#سوژه_سخن_طنز😂
به طرف میگن شغلت چیه مگه کاربندم💪
میگن آهان کارمندی 😍😊
میگه نه گفتم که کاربندم😡
هر وقت یکی میره سر کار زیرآبشو میزنم تا کارش بند بیاد😂😜😜
به نام خدای روزی ده
سلام
پیامبر مهربانیها فرمودند
کسی که برای اداره زندگی خانواده اش تلاش می کند، مانند کسی است که در راه خدا جهاد می کند (متن و آدرس آخر پست👇👇)
اهل بیت عصمت و طهارت برای طلب روزی حلال و کار و تلاش و دوری از تنبلی و کسالت اهمیت ویژه ای قائل شده اند تا جایی که در روایتی طلب روزی حلال را بر هر زن و مرد مسلمانی واجب کرده اند (بحار ج100 ص9) و در روایت نیز پیامبر می فرمایند خداوند دوست دارد بنده اش را در راه کسب حلال و در رنج و زحمت ببیند (کنزل العمال حدیث 9200) در روایتی نیز فرموده اند انسان سالم و بیکاری که نه مشغول کارهای دنیایی و نه مشغول کارهای آخرتی باشد، مورد خشم پروردگار است و این اشاره به بیزاری خداوند از تنبلی و تن پروری و به بطالت گذراندن عمر دارد. در این میان روایتی جذاب که مهر تاییدی بر همه این روایات قلمداد می شود سخن ابن عباس است که می گوید هر زمان پیامبر از کسی خوشش می آمد اول از شغلش پرسش می فرمود و اگر می فهمید طرف شغلی ندارد حضرت می فرمودند از چشمم افتاد و در بیان علت این از چشم افتادن فرمودند مؤمن اگر شغلی نداشته باشد با دین فروشی زندگی خودش را اداره می کند (بحار ج100ص9)
اَلکادُّ علی عِیالِهِ کَالْمُجاهدِ فی سَبیلِ الله
بحارالانوار، ج100، ص13
@saritanhamasir
——————————
🚨 اولین واکنش حساب توئیتری منتسب به سپاه پاسداران به حمله پهپادی مقاومت بر علیه فرمانده منطقه ای موساد و معاون ترور کل موساد
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی :
صدا پای ما را هر روز نزدیکتر به خودتان خواهید شنید.
#شهید_صیاد_خدایی
🇮🇷@saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ | کارهای خوب بیموقع قبول نیست!
👈🏻 بعضی از کارهای خوب رو شیطان بهت پیشنهاد میده انجام بدی!
#استاد_پناهیان
🔹@saritanhamasir
رهبر انقلاب: بسیاری از بدبختیهای عالم بهخاطر زیادهخواهیها و اشرافیگریهاست
🔹بازشدن مجدد باب حج پس از دوسال به روی زائران ایرانی و دیگران بشارت بزرگی بود.
🔹یکی از مهمترین مسائلی که در حج هست همزیستی است. الان مشکلات بشر از این است که همزیستی بلد نیستند. حج همزیستی را یاد میدهد، در یک برهه محدودی یک نمونهای از همزیستی را به شما نشان میدهد.
🔹تعلیم دیگر حج سادهزیستی است. در احرام هیچ چیز زیادی وجود ندارد فقط همین که بدن شما را بپوشاند. واجب نیست که در همه زندگی شما اینجوری بپوشید اما میخواهد بگوید که این کار را یاد بگیرید که میشود ساده زیستی کرد.
🔹شما اگر نگاه کنید بسیاری از بدبختیها و مشکلات عالم بهخاطر این زیادهخواهیها و اشرافیگریها و تجملپرستیها است. بخش عظیمی از ثروت عالم صرف این چیزها میشود؛ در کشور ما هم متأسفانه همینجور.
