eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
334 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 این خیلی مهمه که رعایت ادب بشه اولین و مهم ترین موضوع در سنین 7 تا 14 سال یعنی تمام فعالیت های مدارس روی مدار ادب بچرخه 🌸 @saritanhamasir 🌸
✅ آفرین. دقیقا خواسته ما همینه که رعایت ادب در هر خانواده ای یک فرهنگ بشه. همه اعضای خانواده با کمک همدیگه به رعایت ادب بیشتر تاکید کنند. حتی در این زمینه نباید آسون گرفت. ❇️ البته باید مراقب بود که رعایت ایین نامه ادب در خانه موجب بی حرمتی به پدر و مادر نشه. 🌸 @saritanhamasir 🌸
🔷 واقعا آموزش ادب کار آدم رو برای زندگی خوب راحت تر میکنه. ⭕️ الان کسی بخواد توی سن ۳۰ سالگی بیاد پای مادرش رو ببوسه باید در حد مرگ مبارزه با نفس کنه! ولی کسی که از بچگی ادب شده باشه مثل آب خوردن این کار رو انجام میده ✅ تفاوت تربیت فرزند بر اساس ادب و غیر ادب از زمین تا آسمون هست.... 🌸 @saritanhamasir 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ بهترین ارثی که پدران برای فرزندان میذارن ادب هست... ادب برای فرزندان باقی میمونه ولی مال و ثروت ممکنه از بین بره... 🌸 @saritanhamasir 🌸
✅ این موضوع مهمیه. اگه همه شما عزیزان تنهامسیری بتونید بحث ادب رو به صورت خانوادگی یا فامیلی دنبال کنید خیلی عالیه. هر پیامی که در مورد ادب میذاریم رو توی گروه های فامیلی بذارید و در موردش صحبت کنید. ❇️ این کار موجب میشه که یه فرهنگ در جامعه ما به وجود بیاد. فرهنگی که به ادب بسیار اهمیت میده 🌸 @saritanhamasir 🌸
☢ شاید آدم خیلی از کارهای خوب رو بخواد به خاطر خوشبختیش انجام بده ولی گاهی ممکنه جواب بده و گاهی هم نه! ✅ اما اگه کسی از سر "ادب" رفتاری رو انجام داد صددرصد نتیجه مثبت خواهد دید... 🌸 @saritanhamasir 🌸
سلام. خدا قوت. چه جالب . من تازه الآن بعد خوندن پیامهای کاربرها و مطالب کانال متوجه شدم که چرا برادر من به این گرفتاری دچار شد. برادر من که به بچه مذهبی معروف بود، بعد از فوق لیسانس فیزیک جامدات از دانشگاه اصفهان،دو سه مورد شغل خوب و سربازی رو رها کرد و با رؤیای پولدار شدن وارد شرکت نیوشا نیک شد و مثل برده واسشون کار میکرد و به هر جا و مکان میرفت و التماسانه دمنوش میفروخت تا امتیازش بالا بره. بعد یه مدت کلا منکر ولایت و اهل بیت و بعد هم منکر خدا شد. و اصلا کسی نمیتونست حریفش بشه. کلا موجود عجیب و کثیفی شده بود.😞 ولی با توسل به اهل بیت و لطف خدا و با لقمه حلالی که بزرگ شده بود، دوباره برگشت. الآن سی سالشه نه شغلی داره و نه سربازی رفته و نه اون تحصیلات دیگه به دردش میخوره. همیشه غصه میخوردم که چی شد برادر مؤمن من این بلا سرش اومد؟ پس نگو قانون جذب رو خوردشون میدادند. چند نفر دیگر هم میشناسم که عضو همین شرکت هستند و دچار مشکل در زندگی مشترکشون شدند یا طلاق گرفتند.
