خشـك مـی كـرد و جمـع مـی كـرد! 🔹آن قـدر محبـت بـه پــای زندگــی مــی ریخــت كــه همیشــه بــه او میگفتم:درســته كــه كــم میآیــی خانــه، ولــی مــن تـا محبـت هـای تـو را جمـع كنـم، بـرای یـك مـاه دیگروقـت دارم! نگاهـم مـی كـرد و مـی گفـت: تـو بیـش تـر از ایـن هـا بـه گـردن مـن حـق داری! 🔹برشی از زندگی↯ شهیدحجت الاسلام والمسلمین حاج محمدابراهیم همت 🕊 🗣راوی :همسرشهید🌷 . @tamym_ir
Γ . 🎀وسایلت روجمع کن و برو!!💼 🔹در خانه مشکلی برایم پیش آمده بود؛ بـا ناراحتی رفتـم سرکار، حـاج احمد بلافاصله گفـت: چی شده چرا ناراحتی؟ مـن هـم گفتم با مادرم حرفم شده! .... جزئیات ماجرا را نیز توضیـح دادم. 🔸خیلی از دستم عصبانی شد و گفـت وسـایلت را جمـع کن و بـرو! کسی کـه بـا مادرش دعوا کرده ،کار خیرش در مسجد هم قبول نیست.بعد هم گفت من هر چه دارم به برکت دعای مادرم دارم. 🔹واقعا هـم همین طور بود. خیلی به مادرش ارادت داشـت و با احترام خاصی بـا او برخورد می کرد. می گفـت: برای جـذب در سپاه در روند کار اداری ام بـه مشکل برخوردم و کلا ناامید شدم. اگر مادرم دعا نمی کرد پاسدار نمی شدم. به من سفارش کرد : اگر می خواهی در دنیا و آخرت عاقبت‌به‌خیر شوی حتما باید دم مـادرت را ببینـی!! • شهید مدافع حرم احمدعطایی🌷 • منبع: پروانه های شهر دمشق 📚 _@tamym_ir
🌿 🔹برای تشکر 🎀
یـه روز دیـدم در میزننـد، رفتـم پشـت در، دو نفـر بودند.یکـی شـون گفـت: منـزل صیـاد شـیرازی همیـن جاسـت؟دلم هـری ریخـت. گفت:جنـاب سـرهنگ براتـون پیغـام فرسـتاده و بعـد یـه پاکتی بهــم داد.اومــدم تــوی حیــاط و پاکــت رو بــاز کردم.هنــوز فکــر میکــردم خبــر شــهادتش رو بــرام آوردنـد. دیـدم تـوی پاکـت یـه نامـه تـوش گذاشـته بـا یـه انگشـترو داخـل آن نوشـته بود:بـرای تشـکر از زحمـت هـای تو.همیشـه دعـات میکنـم.از خوشـحالی اشـک تـوی چشـمام جمـع شـد.
🎀برشی از زندگی↯ شهید صیادشیرازی 🕊 🎀منبع:کتاب خدامیخواست زنده بمانی،ص۸ _@tamym_ir