🔹@saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✍ #نکات_دعای_عهد 34 «بهشت زمان»💕 💠 وَ مُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکَامِ کِتَابِکَ وَ مُشَ
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت 35
تازه فهمیده بودم دوباره حامله شده ام.
حال و حوصله نداشتم.
نمی دانستم چطور خبر را به دیگران بدهم.
با اوقات تلخی گفتم: «نمی خواهد بروی همدان. من حالم خراب است. یک فکری به حالم بکن. انگار دوباره حامله شده ام.»
بدون اینکه خم به ابرو بیاورد،
زود دست هایش را گرفت رو به آسمان و گفت:
«خدا را شکر.
خدا را صدهزار مرتبه شکر.
خدایا ببخش این قدم را که این قدر ناشکر است.
خدایا! فرزند خوب و صالحی به ما عطا کن.»
از دستش کفری شده بودم.
گفتم: «چی؟!
خدا را شکر، خدا را شکر.
تو که نیستی ببینی من چقدر به زحمت می افتم.
دست تنها توی این سرما،
باید کهنه بشویم. به کارِ خانه برسم.
بچه را تر و خشک کنم. همه کارهای خانه ریخته روی سر من. از خستگی از حال می روم.»
خندید و گفت:
«اولاً هوا دارد رو به گرمی می رود.
دوماً همین طور الکی بهشت را به شما مادران نمی دهند.
باید زحمت بکشید.»
گفتم: «من نمی دانم.
باید کاری بکنی.
خیلی زود است، من دوباره بچه دار شوم.»
گفت: «از این حرف ها نزن.
خدا را خوش نمی آید.
خدیجه خواهر یا برادر می خواهد.
دیر یا زود باید یک بچه دیگر می آوردی. امسال نشد، سال دیگر. این طوری که بهتر است.
با هم بزرگ می شوند.»
یک جوری حرف می زد که آدم آرام می شد.
کمی تعریف کرد، از کارش گفت،
سربه سر خدیجه گذاشت.
بعد هم آن قدر برای بچه دوم شادی کرد که پاک یادم رفت چند دقیقه پیش ناراحت بودم.
صمد باز پیش ما نبود.
تنها دل خوشی ام این بود که از همدان تا قایش نزدیک تر از همدان تا تهران است.
روز به روز سنگین تر می شدم.
خدیجه داشت یک ساله می شد.
چهار دست و پا راه می رفت
و هر چیزی را که می دید برمی داشت و به دهان می گذاشت.
خیلی برایم سخت بود با آن شکم و حال و روز دنبالش بروم و مواظبش باشم.
از طرفی، از وقتی به خانه خودمان آمده بودیم، از مادرم دور شده بودم.
بهانه پدرم را می گرفتم.
شانس آورده بودم خانه حوری، خواهرم، نزدیک بود.
دو سه خانه بیشتر با ما فاصله نداشت.
خیلی به من سر می زد.
مخصوصاً اواخر حاملگی ام هر روز قبل از اینکه کارهای روزانه اش را شروع کند، اول می آمد سری به من می زد.
حال و احوالی می پرسید.
وقتی خیالش از طرف من آسوده می شد،
می رفت سر کار و زندگی خودش.
بعضی وقت ها هم خودم خدیجه را برمی داشتم می رفتم خانه حاج آقایم.
سه چهار روزی می ماندم.
اما هر جا که بودم، پنج شنبه صبح برمی گشتم.
دستی به سر و روی خانه می کشیدم.
صمد عاشق آبگوشت بود.
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
#ايمان_دارم_كه_جوابم_را_ميدهيد
♥️ @@saritanhamasir ♥️
به خودم قول دادم!
هر روز ...
هر جا باشم ...
توی هر شرایطی باشم...
حتما و حتما
بهتون بگم که :
خیلی دوستون دارم!