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 21 🔷 مجبور شد به رزن برود. وقتی دید نمی تواند در رزن هم کاری پیدا کند، ساک
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 22 👌همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کفش و چتر. کبری، که ساک من را از پشت پنجره دیده بود، 🔶 اصرار می کرد و می گفت: «قدم! تو هم برو سوغاتی هایت را بیاور ببینیم.» خجالت می کشیدم. هراس داشتم نکند صمد چیزی برایم آورده باشد که خوب نباشد برادرهایش ببینند. گفتم: «بعداً.» خواهرشوهرم فهمید و دیگر پی اش را نگرفت. 🔶وقتی به اتاق خودمان رفتیم، صمد اصرار کرد زودتر ساک را باز کنم. واقعاً سنگ تمام گذاشته بود. برایم چند تا روسری و دامن و پیراهن خریده بود. پارچه های چادری، شلواری، حتی قیچی و وسایل خیاطی و صابون و سنجاق سر هم خریده بود. طوری که درِ ساک به سختی بسته می شد. گفتم: «چه خبر است، مگر مکه رفته ای؟!» گفت: «قابل تو را ندارد. می دانم خانه ما خیلی زحمت می کشی؛ خانه داری برای ده دوازده نفر کار آسانی نیست. این ها که قابل شما را ندارد.» گفتم: «چرا، خیلی زیاد است.» خندید و ادامه داد: «روز اولی که به تهران رفتم، با خودم عهد بستم، روزی یک چیز برایت بخرم. 🔹💢 این ها هر کدام حکایتی دارد. حالا بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.» همه چیزهایی که برایم خریده بود، قشنگ بود. 🤔نمی توانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است. گفتم: «همه شان قشنگ است. دستت درد نکند.» ❇️ اصرار کرد. گفت: «نه... جان قدم بگو. بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.» ❤️☺️ دوباره همه را نگاه کردم. 😊 انصافاً پارچه های شلواری توخانه ای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود. گفتم: «این ها از همه قشنگ ترند.» از خوشحالی از جا بلند شد و گفت: 😂❤️ «اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود. 🔷 این ها را با یک عشق و علاقه دیگری خریدم. آن روز آن قدر دلتنگت بودم که می خواستم کارم را ول کنم و بی خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت.» 🔹بعد سرش را پایین انداخت تا چشم های سرخ و آب انداخته اش را نبینم. از همان شب، مهمانی هایی که به خاطر برگشتن صمد بر پا شده بود، شروع شد. فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته، دعوتمان می کردند. خواهرشوهرم شهلا، شیرین جان، خواهرها و زن برادرها. 💢💢 صمد با روی باز همه دعوت ها را می پذیرفت. شب ها تا دیروقت می نشستیم خانه این فامیل و آن آشنا و تعریف می کردیم. می گفتیم و می خندیدیم. ادامه دارد...✒️ 🎀 @saritanhamasir 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 22 👌همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کفش و چتر. ک
