5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣️هشدار؛ عوامل روحانی فعالند!
🔹خبرنگارانی که باعث فریب مردم در سال ۹۶ و انتخاب روحانی شدند و بعدها از او پستهای دولتی گرفتند چه کسانی هستند؟
⚠ اگر ملت مراقب نباشد و دوباره فریب تیتر روزنامه ها را بخورند ، دولتی خسته تر ، ناکارآمدتر ، ضعیف تر از دولت روحانی دوباره بر سرکار خواهد آمد.
⛔ آنها که ملت را فریب دادند به پست و مقام رسیدند و ملت هم در رنج و مشکلات گرفتار شدند. عاقبت انتخاب احساسی همین است.
#انتخابات_1400
🇮🇷 @saritanhamasir
▪️احمدی نژاد نشان داد که او برداشت غلطی از سیاست ورزی در حکومت اسلامی دارد.
رییس جمهور دولت نهم ودهم احتمالا با قرار گرفتن در فضای هیجانی انتخابات، بیش از حد هیجانی شده است و یاد دوران کودکی خود افتاده که بچه ها بد قلقی میکردند ومیگفتند یا بازی یا بازی خراب!
🔻فی نفسه کاری به این حرف هایش ندارم، اما حقیقتا دلم برایش سوخت که سوپر انقلابی دوران کودکی ما، امروز تبدیل به فردی شده که از پشت تریبون حرف هایی می گوید که انگاری این تریبون در اختیار جریان نهضت آزادی قرار گرفته است.
الغرض صحبت های آقای احمدی نژاد چند سالی می شود برایمان تبدیل به طنز جالبی شده است، اما این حرف ها را زدم تا بگویم خدا به ما رحم کند و عاقبتمان ختم به خیر شود، شاید یک روزی ما از احمدی نژاد ها هم بدتر شویم...
💬 مرتضی جمشیدپور
🇮🇷 @saritanhamasir
✍️دکتر سعید محمد: برنامه جامعی را برای بازگشت اعتماد به بورس تدوین کردیم، در یک فراخوان فریب، پول مردم را به بورس کشاندند و در روز روشن جیب مردم را زدند. سرمایهگذاری ایرانیان خارج از کشور و خارجیها را در تالار بینالمللی بورس شاهد خواهیم بود و شرکتهای جدید به فرابورس عرضه میشوند.
🇮🇷 @saritanhamasir
🔰وابسته به هیچ جریان و جناحی نیستم
🔹دکتر سعید محمد: وابسته به هیچ جریان و جناحی نیستم. به شدت با دوقطبیهای سیاسی مخالف هستم. افراد خبره و کار بلد فارغ از جناح بندی در دولت من حضور خواهند داشت. قبل از انتخابات بخشی از نیروهای دولتم را معرفی خواهم کرد. هیچکدام از نامزدها را رقیب نمیدانم.
🔹اینکه حس کنیم برخی سر ریاست میآیند تا با هم دشمنی کنند، اینطور نیست. علاقهمندم با همه کاندیداها از همه جناحها صحبت کنم تا مشکلات مردم حل شود.
🇮🇷 @saritanhamasir
5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نظام آموزشی سعید محمد
🔹دکتر سعید محمد و بحرانهای قشر فرهنگیان و نظام آموزش عالی کشور
🇮🇷 @saritanhamasir
@panahian_ir4_6041772117811267084.mp3
زمان:
حجم:
1.57M
بعد از ماه رمضان چه کنیم؟🤔
✅ مراقب حال خوبمون باشیم.