ذکر مجرب هر روز من شده
دوست دارمت
دوست دارمت
دوست دارمت
#سلام_علی_آل_یاسین
#پدر_مهربانم_دوستت_دارم
💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✍ #نکات_دعای_عهد 34 «بهشت زمان»💕 💠 وَ مُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکَامِ کِتَابِکَ وَ مُشَ
✍ #نکات_دعای_عهد 35
«منتظر آگاه»💕
🤲وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ؛ خدایا ،در زمان ظهور، او را از حمله متجاوزان در امانش بدار...
📚در روایات به این مطلب تصریح شده است که بعضیها بعد از ظهور در برابر آن حضرت میایستند. در حالی که قبلاً به نوعی انتظار حضرت را میکشیدند.
🚸این گروه بهویژه به این دلیل که از قبل هم اطلاعاتی داشتهاند، دیگر خودشان را صاحب ادّعا میدانند؛
⛔️مثلاً میگویند: «نه، ایشان امام زمان نیستند؛ ما میدانیم، ما میشناسیم، ما منتظر بودیم، حالا هم ما هستیم که تشخیص میدهیم که آیا ایشان همان آقا هستند یا خیر.»
🌀البته بعضی از افراد هم به دلیل خودساخته نبودن و تعارض فرمانهای حضرت با منافعشان، که این تعارض هم میتواند به نوعی ریشه در همان تصور اشتباه نسبت به منجی داشته باشد، با حضرت مخالفت میکنند.
🔸 کما اینکه در مورد یهودیان مدینه نیز همین اتفاق افتاد. یهودیان مدینه نیز تا پیش از بعثت رسول اکرم(ص)، مدام به اهل مدینه فخر میفروختند که پیامبر موعود خواهد آمد و نشانههایش هم چنین و چنان است....
🔺اما همینکه دعوت پیامبر به مدینه رسید و تعدادی از اهالی مدینه اسلام آوردند، بنای مخالفت را گذاشتند و بهانه آوردند که: «این فرد، آن پیامبر موعود نیست.»
⚠️در خصوص مهدی موعود هم، چون نگاه بعضی از مدعیان انتظار، نگاه نادرستی است و تصور اشتباهی از منجی دارند، بعد از ظهور حضرت نمیتوانند با ایشان کنار بیایند. آنها وقتی امام زمان را میبینند، درمییابند که هرگز منتظر چنین کسی نبودهاند.
🚫 و این به دلیل ذهنیت اشتباهی است که داشتهاند و این ذهنیت نادرست، تنها به این دلیل برایشان پدید آمده است که #عالمانه به موضوع منجی نگاه نمیکردهاند.
🌷 @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#ژنرالهای_جنگ_اقتصادی #بر_اساس_واقعیت #قسمت_پنجم محمد یه سفره ای انداخته بود که نگو و نپرس !
#ژنرالهای_جنگ_اقتصادی
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_ششم
آخر این مسیر چی میشه و چه سختی هایی در انتظارشه!
اینروال ادامه پیدا کرد طوری که دیگه عادی شده بود، ما شبها تا آخر شب با هم کار میکردیم و به همبن خاطر محمد صبح ها دیر می رفت سرکار، بعد از رفتنش هم باز من مشغول کار میشدم تا بیاد.
دیگه صبحانمون رو، نهار میخوردیم و نهارمون رو که اگر بود شام و اگر هم نبود حاضری !
با کمک های من کم کم آقا محمد تصمیم گرفت مجید آقا را بیرون کنه و اینکار رو کرد!
من که دیگه حسابی خوشحال بودم چون عملا دیگه خودمون بودیم و زندگی خودمون آقا محمدم راضی بود چون هم کارش پیش می رفت هم من رو راضی می دید....
اما نکته ای که نه من و نه محمد بهش توجه نداشتیم این بود که خوب من هم مثل همه ی خانمها با توجه به کارهای خونه هر روز همونقدر انرژی نداشتم که بخوام یه مقدار مشخص از وسایل کار رو آماده کنم در نتیجه یه روزهایی بیشتر و یه روزهایی کمتر از حد معمول می تونستم کمک بدم و نتیجه ی این اتفاق اولین جایی که خودش رو نشون داد توی وضع زندگی و خرید های اولیمون بود که به مشکل خورد!