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :23 بعد هم که برمی گشتیم خانه خودمان، صمد می نشست برای من حرف می زد. می گفت: «این مهمانی ها باعث شده من تو را کمتر ببینم. 💢💢 تو می روی پیش خانم ها می نشینی و من تو را نمی ببینم. دلم برایت تنگ می شود. این چند روزی که پیشت هستم، باید قَدرَت را بدانم. بعداً که بروم، دلم می سوزد. 😔 غصه می خورم چرا زیاد نگاهت نکردم. ❤️🙏 چرا زیاد با تو حرف نزدم.» این خوشی یک هفته بیشتر طول نکشید. آخر هفته صمد رفت. عصر بود که رفت. تا شب توی اتاقم ماندم و دور از چشم همه اشک ریختم.😭 به گوشه گوشه خانه که نگاه می کردم، یاد او می افتادم. همه چیز بوی او را گرفته بود. 🔶حوصله هیچ کس و هیچ کاری را نداشتم. منتظر بودم کسی بگوید بالای چشمت ابروست تا یک دل سیر گریه کنم. حس می کردم حالا که صمد رفته، تنهای تنها شده ام. دلم هوای حاج آقایم را کرده بود. دلتنگ شیرین جان بودم. لحافی را روی سرم کشیدم که بوی صمد را می داد. ❤️✅ دلم برای خانه مان تنگ شده بود. آی... آی... حاج آقا چطور دلت آمد دخترت را این طور تنها بگذاری؟! چرا دیگر سری به من نمی زنی. ❤️🌹 آی... آی... شیرین جان چرا احوالم را نمی پرسی؟! آن شب آن قدر گریه کردم و زیر لحاف با خودم حرف زدم تا خوابم برد. 😭 صبح بی حوصله تر از روز قبل بودم. زودرنج شده بودم و انگار همه برایم غریبه بودند. 😕 ❤️دلم می خواست بروم خانه پدرم؛ اما سراغ دوقلوها رفتم. جایشان را عوض کردم و لباس های تمیز تنشان کردم. مادرشوهرم که به بیرون رفت، شیر دوقلوها را دادم، خواباندمشان و ناهار را بار گذاشتم. ظرف های دیشب را شستم و خانه را جارو کردم. دوقلوها را برداشتم و بردم اتاق خودم. 🔶 بعد از ناهار دوباره کارهایم شروع شد؛ ظرف شستن، پختن شام، جارو کردن حیاط و رسیدگی به دوقلوها. ♻️ ✳️ آن قدر خسته شده بودم که سر شب خوابم برد. انگار صبح شده بود. به هول از خواب پریدم. 💢طبق عادت، گوشه پرده را کنار زدم. هوا روشن شده بود. 🔵 حالا چه کار باید می کردم. نان پخته شده و درِ تنور گذاشته شده بود. چرا خواب مانده بودم. 😳 ⁉️چرا نتوانسته بودم به موقع از خواب بیدار شوم. حالا جواب مادرشوهرم را چه بدهم. هر طور فکر کردم، دیدم حوصله و تحمل دعوا و مرافعه را ندارم. به همین خاطر چادرم را سر کردم و بدون سر و صدا دویدم طرف خانه پدرم. ❤️😢 با دیدن شیرین جان که توی حیاط بود، بغضم ترکید. 🔹پدرم خانه بود. مرا که دید پرسید: «چی شده. کی اذیتت کرده. کسی حرفی زده. طوری شده. چرا گریه می کنی؟!» نمی توانستم حرفی بزنم. فقط یک ریز گریه می کردم.❤️😔 انگار این خانه مرا به یاد گذشته انداخته بود. دلم برای روزهای رفته تنگ شده بود. هیچ کس نمی دانست دردم چیست. 😔😢 ادامه دارد...✍ 🎀 @saritanhamasir 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27 🌺🌹🌷🍂🍂🍁🌼 «پشتیبان مولا»💕 🌸 وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ‏...خداوندا پشتوانه‌‌ی محکمی برای‌ مولای ما باش ! 🤲از حضرت رب العالمین می‌خواهیم، با تایید دلایل و براهین و با زیادی پیروان و خلوص یاران و دوستدارانش او را حمایت فرماید و سبب رواج امر او باشد. 🌸🌺🌹🍂🍂🍁🌼 🔸البته بعضی هم گفتن «شدت ازر» اینه که خداوند وزرا و امرا و علما و حکما و سایر اهل دانش را حامی و پشتیبان آن بزرگوار قرار دهد، تا همه ارکان پادشاهی برای حضرت حاصل شود. 