#استاد_پناهیان
🌸 @saritanhamasir
🎊ﻋﻴﺪ ﺍﺯﺳﻪ ﻛﻠﻤﻪ ﺯﻳﺒﺎ ﻣﺸﺨﺺ ﺷﺪﻩ
🌸ﻉ _ﻋﺰﻳﺰانم
🌼ﻯ _ ﻳﺎﺩتون ﻧﺮﻩ
🌺ﺩ _دوستتون ﺩﺍﺭیم😍
مجدداًعیدتونمبارڪ 🎊🎉💐
سلام و عرض ادب محضر شما عزیزان 🌹
چی شد آقای احمدی نژاد از یک فرد انقلابی به یک فرد بی قانون و مخالف با جمهوری اسلامی تبدیل شد؟
پاسخ به این سوال رو در کلیپ زیر ببینید👇🏼
10.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ دلایل انحراف دومینو وار احمدی نژاد از زبان امام خامنه ای
💥 لطفا این کلیپ در حد وسیع منتشر شود
#احمدی_نژاد
#انتخابات
🇮🇷 @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 61 آن روز تازه از تشییع جنازه چند شهید برگشته بودم، بچه ها را گذاشته بود
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 62
گفت: «می روم، حقم است.
دنده ام نرم. اگر می خواهم نان بخورم، باید بروم ته صف.»
بعد خندید.
داشت پوتین هایش را می پوشید.
گفتم: «پس اقّلاً بیا لباس هایت را عوض کن. بگذارکفش هایت را واکس بزنم.
یک دوش بگیر.»
خندید و گفت: «تا بیست بشمری، برگشته ام.»
خندیدم و آمدم توی اتاق. صورت بچه ها را شستم.
لباس هایشان را عوض کردم. غذا گذاشتم.
خانه را مرتب کردم. دستی به سر و صورتم کشیدم.
وقتی صمد نان به دست به خانه برگشت، همه چیز از این رو به آن رو شده بود.
بوی غذا خانه را پر کرده بود. آفتاب وسط اتاق پهن شده بود. در و دیوار خانه به رویمان می خندید.
فردا صبح صمد رفت بیرون. وقتی برگشت، چند ساک بزرگ پلاستیکی دستش بود. باز رفته بود خرید.
از نخود و لوبیا گرفته تا قند و چای و شکر و برنج.
گفتم: «یعنی می خواهی به این زودی برگردی؟!»
گفت: «به این زودی که نه، ولی بالاخره باید بروم.
من که ماندنی نیستم. بهتر است زودتر کارهایم را انجام بدهم.
دوست ندارم برای یک کیلو عدس بروی دم مغازه.»
بعد همان طور که کیسه ها را می آورد و توی آشپزخانه می گذاشت، گفت:
«دیروز که آمدم و دیدم رفته ای سر صف نانوایی از خودم بدم آمد.»
کیسه ها را از دستش گرفتم و گفتم: «یعنی به من اطمینان نداری!»
دستپاچه شد. ایستاد و نگاهم کرد و گفت:
«نه... نه...، منظورم این نبود.
منظورم این بود که من باعث عذاب و ناراحتی ات شدم.
اگر تو با من ازدواج نمی کردی، الان برای خودت خانه مامانت راحت و آسوده بودی، می خوردی و می خوابیدی.»
خندیدم و گفتم: «چقدر بخور و بخواب!»
برنج ها را توی سینی بزرگی خالی کرد و گفت:
«خودم همه اش را پاک می کنم. تو به کارهایت برس.»
گفتم: «بهترین کار این است که اینجا بنشینم.»
خندید و گفت: «نه... مثل اینکه راه افتادی. آفرین، آفرین.
پس بیا بنشین اینجا کنار خودم. بیا با هم پاک کنیم.»
توی آشپزخانه کنار هم پای سینی نشستیم و تا ظهر نخود و لوبیا و برنج پاک کردیم. تعریف کردیم و گفتیم و خندیدیم.
بعد از ناهار صمد لباس پوشید و گفت: «می خواهم بروم سپاه. زود برمی گردم.»
گفتم: «عصر برویم بیرون؟!»
با تعجب پرسید: «کجا؟!»
گفتم: «نزدیک عید است. می خواهم برای بچه ها لباس نو بخرم.»
یک دفعه دیدم رنگ از صورتش پرید. لب هایش سفید شد. گفت: «چی! لباس عید؟!»
من بیشتر از او تعجب کرده بودم. گفتم: «حرف بدی زدم!»
گفت: «یعنی من دست بچه هایم را بگیرم و ببرم لباس نو بخرم! آن وقت جواب بچه های شهدا را چی بدهم.
یعنی از روی بچه های شهدا خجالت نمی کشم؟!»
ادامه دارد...
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