دیشب و امروز حالم خیلی خوب نیست.
خیلی اذیت شدم...
باباجونیم و مامان جونیم رو هم اذیت کردم... خب دلم کوچولوهه و زود درد میگیره ولی خدا رو شکر الآن بهترم.
الآن هم رسیدیم جایی که جالبیش به اینه که دوتا گنبد داره. یعنی اینا دوقلو هستن؟! نمیدونم ولی بهش میگن #کاظمین.
اینجا خیلی باکلاسه حتی آدماش!
تا رفتیم تو، مامانی گفت: یا باب الحوائج، یا موسی بن جعفر!
یادمه تو خونه هم تا یه طوری میشد، مامانی این جمله رو میگفت: یا #باب_الحوائج، یا #موسی_بن_جعفر.
نمیدونم این اسم چی توشه که هر وقت اینو میگه، همه چی رو به راه میشه.
توی بغل آقاجونم که بودم، شنیدم داریم میریم پیش امام کاظم و امام جواد.
میخوام یه کم باهاشون حرف بزنم...
خب چی کار کنم؟ توی دلم حس میکنم خیلی دوستشون دارم.
هر چی فکر میکنم، نمیفهمم چرا؟!
لابد آدمای خیلی خوبیان. میخوام ببینمشون.
*********
توی راه به بچههایی که اونا هم تو بغل بابا و ماماناشون هستن، نگاه میکنم.
دوست دارم از همهشون جلو بزنم و زودتر برسم حرم.
*********
امروز اینقدر خسته شده بودم که تا رسیدم هتل، توی بغل مامانی آروم و ناز خوابم برده بود!
جاتون خالی خوابای قشنگی دیدم!
کاش همیشه بتونم برم حرم!
🌸"زائره کوچولو"🌸
(از مجموعه کوچولوهای بزرگ)
🔺جهت خرید این کتاب از لینک زیر اقدام کنید:
🌐 B2n.ir/a85689
@tanhaelaj