┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
💌 #بیان_معنوی
🔘🔻 آدمها زمانی از بدیهای دیگران اذیت میشوند که؛↓
💞عشقی بزرگ روحشان را مشغول نکرده باشد
❣اگر انسان شدیدا مشغول
معشوق خود باشد به دیگران بیالتفات است .
❎و بدیهای دیگران او را آزار نمیدهد.
📿و مناجات با معشوق تمام
خستگیها و آزردگیها را برطرف میکند.
💖عشــقِ بـزرگ ، محـبّت شـدید به #پروردگـار اســت.✨
🍃 #حجت_الاسلام_پناهیان
ـــــــــــــــــــــــــــ🌱ــــــــــــــــــــــــــ
@saritanhamasir
تنهامسیرآرامش
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :65 اگر بودی و این همه رنج و درد و کُشت و کشتار را می دیدی، به من حق می دا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 66
حالا جنگ به شهرها کشیده شده بود.
گاهی در یک روز چند بار وضعیت قرمز می شد.
هواپیماهای عراقی توی آسمان شهر پیدایشان می شد و مناطق مسکونی را بمباران می کردند.
با این همه، زندگی ما ادامه داشت و همین طور دو سال از جنگ گذشته بود.
سال 1361 برای بار سوم حامله شدم.
نگران بودم.
فکر می کردم با این شرایط چطور می توانم بچه دیگری به دنیا بیاورم و بزرگش کنم. من ناراحت بودم و صمد خوشحال.
از هر فرصت کوچکی استفاده می کرد تا به همدان بیاید و به ما سر بزند.
خیلی پی دلم بالا می رفت.
سفارشم را به همه فامیل کرده بود. می گفت: «وقتی نیستم، هوای قدم را داشته باشید.»
وقتی برمی گشت، می گفت: «قدم! تو با من چه کرده ای. لحظه ای از فکرم بیرون نمی آیی. هر لحظه با منی.»
اما با این همه، هم خودش می دانست و هم من که جنگ را به من ترجیح می داد.
وقتی همدان بمباران می شد، همه به خاطر ما به تب و تاب می افتادند.
برادرهایش می آمدند و مرا ماه به ماه می بردند قایش.
گاهی هم می آمدند با زن و بچه هایشان چند روزی پیش ما می ماندند. آب ها که از آسیاب می افتاد، می رفتند.
وجود بچه سوم امید زندگی را در صمد بیشتر کرده بود.
به فکر خرید خانه افتاد. با هزار قرض و قوله برای خانه، ثبت نام کرد.
یک روز دیدم شاد و خوشحال آمد و گفت:
«دیگر خیالم از طرف تو و بچه ها راحت شد. برایتان خانه خریدم.
دیگر از مستأجری راحت می شوید. تابستان می رویم خانه خودمان.»
نُه ماهه بودم. صمد ده روزی آمد و پیشم ماند.
اما انگار بچه نمی خواست به دنیا بیاید. پیش دکتر رفتیم و دکتر گفت حداقل تا یک هفته دیگر بچه به دنیا نمی آید.
صمد ما را به قایش برد. گفت: «می روم سری به منطقه می زنم و سه چهارروزه برمی گردم.»
همین که صمد از ما خداحافظی کرد و سوار ماشین شد و رفت، درد به سراغم آمد.
نمی خواستم باور کنم. صمد قول داده بود این بار، موقع به دنیا آمدن بچه کنارم باشد. پس باید تحمل می کردم.
باید صبر می کردم تا برگردد. اما بچه این حرف ها سرش نمی شد. عجله داشت زودتر به دنیا بیاید.
از درد به خودم می پیچیدم؛ ولی چیزی نمی گفتم. شینا زود فهمید، گفت: «الان می فرستم دنبال قابله.»
گفتم: «نه، حالا زود است.» اخمی کرد و گفت: «اگر من ندانم کِی وقتش است، به چه دردی می خورم؟!»