خوب چون من خودم رو یه بخشی از کار میدیم اصلا غر نمیزدم و مدام به آقا محمد می گفتم:حل میشه! با هم این وضع رو درستش میکنیم!
بعد هم سعی کردیم تلاشمون رو بیشتر کنیم و اینکار رو کردیم، خیلی خوب پیش رفتیم...
ولی برای من فاجعه اش خیلی زود دیده شد از شدت کار و درست غذا نخوردن و نخوابیدن ضعف بدنی چنان بهم غالب شد که دیگه کارهای معمولی و روزانه ام رو هم به سختی می تونستم انجام بدم و این ایست ناگهانی من از کار، ضربه بدی بهمون زد!
محمد توی اون مدت فشار زیادی رو تحمل کرد چون دست تنها بود و دیگه مجید آقایی نبود که بخواد کمکش کنه! عملا جور دو تامون رو می کشید و به همین خاطر خیلی خسته بود و حوصله ی هیچی رو نداشت !
واین طبیعی بود چون که تا یه حدی تلاش کردن نتیجه می ده، بیش از اون دیگه هر چی هم فقط تلاش کنی به تنهایی اتفاق بزرگی نمی افته و فقط داری خودت رو خسته می کنی....
اون روزها با خودم می گفتم: اومدم ابروش رو درست کنم زدم چشمش رو هم داغون کردم !
ولی نا امید نشدم و با یه فکر دیگه که به حساب خودم، هم خیلی راحت بود ،هم بی دردسر این به اصطلاح قطار زندگیمون رو که روی ریل درب و داغون اقتصادی، به بدبختی حرکت میکرد رو به سمت دره ی نابودی هدایت کردم!!!!
یه روز که محمد توی خونه بود وسخت مشغول کار رفتم کنارش، من هم مشغول شدم و بعد هم آروم، آروم فکرِ مثلا حرفه ای رو مطرح کردم و گفتم: محمد جان چرا ما باید این کار سخت رو انجام بدیم در حالی که این همه کار هست که میشه انجام داد و به همین درآمد رسید ولی این همه سختی ندارن!
محمد برای لحظاتی دست از کار کشید ونگاهی بهم کرد و به شوخی گفت: خانم کار فرماااا اگر خسته ای چرا دبه می کنی، کار رو می بری زیر سوال! برو توی اتاق استراحت کن سر حال شدی بیا بالا سر شاگردت!!!!
لبخندی زدم و گفتم: خوب اگه من کارفرما هستم پس گوش کن که چی میگم باشه!
بعد ادامه دادم: جدی میگم محمد! خودت که این چند وقت وضعیت من رو دیدی، تو هم که دست تنها شدی خوب چرا یه کاری رو شروع نکنیم که هم دردسرش کمتر باشه، هم منم بتونم کمکت کنم!
محمد که همینطور سخت مشغول کار بود گفت: خانم یه جوری میگی انگار کلی کار ریخته! کی بدش میاد کار راحت انجام بده و پول خوب در بیاره؟!
کو....؟ کجا...؟ بگو من اگر انجامش ندادم!
ادامه دارد.....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
@saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#ژنرالهای_جنگ_اقتصادی #بر_اساس_واقعیت #قسمت_ششم آخر این مسیر چی میشه و چه سختی هایی در انت
#ژنرالهای_جنگ_اقتصادی
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_هفتم
بدون اینکه مکث کنم گفتم: اینقدر کار هست، مثلا یکیش سبزی فروختن!
محمد در حالی بهم یه نگاه عاقل اندر سفیه انداخت که چشماش چهار تا شده بود و بعد یکدفعه بلند زد زیر خنده گفت: خیلی با مزززززه بود! حقیقتا هیچ وقت به ذهن خودم نمی رسید!