🔚بنابراین ، افراد «ازر» یعنی روسا و کسانی که به منزله حضرت امیرالمؤمنین(ع) باشند نسبت به خاتم الانبیاء و هارون نیست به حضرت موسی(ع) چنانکه در آیه کریمه: «اشدد به ارزی » این معنی‌ فهمیده می شود....همان ۳۱۳‌ نفر!! . 🌺🌹🌷🍂🍂🍁🌼 ✅نتیجه اینکه ، چون ظهور آن حضرت، شباهت کامل با ظهور انبیا: خواهد داشت، لهذا در این گونه امور، هم مانند آنها خواهد بود.... 🌸 @saritanhamasir 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌸🌺🌹🍂🍁 سلام و درود بر اهالی معرفت وقتتون بخیر و سلامتی طاعات و عبادات شما مقبول درگاه احدیت درس امروز واقعا نکات ارزنده ای داره که امیدوارم برای شما مفید و مؤثر واقع شود✅ بریم سراغ درس جدیدمون از با ذکر شریف ادرکنی👇👇 🌷🌸🌺🌹🍂🍁🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌷🌹🌺🌸🌷🌹🌺 🌸🌷🌹🌸🌷🌸 🌸🌷🌹🌺 🌸🌺🌷 🌷🌸 ✍ برای 38 💢 قبلا هم گفته شد که خوبه آدم پای هر فیلمی نشینه. پای هر سریالی نشینه. به حرف هر کسی گوش نده. ✴️ زیاد دنبال این نباش که پای منبر هایی بری که خیلی جذاب سخنرانی میکنن! ⭕️ جذابیت ها سخنران که نباید تو رو به سمت خوبی ها بکشه! بلکه این تو هستی که باید ارزش های وجودی خودت رو نشون بدی و بری جلو... سخنران فقط باید یه تلنگر بزنه و بره. ⭕️ اگه قرار باشه که یه سخنرانی بیاد و جذاب صحبت کنه و تو به اندازه دو روز شارژ باشی ولی بعدش دوباره تا سخنرانی بعد بیکار باشی خب معلومه این ارزش وجودی تو نیست که داره تو رو به حرکت وادار میکنه 😒 بلکه این هنر سخنران هست که داره تو رو یه تکونی میده! ✴️ الانم که دیگه مد شده کلاسای جذابیت های سخنوری میذارن و سعی میکنن هر جور شده مخ مخاطب رو به کار بگیرن و مسحورش کنن!🎙 تقریبا همه روانشناسای غربی که میبینید معروف میشن و سخنرانی های جذاب دارن و حسابی ثروتمند میشن 💢 تنها کاری که میکنن از قدرت کلام و زبان استفاده میکنن برای جذب مخاطب! وگرنه واقعا مطلب خاصی هم به مخاطب نمیدن. سعی نمیکنن که انسان ها رو از درون فعال کنن و ارزش های وجودیشون رو بیرون بریزن. 🌺 شما اهل نماز هستید. درسته؟☺️ افرین به شما.👌 معلومه که شما آدم حسابی هستید. "چون دارید تلاش میکنید در تکراری ترین وضعیت هم توجهتون به خدا باشه". ✅ کسی که توی نماز توجهش رو بتونه به خدا جلب کنه، معلومه که در سایر کاراش هم توجهش به پروردگار و مولای خوب خودش هست و لذتش رو میبره... - حاج آقا! میشه من یه چیزی یواشکی بگم؟🙃 - بفرمایید! - میگم که ما دوست داریم توجهمون به خدا جلب بشه ولی ذهنمون هی فرار میکنه! چیکار کنیم؟😢 - یه سوال؟ شما کارتون هم میبینید؟! - راستش بله! کارتون تام و جری خیلی دوست دارم!😍 💢 خب همین دیگه! خودت رو عادت دادی که یه موش و گربه رو هی جلوت برقصونن و توجهت رو جلب کنن! ✅ کارتون کمتر نگاه کن! برنامه های جذاب کمتر ببین. اگه برنامه های جذاب زیاد ببینی ذهنت ضعیف میشه ها! حالا دیگه خود دانی.☺️ 💢 توی روانشناسی گفته میشه کسی که زیاد تلویزیون ببینه خرفت میشه! خنگ میشه.