تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
یا حسین: ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 96 گ
یا حسین:
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 98
وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم:
«چه خوب، صمد راست می گوید این بچه چقدر خوش قدم است.
اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومی اش هم خیر باشد.»
هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه می کردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: «خانم محمدی را جلوی در کار دارند.»
صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم: « ها، چی شده؟! سومی اش هم به خیر شد؟!»
خندید و گفت: «نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوس ها آماده می شوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم.»
خندیدم و گفتم: «مرد! خجالت بکش. مگر تو کار نداری؟!»
گفت: «مرخصی ساعتی می گیرم.»
گفتم: «بچه ها چی؟! مامانت را اذیت می کنند. بنده خدا حوصله ندارد.»
گفت: «می رویم تا همین نزدیکی.
آرامگاه باباطاهر و برمی گردیم.»
گفتم: «باشد. تو برو مرخصی ات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم.»
دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: «خانم ها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید.»
سمیه را بغل کردم. مهدی هم دستش را داد به مادرشوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند.
طفلی ها نمی دانستند قرار نیست با ما به مشهد بیایند. شادی می کردند و می خواستند زودتر سوار اتوبوس شوند.
توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده.
آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: «قدم! مرخصی ام را گرفتم، اما حیف نشد.»
دلم برایش سوخت. گفتم: «عیب ندارد. برگشتنی یک شب غذا می پزم، می آییم باباطاهر.»
صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: «قدم! کاش می شد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری.»
گفتم: «حالا مرا درک می کنی؟! ببین چقدر سخت است.»
خانم ها آرام آرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم کنار شیشه.
صمد دست خدیجه و معصومه را گرفته بود.
بچه ها گریه می کردند و می خواستند با ما بیایند. اولین باری بود که آن ها را تنها می گذاشتم.
بغض گلویم را گرفته بود. هر کاری می کردم گریه نکنم، نمی شد.
سرم را برگرداندم تا بچه ها گریه ام را نبینند. کمی بعد دیدم صمد و بچه ها آن طرف تر، روی پله ها ایستاده اند و برایم دست تکان می دهند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
یا حسین: ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 98 و
یا حسین:
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 99
تند تند اشک هایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبوس که حرکت کرد،
صمد را دیدم که دست بچه ها را گرفته و دنبال اتوبوس می دود.
همان طور که صمد می گفت، شد.
زیارت حالم را از این رو به آن رو کرد. از صبح می رفتیم می نشستیم توی حرم.
نماز قضا می خواندیم و به دعا و زیارت مشغول می شدیم.
گاهی که از حرم بیرون می آمدیم تا برویم هتل، نیمه های راه پشیمان می شدیم. نمی توانستیم دل بکنیم. دوباره برمی گشتیم حرم.
یک روز همان طور که نشسته بودم و چشم دوخته بودم به ضریح، یک دفعه متوجه جمعیتی شدم که لااله الاالله گویان وارد حرم شدند.
چند تابوت آرام آرام روی دست های جمعیت جلو می آمد. مردم گل و گلاب به طرف تابوت پرت می کردند.
وقتی پرس وجو کردم، متوجه شدم این ها شهدای مشهدی هستند که قرار است امروز تشییع شوند.
نمی دانم چطور شد یاد صمد افتادم و اشک توی چشم هایم جمع شد.
بچه ها را به مادرشوهرم سپردم و دویدم پشت سر تابوت ها.
همه اش قیافه صمد جلوی چشمم می آمد، اما هر کاری می کردم، نمی توانستم برایش دعا کنم.
حرفش یادم افتاد که گفته بود: «خدایا آدمم کن.» دلم نیامد بگویم خدایا آدمش کن. از نظر من صمد هیچ اشکالی نداشت.
آمدم و کناری ایستادم و به تابوت ها که روی دست مردم حرکت می کرد، نگاه کردم و غم عجیبی که آن صحنه داشت دگرگونم کرد.
همان جا ایستادم تا شهدا طوافشان تمام شد و رفتند. یک دفعه دیدم دور و بر ضریح خلوت شد.
من که تا آن روز دستم به ضریح نرسیده بود، حالا خودم را در یک قدمی اش می دیدم.
دست هایم را به ضریح قفل کردم و همان طور که اشک می ریختم، گفتم: «یا امام رضا! خودت می دانی در دلم چه می گذرد.