خیلی جدی نگاهش کردم و گفتم : من جدی گفتماااا اصلا هم شوخی نکردم!
دست از کارش کشید و گفت: نرگس میدونی چی داری می گی عزیزم ! من که دارم کارم رو میکنم! حالا نهایتا یه کم بیشتر وقت میذارم!
گفتم محمد نمیدونی که چه درآمدی داره که!خودم دیدم مغازه سر کوچه سبزی پاک کرده بسته بندی رو به قیمت هوا و فضا میداد و ملت هم ازش میخریدن!
خوب چرا ما باید همیشه خودمون رو بندازیم توی سختی! چرا همیشه باید کاری که دردسرش بیشتر رو انجام بدیم! نه واقعا چرا!!!!!!
منتظر جواب نشدم، برای اینکه محمد فکرهاش رو بکنه رفتم داخل آشپزخونه یه لیوان دمنوش بابونه براش آماده کنم...
برگشتن دیدم دوباره مشغول کار...
گفتم: بیا یه کم استراحت کن... دمنوش بابونه برات آوردم...
همینطور که مشغول بود نیش خندی زد و با حرص گفت: کار از بابونه گذشته، اینجوری اروم نمیشه!
با تعجب گفتم: چی؟
گفت: اعصاب من!
خیلی ناراحت شدم و گفتم: بیا خوبی کن! بیا و به فکر شوهرت باش! اینم جوابم!
سینی رو همونجا گذاشتم و رفتم داخل اتاق...
چند دقیقه ای گذشت محمد با سینی اومد داخل اتاق...
نشست کنارم و گفت: خانمم... عزیزم... خوب من دارم تلاشم رو می کنم شما کمی صبر کن همین...
ناراحت گفتم: مگه من چی گفتم که بهت برخورد! مگه این کارا اشکالی داره! مهم اینه آدم نون حلال در بیاره! توی این مدت به هر سختی زندگی کردم حرفی نزدم و تحمل کردم اونوقت شما اعصابت آروم نمیشه!
محمد که انتظار این همه ری اکشن رو بخاطر یه دمنوش نخوردن نداشت و حسابی جا خورده بود گفت: یاااا حسین چه دلت از من پره و خبر نداشتم !!!!
خوب حالا شما میگی بریم سبزی بفروشیم بهتره! یعنی بیشتر سود می کنیم!
اینطوری خوب میشه ؟!
والا من حرفی ندارم ولی باور کن به این راحتیم که می گی نیست نرگس!
خوشحال شدم که حداقل راضی شد بهش فکر کنه، بخاطر همین سریع واکنشم رو عوض کردم و گفتم: باور کن خیلی راحتتر از چیزی هست که حتی فکرش رو می کنی....
نفس عمیقی کشید و مستاصل گفت: باشه...
منم معطل نکردم و گفتم: پس کی سبزی می گیری؟
گفت: سفارش هایی که گرفتم رو تحویل بدم در اولین فرصت چشم...
چند روز گذشت ولی خبری نشد منم چیزی نگفتم تا کارهاش تموم بشه ...
چند روز شد، چند هفته!
اما باز هم هیچی به هیچی!
یه روز که شاید باورتون نشه، شاید هم تجربه اش رو داشته باشید ، پول نون هم تو خونمون پیدا نمیشد دیگه طاقت نیاوردم، محمد که از سرکار اومد با اینکه از شدت فشار کار خصوصا اینکه تنها هم بود حسابی خسته بود و کلافه گفتم....
ادامه دارد....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
@saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا تورا به مظلومیت تنهایی وغریبی امام حسین این زمان
فرج عزیز زهرا مهدی فاطمه را برسان 🤲
اللهم عجل لولیک الفرج بحق الحسین بظهورالحجت 🤲🌹
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🤲