📺😣 البته ببخشیدا! اونا میگن! ⛔️ چون ذهن تنبل میشه. همش با سر و صدا و مسخره بازی و اینجوری کارا میخوان توجهت رو جلب کنن. وقتی اینجوری شدی اگه یه نفر هم خواست مثل بچه آدم باهات حرف بزنه خوابت میبره!😴 آقا نخواب! این مساله ای که دارم میگم خییییلی مهمه! میگه: نه زیاد مهم نیست! توجهم رو جلب نکرده!😌 💢 قدرت کنترل ذهن هرچقدر ضعیف تر باشه باید هنرمندانی بیان که با انواع شیرین کاری ها و مسخره بازی ها بتونن یکمی توجه مردم رو جلب کنن! ✅ قدیما فیلما و سریالایی که میساختن عموما یه مفاهیم خوبی توش بود و "البته زیاد هم هنرمندانه ساخته نمیشد". مردم بیشتر به اون فیلما نگاه میکردن. ⛔️ ولی الان فیلمای سینمایی رفتن به سمتی که توش با انواع رقاصی ها و سر و صدا ها یا خشونت و ترویج مسائل شهوانی و تمسخر و انواع گناهان هر جوری شده مخاطب رو پای فیلماشون بکشونن و پول به جیب بزنن! ❌❌❌ ✅ و تمام این اتفاقات تلخ زمانی تموم میشه که مردم ما عمیقا اهل کنترل و مدیریت ذهن بشن. حالا هر یک از ما چقدر میتونیم برای نجات جامعه مون مفید باشیم؟ چقدر میتونیم ذهن مردممون رو در جهت مثبت کنترل و مدیریت کنیم؟ ان شالله که خیلی....🌹 پاینده و سربلند باشید زیر نگاه مهربان پروردگار 🍀 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🍀 حاج آقا حسینی 🌷🌸🌹🌷🌸🌹🌸 🌷🌸🌷🌹🌷 🌺🌹🌷🌸 🌷🌸 🌷@saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•به یه انرژی مضاعف نیاز داری؟ احساس می‌کنی اتفاقای اطرافت تکراری‌ان و حس نشاطت کم شده؟ 🍁 دلت می‌خواد با یه حس بهتر به کارهات برسی؟ 🌱 •توی روز، این دعای پیامبر (ص) رو زیاد کن: •«اللهم امْنُنْ عَلَيْنَا بِالنَّشَاطِ وَ أَعِذْنَا مِنَ الْفَشَلِ وَ الْكَسَلِ وَ الْعَجْزِ وَ الْعِلَلِ وَ الضَّرَرِ وَ الضَّجَرِ وَ الْمَلَل» ⛅ •خدایا سرزندگی و کوشایی را به ما هدیه کن و از سستی، تنبلی، ناتوانی، بهانه‌آوری، زیان، دل‌مردگی و ملال، محفوظمان دار 💕:))) انرژیــــ🍊ــــجات رمــــ🌙ضانــ✧ ــــــــــــــــ✨🌙✨ــــــــــــــ 🌸 @saritanhamasir 🌸
[دعای روز یازدهم ماه رمضان 📖] رمـــ🌙ضـانـــ✧ ـــــــــــــــــــــــ✨🌙✨ــــــــــــــــــــــــ 🌸 @saritanhamasir 🌸
0662623368992.mp3
4.07M
[تند‌خوانی‌ جزء یازدهم قرآن‌کریم🌱 با‌نوای‌‌ استاد‌ معتز‌آقائی‌🎤] رمــــ🌙ضـانــــ✧ ــــــــــــــــــــــــ✨🌙✨ــــــــــــــــــــــ 🌸 @saritanhamasir 🌸
[ نکات کلیدی زندگی موفق در جزء یازدهم قرآن کریم 🌱] با قرآن رفیق شو :)😌🖇 رمــــ🌙ضـانــــ✧ ـــــــــــــــــــ✨🌙✨ــــــــــــــــــ 🌸 @saritanhamasir 🌸
🌼🌷🌺🌹🍂🍁🍀🌸 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم الهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجاءُ وَ ضاقَتِ الاَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّماءُ و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَ الرَّخاءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💛 دعای فرج 🌼🌷🌺🌹🍁🍀🌸
