InShot_۲۰۲۲۱۱۰۱_۲۱۱۹۲۱۳۰۱_۰۱۱۱۲۰۲۲.m4a
11.73M
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_بیست_و_هفتم
📚داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🏖 @salehe_keshavarz ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_بیست
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_بیست_و_هفتم
راحله خانم صاحب همه آرزوهای من شده بود
ولی در مقابلش سپر انداختم
زن زجر کشیده ای که در شهر ما غریب بود
با سه فرزند شهید
بیشتر از ده سال بچه هاشو به تنهایی و در شهر جنگ زده بزرگ کرده بود ولی حالا با بودن مرتضی حتما دیگر غصه ای نداشت ...
آی مرتضی
مرتضی
مرتضی
کارش را درک نمیکردم
منتظر بودم با یک دختر کم سن و سال و با ایمان ازدواج کند ولی حالا با یکی همسن مادرش رفته زیر یک سقف ...
با آمدن راحله خانم عمه مشغولیت بیشتری پیدا کرد ، از طرفی تدریس و کارهای دانشگاه هایی که میرفت، از طرفی جمع و جور کردن ۳ بچه ای که همه جوره خودش را مسئول آنها می دانست.
برای همین من سعی میکردم حداقل کمتر مزاحمش شوم
تابستان مهدا به دنیا آمد
دختر نرم و قشنگم ... انگار امیر نوزاد شده بود
از شدت شباهتش به امیر همه شگفت زده میشدند
اما امیر در آسمانها سیر میکرد
معلوم بود دختر دوست است
همیشه از اینکه محمد اصلا شبیه او نیست ناراحت بود اما مهدا دقیقا شبیه امیر و مادرش بود و همین هم باعث شادی مضاعف آنها شد.
به لطف امام زمان زندگیم به روال خوبی درآمده بود ...
درس و کار و زندگی از من پرتلاش انقدر انرژی میگرفت که دلتنگ تعلقات سابقم نشوم
درسهایم را خوب یاد گرفته بودم
شدت نیاز به دوپامین مغزم که با دیدن مرتضی ترشح میشد ، کمتر شده بود
آن زمان ها با وجود بچه ها من بدون اینکه متوجه شوم آرام آرام از دوران شیدایی گذر کردم
با مراقبتها و محبت ها و شوخیهای امیر تبدیل به زن شاد و پر انگیزه ای شده بودم که پر از امید به کار و تحصیل میپرداختم .
مهدا دو ساله بود که به پیشنهاد عمه برای مشاوره به دو مدرسه دخترانه رفتم
در یکی از این مدارس دختر راحله دانش آموزم بود
ارتباط من با راحله خانم به بهانه ی دخترش جمیله شروع شد .
جمیله نشانه های افسردگی داشت و نیاز بود که خانواده برای درمانش اقدام کنند.
اولین بار که از راحله خانم دعوت کردم تا به مدرسه بیاید حسابی نگران بود ، اما با صحبتهای من آرام شد
زن متینی که هنوز لهجه ی غلیظ عربی داشت
یک سری نکات را برایش گفتم اما مشخص بود که باید مرتضی هم ورود میکرد .
داناتر از قبل شده بودم ، باید قبل از ارتباط با مرتضی همسرم را مطلع میکردم، آن شب سر صحبت را با امیر باز کردم
وقتی حال روحی جمیله را شنید او هم متأثر شد
_حالا باید براش چه کار کرد ؟
+ جای نگرانی نداره ولی خب لازمه با مرتضی مطرح بشه تا برای درمان این دختر اقدام کنن
راحله خانوم هم غریبه و هم سواد کافی نداره
امیر خوب گوش میکرد و همانطور که در حال ماساژ دادن محمد بود خیلی محکم گفت :
_ تو خودت کاربلدی عشقم ، با مرتضی صحبت کن و بگو بهش چیکار کنه ، ان شاء الله میتونه کمکش باشه
مهربان به رویش لبخند زدم
کجا رفت امیر لجباز و خودخواه ؟
از دیدن این مرد آرام و منطقی لذت میبردم ...
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_بیست_و_هفتم راحله خانم صاحب همه آرزوهای م
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
+چشششمممم مهربونم ، چششممم دل نازک من ، چشششممم بابای مهربون دختر پرست
_پاشو پاشو مامان حسود پاشو برو جیگر منو بیدار کن که سیر بازی کنم باهاش ...
از راحله خانوم شماره مرتضی را گرفتم
برایش پیام ارسال کردم و خواستم که به مدرسه بیاید
تشکر و عذرخواهی کرد و گفت که تا هفته آینده کرج نیست و به محض بازگشت از سفر کاری خواهد آمد.
شب قبل از دیدار پیام داد ...
موضوع را به امیر گفتم او هم برایم آرزوی موفقیت کرد ، فردای آن روز خیلی آرام و مسلط به مدرسه رفتم
محمد کمی تب داشت دلم پیش بچه ها مانده بود و چند بار به پرستاری که در نبود من میآمد خانه زنگ زدم.
ساعت نزدیک ده بود که وارد اتاقم شد
کت و شلوار سورمه ای و پیراهن آبی آسمانی پوشیده بود
کفشهایش از واکس تازه برق میزد
دو سه تا انگشتر عقیق در دست داشت و یک تسبیح کوتاه زرد رنگ در دستش بود
کیف بزرگ چرمی هم در دست دیگرش که رنگ قهوه ای آن با کفشهایش هماهنگ بود
همه چیز نشان از این میداد که برای دیدن من به خودش رسیده است .