رفت و رختخوابی برایم انداخت.
دیگی پر از آب کرد و روی پریموس گوشه حیاط گذاشت. بعد آمد و نشست وسط اتاق و شروع کرد به بریدن تکه پارچه های سفید.
تعریف می کرد و زیر چشمی به من نگاه می کرد، خدیجه و معصومه گوشه اتاق بازی می کردند.
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 66 حالا جنگ به
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 67
قربان صدقه من و بچه هایم می رفت.
دقیقه به دقیقه بلند می شد، می آمد دست روی پیشانی ام می گذاشت.
سرم را می بوسید. جوشانده های جورواجور به خوردم می داد.
یک دفعه حالم بد شد. دیگر نتوانستم تحمل کنم.
از درد فریادی کشیدم.
شینا تکه پارچه های بریده شده را گذاشت روی زمین و دوید دنبال خواهرها و زن برادرهایم.
کمی بعد، خانه پر شد از کسانی که برای کمک آمده بودند. قابله دیر آمد.
شینا دورم می چرخید.
جوشانده توی گلویم می ریخت و می گفت:
«نترس اگر قابله نیاید، خودم بچه ات را می گیرم. بعدازظهر بود که قابله آمد و نیم ساعت بعد هم بچه به دنیا آمد.»
شینا با شادی بچه را بغل کرد و گفت:
«قدم جان! پسر است.
مبارکت باشد.
ببین چه پسر تپل مپل و سفیدی است. چقدر ناز است.»
بعد هم کسی را فرستاد دنبال مادرشوهرم تا مژدگانی بگیرد.
صدای گریه بچه که بلند شد، نفس راحتی کشیدم.
خانه شلوغ بود اما بی حسی و خواب آلودگی خوشی سراغم آمده بود که هیچ سر و صدایی را نمی شنیدم.
فردا صبح، حاج آقایم رفت تا هر طور شده صمد را پیدا کند.
عصر بود که برگشت؛ بدون صمد.
یکی از هم رزم هایش را دیده بود و سفارش کرده بود هر طور شده صمد را پیدا کنند و خبر را به او بدهند.
از همان لحظه چشم انتظار آمدنش شدم. فکر می کردم هر طور شده تا فردا خودش را می رساند.
وقتی فردا و پس فردا آمد و صمد نیامد، طعنه و کنایه ها هم شروع شد:
«طفلک قدم! مثلاً پسر آورده!»
ـ عجب شوهر بی خیالی.
ـ بیچاره قدم، حالا با سه تا بچه چطور برگردد سر خانه و زندگی اش.
ـ آخر به این هم می گویند شوهر!
این حرف ها را شینا هم می شنید و بیشتر به من محبت می کرد.
شاید به همین خاطر بود که گفت:
«اگر آقا صمد خودش آمد که چه بهتر؛ وگرنه خودم برای نوه ام هفتم می گیرم و مهمانی می دهم.»
از بس به در نگاه کرده و انتظار کشیده بودم،
کم طاقت شده بودم.
تا کسی حرفی می زد، زود می رنجیدم و می زدم زیر گریه. هفتم هم گذشت و صمد نیامد.
روز نهم بود. مادرم گفت: «من دیگر صبر نمی کنم. می روم و مهمان ها را دعوت می کنم. اگر شوهرت آمد، خوش آمد!»
صبح روز دهم، شینا بلند شد و با خواهرها و زن داداش هایم مشغول پخت و پز و تدارک ناهار شد.
نزدیک ظهر بود. یکی از بچه ها از توی کوچه فریاد زد: «آقا صمد آمد.» داشتم بچه را شیر می دادم.