🔴وقتی محمد به فریاد مردم خوزستان رسید 🔹یکی از خدمات دکتر محمد به مردم شریف استان خوزستان، خدمت رسانی در سیل فروردین 98 بود. وی با حضور به موقع در استان و اعزام ماشین آلات سنگین و طرح کنترل آب از بالا دست کرخه، در سد سیمره و از طرف دیگر با بازگشایی دژها و دایک‌های مسیرهای انتهایی رودخانه و لایروبی سریع، توانست سرعت تخلیه آب به خاک عراق را سرعت ببخشد و با احداث دایک‌های حفاظتی از ورود آب به شهر اهواز جلوگیری کند. 🇮🇷 @saritanhamasir
🔰 مخازن آمونیاک حیفا گاه می نگرم دستان پینه زده ی کشاورزان، شکم های خالی کارگران، وام های آویخته به رنگ ربا در بانک ها، حقوق عقب افتاده ی بازنشستگان تمام اخبار ریز و درشت عجیبی که امید مرا هر روزه به یغما می برد چه سری است که در این کشور حتی یک خبر خوب به دست من و دوستانم نمیرسد؟ چه دستی در کار است که می خواهد اندک امید باقی مانده در سینه هایمان را همانند سانتریفیوژهای نطنز از رده ی عملیاتی خارج کند؟ آری عزت به یغما برده شده ی نطنز که هیچ انتقام گرفته نشده ی دانشمند هسته ای و سردارمان را چه کنیم؟ من می گویم به جای کوبیدن در طبل رسوایی مصلحت، به جای صبر بی معنای دشمن شاد کن، اقدام انقلابی کنیم هیچ‌چیز جز اقدام قاطع انقلابی آتش صبرتلخ مردم را خنک نمی کند. بگذریم از مصلحت های ضد مصلحت بگذریم از تعلل های منفعلانه باور کنید امروز مشت های گره زده شده ی دهان خرد کن، راهکار نجات این کشور است. آقایان عناصر انقلابی وطن سربازان آتش به اختیار انقلاب صبر جایز نیست تعلل مسئولان، نامیدی محرومان را در پی داشته است. من می گویم اقدام اول ... ✍ رضا خانعلی زاده 🇮🇷 @saritanhamasir
🔴حمایت‌های مردمی از سعید محمد آغاز شد 🔹در طول چند ماه گذشته و بعد از هجمه‌های گسترده برخی از چهره‌های اصولگرا و اصلاح طلب علیه سعید محمد، بنابر اخبار واصله، گروه‌های مختلف مردمی، اقشار و اصناف ضمن تهیه طومار‌هایی در کل کشور، حمایت خود را از سعید محمد و دعوت از وی برای حضور در صحنه انتخابات آغاز کردند. این حجم از تهاجمات مستقیم و غیر مستقیم در حالی است که پس از جدایی "سعید محمد" از قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا و جدی شدن حضور وی در انتخابات ریاست جمهوری، موج گسترده‌ای از استقبال جوانان در فضای مجازی شکل گرفته که موجبات نگرانی کانون‌های قدرت و ثروت را فراهم کرده است. 🔹این اقبال عمومی که در فضای مجازی به طور فزاینده‌ای در حال رشد است هم اکنون توسط تعداد زیادی از اقشار مختلف مردم با ارسال طومار‌ها و بیانیه‌هایی، در حمایت از وی و انتقاد از تخریب‌های اخیر در حال تهیه است. ✍منبع : پارسینه به نقل از بولتن نیوز 🔴فصل بیداری ملت(دکتر سعید محمد) 🇮🇷 @saritanhamasir
🔴مقاله روزنامه آلمانی درباره سعید محمد 🔹تیتر مقاله : «جوان و رادیکال (انقلابی)، رییس جمهور؟» 🔹متن مقاله : «مهندس سعید محمد، گزینه اصلی انتخابات ایران محسوب می‌شود، رهبر انقلاب، علی خامنه‌ای از او پشتیبانی می‌کند» 🇮🇷 @saritanhamasir