یک لحظه به سر و وضع خودم دقت کردم
مثل همیشه شیک و مرتب
ولی قطعا برای دیدن مرتضی به خودم نرسیده بودم
قبل ترها هربار که میخواستم ببینمش کلی به خودم سختی میدادم
اما الان همه چیز فرق داشت
رو به رویم مردی ایستاده بود که عزیزم بود ولی آن تب عشق حالا دیگر به عقل و منطق تبدیل شده بود
دعوتش کردم ...
نشست
سرش پایین بود و به حرفهایم گوش میداد
من شرایط جمیله و راهکارها را برایش گفتم
او هم به خوبی گوش داد و پذیرفت
وسط حرفهای من بی هوا حرف را عوض کرد و پرسید :
_خودت خوبی طیبه ؟
کمی دستپاچه گفتم :
+ بله خدا رو شکر ...
سرش را بالا آورد و نگاهم کرد
_نمیخوای حال منو بپرسی ؟
ضربان قلبم روی هزار رفت ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد....
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
قصه این است
جهـان بی تـو ندارد معنا..
🌤#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#سلام_علی_آل_یاسین
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
🌤☀️ **ما در بین الطلوعین ظهوریم!
⏪ در بین الطلوعین شاید خیلیها خوابشون ببره.
💠 اما:
"فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا"
ﻭ ﺟﻬﺎﺩﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﻴﻨﺎﻥِ [ﺑﻲﻋُﺬﺭ] ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺍﺷﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺮﺗﺮﻱ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. (۹۵نساء)
🌺حاج حسین یکتا
✨سلام علیکم💐🦋
صبحتون نورانی✨
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
🍃یک باغ سلام
🌷یک جهان زیبایی
🍃یک تبسم ناز تنی سالم
🌷یک دل خوش و صبحی زیبا
🍃دنیا دنیا آرزوهای قشنگ
🌷هدیه من برای شما
🍃 سلام صبحتون بخیر
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#معجزه_ادب #جلسه_سه ✨ بســــم الله الرحمن الرحیم✨ 🔰 علاوه بر انگیزههای محبت و منفعت ک
#معجزه_ادب
##جلسه_چهار
✨ بســــم الله الرحمن الرحیم✨
درجلسه قبل دو مورد از مزیتهای ادب رو گفتیم
3⃣ مزیت دیگه ادب در مقایسه با منفعتطلبی، زیبایی اون هست.
ادب زیبایی خاصی داره که منفعتطلبی این زیبایی رو نداره.🚫
ضمن اینکه وقتی میخواین با انگیزۀ منفعت یا عقلانیت، رفتاری رو انجام بدید، باید مدام محاسبه کنید که «واقعاً این کار خوب به نفع منه یا به ضرر من ؟» 🤔
👈مثلاً اگه الان اول وقت نماز نخونم، واقعاً به ضرر منه؟!
دوباره فردا هم این سؤال رو از خودتون میپرسید و باید مدام برای خودتون دلیل و برهان بیارید که واقعاً این کار به نفع منه...
🔹یعنی منفعتطلبی نیاز به محاسبۀ مداوم داره و انسان گاهی حوصلۀ محاسبه رو نداره.
آدمِ منفعتطلبی که بر اساس محاسبه، کارهایی رو انجام میده، مشکلش اینه که گاهی اوقات اصلاً محاسبه نمیکنه، یعنی حال و حوصلۀ محاسبه کردن رو نداره و لذا اون کار خوب رو انجام نمیده❗️
✅ ولی اگه انسان از سرِ ادب یک کاری رو انجام بده، دیگه نمیگه «من حوصله ندارم»
4⃣ یکی دیگه از ویژگیهای مهم ادب، استمرار هست.👌
کسی که گاهی یک کار خوبی رو انجام بده به اون «مؤدب» یا «ادبشده» نمیگن.❗️
🌀 ولی کسی که یه کار خوبی رو دائماً انجام بده، میگن: «ادب او اینگونه است...»
👈اون حتی بدون فکر و محاسبه کردن، اون کار خوب رو انجام میده.💯
💠 البته فکر و محاسبۀ عقلانی خوبه مشروط بر اینکه همیشگی باشه✔️
🔸خب وقتایی که تفکر نباشه، به انسان ضرر میزنه. چون گاهی اوقات انسان اصلاً قدرت یا فرصت فکر کردن رو نداره.
👈 مثلا اگه یه دفعه یه ضربهای به بینی کسی بزنند، اگه مؤدب نباشه، ممکنه بلافاصله یک ناسزا بگه و اصلاً فکر نکنه که آیا این کار زشت هست یا نه؟
☺️ولی اگه مؤدب باشه میتونه خودش رو کنترل کنه، چون «ناسزا نگفتن» عادت رفتاری اوست.
🌷البته رفتار مؤدبانه با رفتار از سرِ عشق و محبت، قابل جمع هست، محبت قله هست و راه رسیدن به اون، ادبه
💢 اگه انگیزۀ ما برای رفتار خوب «ادب» باشه، این انگیزه در مجموع ، بهتر از «محبت» و «منفعت» هست.
👌 البته رفتار از سرِ عشق و محبت بسیار ارزشمنده و جایگاه خودش رو داره، ولی؛
👈 اولاً سطوح بالای محبت بهسهولت بدست نمیاد
👈 و ثانیاً این محبت نوسان داره لذا همیشه نمیشه روی محبت حساب کرد و اون رو انگیزۀ انجام رفتار خوب قرار داد.
👈 ضمن اینکه عادت کردن به رفتار مؤدبانه، بهتر از محاسبۀ مداومه که آیا این رفتار به نفع من هست یا به ضرر من؟!
✅🌺
راجع به این مقایسه خوب فکر کنید تا انشاالله کم کم به مفهوم معجزه بودن ادب برسیم.
یا علی التماس دعا✋
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🇮🇷@tanhamasiraaramesh