12.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارگاه_همسرداری_به_سبک_زن_معشوقه
#یک_روزه
#سه_ساعته
📍توضیحات تکمیلی کارگاه همسرداری به سبک زن معشوقه🙃
🎁 @saritanhamasir 🎁
🔍لایو رایگان💯⤵️
😇👈همسرداری به سبک زن معشوقه
🎓صالحه کشاورز معتمدی🎓
♦️زمان یکشنبه ۱۲ تیر
رأس ساعت ۱۶ 🕓
📣به صورت مجازی🖥
#کارگاه_همسرداری_به_سبک_زن_معشوقه
#یک_روزه
#سه_ساعته
لایو در پیج اصلی صالحه کشاورز😍
صوت در کانال اصلی ایتا😉👇
💞 @saritanhamasir 💞
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت 52 منی که تا چن
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت 53
با خودم گفتم: «نخوابیدن بهتر از خوابیدن و دیدن خواب های وحشتناک است.»
این بار سر و صداهای بیرون از خانه مرا ترساند.
صدایی از توی راه پله می آمد.
انگار کسی روی پله ها بود و داشت از طبقه پایین می آمد بالا؛
اما هیچ وقت به طبقه دوم نمی رسید.
در را قفل کرده بودم.
از پشت پنجره سایه های مبهمی را می دیدم.
آدم هایی با صورت های بزرگ، با دست هایی سیاه.
معصومه و خدیجه آرام و بی صدا دوطرفم خوابیده بودند.
انگشت ها را توی گوش هایم فرو کردم و زیر پتو خزیدم.
هر کاری می کردم، خوابم نمی برد.
نمی دانم چقدر گذشت که یک دفعه یک نفر پتو را آرام از رویم کشید.
سایه ای بالای سرم ایستاده بود، با ریش و سبیل سیاه.
چراغ که روشن شد، دیدم صمد است.
دستم را روی قلبم گذاشتم و گفتم: «ترسیدم. چرا در نزدی؟!»
خندید و گفت: «چشمم روشن، حالا از ما می ترسی؟!»
گفتم: «یک اِهِمی، یک اوهومی، چیزی. زهره ترک شدم.»
گفت: «خانم! به در زدم، نشنیدی.
قفل در را باز کردم، نشنیدی.
آمدم تو صدایت کردم، جواب ندادی. چه کار کنم.
خوب برای خودت راحت گرفته ای خوابیده ای.»
رفت سراغ بچه ها. خم شد و تا می توانست بوسشان کرد.
نگفتم از سر شب خواب های بدی دیدم. نگفتم ترس برم داشته بود و از ترس گوش هایم را گرفته بودم، و صدایش را نشنیدم.
پرسید: «آبگرم کن روشن است؟!»
بلند شدم و گفتم: «این وقت شب؟!»
گفت: «خیلی خاکی و کثیفم. یک ماه می شود حمام نکرده ام.»
رفتم آشپزخانه، آبگرم کن را روشن کردم. دنبالم آمد و شروع کرد به تعریف کردن که عراقی ها وارد خرمشهر شده اند.
خرمشهر سقوط کرده.
خیلی شهید داده ایم.
آبادان در محاصره عراقی هاست و هر روز زیر توپ و خمپاره است.
از بی لیاقتی بنی صدر گفت و نداشتن اسلحه و مهمات.
پرسیدم: «شام خورده ای؟!»
گفت: «نه، ولی اشتها ندارم.»
کمی از غذای ظهر مانده بود.
برایش گرم کردم. سفره را انداختم. یک پیاله ماست و ترشی و یک بشقاب سبزی که عصر صاحب خانه آورده بود، گذاشتم توی سفره و غذایش را کشیدم.
کمی اشکنه بود. یکی دو قاشق که خورد، چشم هایش قرمز شد. گفتم: «داغ است؟!»
با سر اشاره کرد که نه، و دست از غذا کشید.
قاشق را توی کاسه گذاشت و زد زیر گریه. با نگرانی پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!»
باورم نمی شد صمد
این طور گریه کند. صورتش را گرفته بود توی دست هایش و هق هق گریه می کرد.
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
#سلام_علی_آل_یاسین
#ايمان_دارم_كه_جوابم_را_ميدهيد
🌺 @saritanhamasir 🌺
نمیدونم
دنیا زود زود میگذره
یا ما تند تند بزرگ میشیم!
یه دفعه به خودمون میایم و می بینیم
انقدر غرق زندگیمون شدیم
که یادمون رفته
شما
هزار و صد و خورده ای ساله نیستید...
کجا گمت کردیم نمیدونیم؟!!!
#هر_روز_با_شما_درد_دل_ميكنم_پدر
.
ای پناه بیپناهان کی میایی؟!
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
.⚠️تلنگر
بالا ترین ارتفاع
برای سـقوط↓
افــٺـادن از
چشـمِ مهدی فاطمه اسٺ...!
💫 @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#تنها_مسیر_آرامش.... 2 #درس بیست و چهارم 👇 💎 " مثل یک چریک باش! "
#تنها_مسیر_آرامش.... 2
#درس بیست و پنجم
👇
💎 " شهوترانی .... "
┄┅─✵💝✵─┅┄
به نام خدایی که نزدیک است
خدایی که
وجودش عشق است
و با ذکر
نامش آرامش را در
خانه دل
جا می دهیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
┄┅─✵💝✵─┅┄
💢 یکی از مشکلاتِ عمده در سنین
جوانی""شهوترانی"" هست ؛
🌺 خیلی از جوانان ، خودشون واقعاً دوست دارن که اهل شهوترانی نباشن
⚠️امّا هر کاری میکنن نمیتونن.....
🔹🚷🔹🔹⬇️
🌷از روزه گرفتن تا انواعِ دعا و مناجات
🌷و حتی رفتن به مشهد و کربلا رو انجام میدن
👈برای اینکه بتونن با شهوترانی خودشون مقابله کنن....
* عزیزدلم
⚠️مراقب باش راه رو اشتباه نری🔄🚫
🔔 اولین کاری که باید در مقابله با شهوترانی بکنی اینه که
""" با راحت طلبیت مبارزه کنی"""
✅✅✔️