🛑🛑خبر فوری🛑🛑 *اعلام حمایت ایلات و اقشار لرستان از دکتر سعید محمد* جمع گسترده ای از ایلات و اقشار استان لرستان با امضای طوماری حمایت خود را از کاندیداتوری دکتر سعید محمد اعلام کردند. در این طومار آمده است اکنون که در دهه پنجم انقلاب اسلامی ایران هستیم ما جمعی از آحاد جامعه فارغ از هرگونه وابستگی به کانون های ثروت و قدرت و همچنین فارغ از جریان های سیاسی، با خیزش خود جوش از جناب دکتر سعید محمد دعوت و حضور در عرصه انتخابات ۱۴۰۰ را داریم و حمایت خودمان را از جنابعالی جهت آرمان های انقلاب اسلامی ایران اعلام می نماییم.باشد که در این مسیر خداوند منان یاریمان کند. 🇮🇷 @saritanhamasir
🔴چهره‌ای که آرامش خاطر می‌دهد 🔹واقعیت این است که مردم از چهره‌های تکراری و شعارهای سیاسی خسته‌اند؛ اقبال همه سمت چهره‌ای جدید و مردمی‌ست که سابقه فعالیت‌های اجرایی داشته باشد؛ نظامی و غیر نظامی فرقی نمی‌کند؛ وی باید بتواند وضعیت اقتصادی کشور را نجات دهد. 🇮🇷 @saritanhamasir
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 24 ❤️🌹 روی آن را نداشتم بگویم دلم برای شوهرم تنگ شده، ☺️ تحمل تنهایی را ندارم، دلم می خواهد حالا که صمد نیست پیش شما باشم. 🔶یک هفته ای می شد در خانه پدرم بودم. هر چند دلتنگ صمد می شدم، اما با وجود پدر و مادر و دیدن خواهرها و برادرها احساس آرامش می کردم. 🔷 یک روز در باز شد و صمد آمد. بهت زده نگاهش کردم. ⚠️باورم نمی شد آمده باشد. اولش احساس بدی داشتم. 🤔😒 🔸 حس می کردم الان دعوایم کند. یا اینکه اوقات تلخی کند چرا به خانه پدرم آمده ام. اما او مثل همیشه بود. می خندید و مدام احوالم را می پرسید. 🔶از دلتنگی اش می گفت و اینکه در این مدت، چقدر دلش برایم شور می زده، می گفت: 🔺 «حس می کردم شاید خدای نکرده، اتفاقی افتاده که این قدر دلم هول می کند و هر شب خواب بد می بینم.» کمی بعد پدر و مادرم آمدند. 🙁 با آن ها هم گفت و خندید و بعد رو به من کرد و گفت: «قدم! بلند شو برویم.» گفتم: «امشب اینجا بمانیم.» لب گزید و گفت: «نه برویم.» ❌❌ چادرم را سر کردم و با پدر و مادرم خداحافظی کردم و دوتایی از خانه آمدیم بیرون. ✳️توی راه می گفت و می خندید و برایم تعریف می کرد. روستا کوچک است و خبرها زود پخش می شود. ♻️همه می دانستند یک هفته ای است بدون خداحافظی به خانه پدرم آمده ام. به همین خاطر وقتی من و صمد را با هم، و شوخ و شنگ می دیدند، با تعجب نگاهمان می کردند. ⚠️⚠️ هیچ کس انتظار نداشت صمد چنین رفتاری با من داشته باشد. خودم هم فکر می کردم صمد از ماجرای پیش آمده خبر ندارد. جلو در خانه که رسیدیم، ایستاد و آهسته گفت: «قدم جان! شتر دیدی ندیدی. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. ❤️🌹 🔶خیلی عادی رفتار کن، مثل همیشه سلام و احوال پرسی کن. من با همه صحبت کرده ام و گفته ام تو را می آورم و کسی هم نباید حرفی بزند. باشد؟!» ✅ نفس راحتی کشیدم و وارد خانه شدیم. آن طور که صمد گفته بود رفتار کردم. ⚜مادرشوهر و پدرشوهرم هم چیزی به رویم نیاوردند. کمی بعد رفتیم اتاق خودمان. صمد ساکی را که گوشه اتاق بود آورد. با شادی بازش کرد و گفت: «بیا 🌹❤️ ببین برایت چه چیزهایی آورده ام.» گفتم: «باز هم به زحمت افتاده ای.» خندید و گفت: «باز هم که تعارف می کنی. خانم جان قابل شما را ندارد.» 