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍂🌼🌷🍁🌸🌺🌹ا
برنامه هفتگی #تنها_مسیر_آرامش (راز حیات برتر)
#تحت_تشکیلات_جهانی #تنها_مسیر_آرامش
از کتابهای استاد پناهیان و انتخاب مطالب از استاد سید محمد باقر حسینی
و استاد صالحه کشاورز معتمدی
#کنترل_ذهن_برای_تقرب شنبه ها و سه شنبه ها
#خانواده_متعالی یکشنبه ها و چهارشنبه ها
#دنیای_مدیریت_مؤمنانه
#نقدی_بر_قانون_جذب
#مبارزه_با_راحت_طلبی دوشنبه ها و پنج شنبه ها
#آداب_زندگی #ادب جمعه ها
#رمان_دختر_شینا هر شب
#انتخابات_1400 هر روز
عرض خیر مقدم به تمامی بزرگوارانی که به دوستان ارزشی خود پیوستند.
ممنونیم از همراهی شما سروران گرامی ، به همتون افتخار میکنیم .
نظرات ، پیشنهادات و انتقاد شما را با گوش جان پذیرا هستیم .
آیدی @ashkae
🌹🌺🌸🍁🌷🌼🍂
@saritanhamasir
سلام
روزتون بخیر باشه🌹
چه خبر از مبارزه با راحت طلبی
هاتون ؟😊
امیدوارم که تونسته باشید راحت طلبی هاتون رو برنامه ریزی و یک مدیریت کنید👌🌹
#تنهامسیرآرامش
@saritanhamasir
⛵️ #مبارزه_با_راحت_طلبی 5
💢 تقریبا هر خصوصیت بد اخلاقی که انسان ها دچارش میشن رو نگاه کنیم میبینیم که ریشه ی اون در راحت طلبی هست.
⭕️ «متاسفانه در جامعۀ ما نگاه درستی به راحت طلبی نمیشه.
در واقع راحت طلبی یه کار منفور نیست. این یه عیب بزرگ برای یه جامعۀ دینی هست».
🔷 در مبارزه با نفس، باید با چیزهایی مبارزه کرد که انسان رو از مسیر اصلی خودش خارج میکنه و "راحت طلبی" نقش بسیار مهمی در خارج کردن انسان از مسیر اصلی داره....
#تنهامسیرآرامش
@saritanhamasir
🔸 راحت طلبی یکی از بزرگترین موانع سعادت دنیا واخرت انسان هست.
جایی شنیدم بیشتر اهل دوزخ تنبلها هستن.
💢ادم راحت طلب به دیگران کمک نمیکنه اگر نیازمندی بهش رو بیاره نه تنها خوشحال نمیشه بلکه روترش میکنه و غر میزنه.
⭕️ادم راحت طلب از رنجهای خوب فرار میکنه مثلا بخودش زحمت نمیده سحر پاشه و باخدای خودش رازو نیاز کنه و از برکات سحر بهره مند شه.
❌ادم راحت طلب ازحق دفاع نمیکنه نکنه اذیت شه وچه بسا با این کار باطل رو تقویت میکنه.
⭕️ادم راحت طلب امر به معروف ونهی از منکر نمیکنه و کلا کم کم نسبت به جامعه و وقایع پیرامون خودش بی تفاوت میشه.
🔺 ادم راحت طلب ریسک وخطر نمیکنه پس توهیچ زمینه ای پیشرفتم نمیکنه.
💢 راحت طلبی از ادم موجودی خودخواه میسازه که به یه زندگی انگلی رو میاره وزندگی او درسطح پایین ودرحد زندگی پست حیوانی متوقف میشه وچه بسا پس رفت هم میکنه و ازاون پایین تر هم میره.
خدا مارو یاری کنه جزو راحت طلبا نباشیم .
#تنهامسیرآرامش
@saritanhamasir
#راحت_طلبی یعنی:
⭕️وقتی از بیرون میایی،
ڪفشاتو یه گوشه پرت ڪنی و بری توی خونه😒
آخه تو چقد تنبلی؟!!
🔷اول ڪفشاتو بذار رو جاڪفشی،
بعد تشریفتونو ببرین خونه✅
#تنهامسیرآرامش
@saritanhamasir