زندگی ام را به تو می سپارم. خودت هر چه صلاح می دانی، جلوی پایم بگذار.»
هر کاری کردم، توی دهانم نچرخید برای صمد دعا کنم. یک دفعه احساس کردم آرام شدم.
انگار هیچ غصه ای نداشتم. جمعیت دور و برم زیاد شده بود و خانم ها بدجوری فشار می آوردند.
به هر سختی بود خودم را از دست جمعیت خلاص کردم و بیرون آمدم. بوی عود و گلاب حرم را پر کرده بود.
آمدم و بچه ها را از مادرشوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم.
رفتیم بازار رضا. همین طور یک دفعه ای تصمیم گرفتیم همه خریدهایمان را بکنیم و سوغات ها را هم بخریم.
با اینکه سمیه بغلم بود و اذیت می کرد؛ اما هر چه می خواستیم، خریدیم و آمدیم هتل.
روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم،
داشتیم ناهار می خوردیم که یکی از خانم هایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان
و گفت: «خانم محمدی! شما باید زودتر از ما برگردید همدان.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
سلام و خدا قوت خدمت همه شما سروران عزیز
❇️مراسم هیات مجازی امشب رو با توسل به حضرت زینب سلام الله علیها آغاز میکنیم،
انشاءالله که خداوند به حرمت این روزها و به حرمت اشکهای این روزها، نیکوترین سرنوشتها برای همه مقدر بفرمایند
از همه شما عزیزان التماس دعای فرج داریم
برای اینده تشکیلات دعا کنید.... دعا کنید که خدا ما رو در این راه ثابت قدم کنه... 🌹
recording-20220808-202112.mp3
3.82M
🌷 کمی نزدیک تر شدن به مولا...
🔹 جلسه یازدهم: راه های مهم افزایش ایمان
🎙حاج آقا حسینی
🚩 هیات مجازی تنهامسیرآرامش
▪️@saritanhamasir
4_5924506660088316961.mp3
8.62M
◾️روضه شب یازدهم #محرم
|به سمت گودال.....
🎙حاج محمود کریمی
🚩 هیئت مجازی #تنهامسیرآرامش
▪️@saritanhamasir
مداحی آنلاین - ماجرای جانسوز از اسارت حضرت زینب کبری - دارستانی و کریمی.mp3
2.59M
▪️ #پادکست #شام_غریبان #محرم
💔ماجرای جانسوز از اسارت حضرت زینب(س)
"شب یازدهم"
🎤حجت الاسلام دارستانی
🎤حاج محمود کریمی
🚩 هیئت مجازی #تنهامسیرآرامش
▪️@saritanhamasir
4_5936115514307774178.mp3
1.52M
◾️روضه شب یازدهم #محرم
🌷 تو که دست و پا میزدی... وقتی زیر و رو میشدی... صیحه زد تمام فلک... وای حسین...
🌷 ای شاه قمرت کو... کنارت پسرت کو... ردا و سپرت کو... سرت کو...؟
ای شاه کفنت کو... عقیق یمنت کو... بگو پیرهنت کو... تنت کو...
🎙حاج محمود کریمی
🚩 هیئت مجازی #تنهامسیرآرامش
▪️@saritanhamasir
AUD-20220808-WA0010.mp3
16.5M
🔳 #شور #محرم
"شب یازدهم"
| قرآن فاطمه شد زیر و رو
🎤حاج مهدی رسولی
🚩 هیئت مجازی #تنهامسیرآرامش
▪️@saritanhamasir
4_6035061282950874525.mp3
5.39M
▪️ شب یازدهم #محرم
🎵 نواهنگ جانسوز شبیه مادر ...
🎙حاج محمود کریمی
🚩 هیئت مجازی #تنهامسیرآرامش
▪️@saritanhamasir
14.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 طرح دین برای نجات مستضعفان
➕روشی برای سفر اربعین
🔻چگونه میشود که بعد از ظهور قدرت و ثروت از دست مستکبران خارج میشود و به دست مستضعفان میرسد؟ با چه روشی؟
👈🏻 این کلیپ از جلسه نهم مبحث "#مختصات_زمان_ما و آیندهای که تا ظهور در پیش داریم" تهیه شده است.
#تصویری
@Panahian_ir
@saritanhamasir