💢💢 دو سه روزی که صمد بود، ❤️بهترین روزهای زندگی ام بود. نمی گذاشت از جایم تکان بخورم. می گفت: «تو فقط بنشین و برایم تعریف کن. دلم برایت تنگ شده.» ☺️❤️ هر روز و هر شب، جایی مهمان بودیم. اغلب برای خواب می آمدیم خانه. ادامه دارد...✒️ 🎀 @saritanhamasir 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت 25 کم کم در و همسایه و دوست و آشنا به حرف درآمدند که: «خوش به حالت قدم. چقدر صمد دوستت دارد.» 🌹☺️ دلم غنج می رفت از این حرف ها؛ اما آن دو سه روز هم مثل برق و باد گذشت. 💢💢 عصرِ روزی که می خواست برود، مرا کشاند گوشه ای و گفت: ❤️«قدم جان! من دارم می روم؛ اما می خواهم خیالم از طرفت راحت باشد. 🏌‍♀🏌‍♀ اگر اینجا راحتی بمان؛ اما اگر فکر می کنی اینجا به تو سخت می گذرد، برو خانه حاج آقایت. وضعیت من فعلاً مشخص نیست. شاید یکی دو سال تهران بمانم. ♻️⚠️ آنجا هم جای درست و میزانی ندارم تو را با خودم ببرم؛ اما بدان که دارم تمام سعی ام را می کنم تا زودتر پولی جمع کنم و خانه ای ردیف کنم. ✳️من حرفی ندارم اگر می خواهی بروی خانه حاج آقایت، برو. با پدر و مادرم حرف زده ام، آن ها هم حرفی ندارند. همه چیز مانده به تصمیم تو.» کمی فکر کردم و گفتم: «دلم می خواهد بروم پیش حاج آقایم. اینجا احساس دلتنگی می کنم. خیلی سخت می گذرد.»😔 👳‍♂ بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، گفت: «پس تا خودم هستم، برو ساک و رخت و لباست را جمع کن. با خودم بروی، بهتر است.» ✅ساکم را بستم و با صلح و صفا از همه خداحافظی کردم و رفتیم خانه پدرم. صمد مرا به آن ها سپرد. خداحافظی کرد و رفت. با رفتنش چیزی در وجودم شکست. ⛔️دیگر دوری اش را نمی توانستم تحمل کنم. مهربانی را برایم تمام و کمال کرده بود. یاد خوبی هایش می افتادم و بیشتر دلم برایش تنگ می شد. ❤️ هیچ مردی تا به حال در روستا چنین رفتاری با زنش نداشت. هر جا می نشستم، تعریف از خوبی هایش بود. ☺️ روزبه روز احساس علاقه ام نسبت به او بیشتر می شد. انگار او هم همین طور شده بود. ❤️❤️ چون سر یک هفته دوباره پیدایش شد. می گفت: «قدم! تو با من چه کرده ای! پنج شنبه صبح که می شود، دیگر دل توی دلم نیست. فکر می کنم اگر تو را نبینم، می میرم.»😊 🌹❤️ همان روز با برادرم رفت و اسباب و اثاثیه ام را از خانه مادرش آورد و خالی کرد توی یکی از اتاق های پدرم. 🔺آن شب اولین شبی بود که صمد در خانه پدرم خوابید. توی روستای ما رسم نبود داماد خانه پدرزنش بخوابد. ⛔️ صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامد. ❇️صبحانه و ناهارش را بردم توی اتاق. شب که شد، لباس پوشید 💢و گفت: «من می روم. تو هم اسباب و اثاثیه مان را جمع کن و برو خانه عمویم. 🏌‍♀🏌‍♀🏌‍♀ من اینجا نمی توانم زندگی کنم. از پدرت خجالت می کشم.» همان روز تازه فهمیدم حامله ام. چیزی به صمد نگفتم. 🌸❤️ ادامه دارد...✒️ 🎀 @saritanhamasir 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