eitaa logo
💓تنها مسیری های کردستان
606 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
5.1هزار ویدیو
58 فایل
تنهامسیریان کردستان عزیز خیلی خوش هاتین وه کانال خودان پیشنهاد و انتقادات @F313iar مشاوره @MoshaverTm براساس نظام فکری استاد بزرگوار حجت الاسلام پناهیان لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش👇 https://eitaa.com/IslamLifeStyles
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ روضه های که قبول نشدن ✍ مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام خمینی (ره )میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از دربمسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟ گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟ چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟ میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند. سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم السلام علیک یاابا عبدالله... دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان... دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم... شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم. وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم به من فرمود؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود؛ نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی.... آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم! گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟ خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟ میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود. بنازم به بزم محبت که در آن گدایی و شاهی برابر نشیند... 📚منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری @tanhamasirKordestan
🔴 حکایت سیلی 🔴 از سیلی «سرباز» به گوش فرمانده بزرگ جنگ شهید محمد بروجردی، تا سیلی آقای نماینده به گوش «سرباز» ‌ 🔸‌خودش را برای رفتن به ماموریت آماده می‌کرد؛ که یک «سرباز» وارد اتاق شد؛ ‌ و به مسئول دفتر فرمانده گفت که مرخصی لازم دارد؛ و وقتی با جواب منفی روبرو شد، با ناراحتی پرسید: بروجردی کجاست؟ می خواهم با خودش صحبت کنم. ‌🔸‌محمد رو کرد به سرباز و گفت: فرض کن که الان داری با بروجردی صحبت می‌کنی، و او هم به تو می‌گوید که نمی‌شود به مرخصی بروی. شما سرباز اسلام هستید؛ و به خاطر عدم موافقت با یک مرخصی که نباید اینطور عصبانی بشوید. 🔸این حرف انگار بنزینی بود که بر آتش درون سرباز ریخته شد؛ و او را شعله ورتر کرد ؛ و ناگهان سیلی محکمی به گوش محمد زد؛ و گفت: اصلا به شما چه ربطی دارد که دخالت می‌کنی، و با همان عصبانیت هر چه از دهانش در آمد نثار محمد کرد. 🔸محمد به او نزدیک شد و خواست بغلش کند، سرباز گمان کرد می‌خواهد او را کتک بزند؛ مقاومت کرد و خواست از خودش دفاع کند، محمد بوسه‌ای بر پیشانی سرباز زد و گفت: ‌ بیا داخل دفتر بنشینیم؛ ‌ و با هم صحبت کنیم. ‌🔸‌اما سرباز که هنوز نمی‌دانست با چه کسی طرف است، ‌ با همان عصبانیت گفت: اصلا تو چه کاره‌ای که دخالت می‌کنی؟! من با بروجردی کار دارم. 🔸‌محمد لبخندی زد و گفت خب بابا جان بروجردی خودم هستم. 🔸‌سرباز جا خورد و زد زیر گریه. گفت هر کاری کنی حق با توست؛ ‌ و اگر می‌خواهی تبعیدم کن یا برایم قرار زندان بنویس. ‌🔸‌اما بروجردی نه تبعیدش کرد و نه برایش زندان برید؛ و به سرباز گفت: حالا برو مرخصی، وقتی برگشتی بیا تا بیشتر با هم صحبت کنیم؛ تا ببینیم می‌شود این عصبانیتت را فرو نشاند. 🔸از آن روز به بعد سرباز عصبانی، شد مرید محمد. وقتی که از مرخصی برگشت، به خط مقدم رفت؛ و عاقبتش ختم به شهادت شد. پ ن : خدایا لحظه به لحظه مارو کمک کن تا بیشتر هرکاری رو یادبگیریم وعمل کنیم 🌷 @tanhamasirKordestan
💢 چاره جوئى قبل از حادثه قتبه أعشى - كه يكى از دوستان امام صادق عليه السلام - است، گويد: روزى از روزها يكى از كودكان آن حضرت مريض شده بود، و من به قصد عيادتش حركت كردم، حضرت را جلوى منزلش اندوهگين و غمناك ديدم. 🔹عرضه داشتم: ياابن رسول اللّه! فدايت شوم، حال فرزندت چگونه است؟ 🔸حضرت فرمود: با همان حالتى كه بوده است، هنوز مريضى و ناراحتى او بر همان حالت ادامه دارد. بعد از آن، حضرت سريع به داخل منزل خود رفت؛ و چون ساعتى گذشت از منزل بيرون آمد در حالتى كه چهره اش باز و غم و اندوه در آن حضرت احساس نمى شد. فكر كردم كه بحمداللّه حال كودك بهبود يافته است 🔹لذا سؤال كردم: اى مولايم! بفرمائيد حال كودك چگونه است ✍ فرمود: راهى را كه مى بايست برود، رفت. 🔹عرض كردم: قربانت گردم، در آن هنگامى كه كودك زنده و مريض حال بود، شما را غمگين و محزون مشاهده كردم؛ ولى اكنون كه او وفات يافت، شما را در حالتى ديگر مشاهده مى كنم؟! 🔸حضرت فرمود: اى قتبه! ما خانواده اى هستيم كه قبل از ورود بلا و مصيبت چاره انديشى مى نمائيم؛ ولى زمانى كه مصيبت اتفاق افتاد و واقع گرديد تسليم قضا و قدر الهى مى باشيم و راضى به رضاى او هستيم، بنابر اين ديگر ناراحتى و اندوه معنائى ندارد.✅ 📚منبع : اعيان الشّيعة : ج 1، ص 664 @tanhamasirKordestan