بکارگیری ربات ها ؛ عاقبت افتادن ژاپن در تله جمعیتی
#جمعیت
#فرزندآوری
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزی_طیب_حلال
#انگیزشی
هر کسی بچه نداره، چند تا از اینها قسمت و روزیش بشه ان شاءالله ❤️
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
46.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موشن گرافیک | سقط جنین کشتاری فراتر از کرونا
همه روزه شنیدن آمار مرگ و میر کرونا، حوادث رانندگی و... برای ما عجیب و دردناک بوده است. ترس از ابتلا به کرونا آنقدر فراگیر شده که حتی فوت یک نفر هم افسوس و تاسف ما را بر میانگیزد.اما در این موشن گرافیک میخواهیم از مرگ و میری صحبت کنیم که به مراتب غیرانسانیتر، دردناکتر و بسیار گسترده تر از کرونا است... ولی رسانههای دنیا از آن حرفی نمیزنند. جنایتی که همه ما در آن مشارکت داشتهایم.
آمارهای عجیب درباره میزان سقط جنین در دنیا و خصوصا کشور ایران نشان دهندهی جنایتی ترسناک است که میزان خطرات آن از کرونا یا هر بیماری دیگری چندین برابر بیشتر است. میلیونها انسان بیگناه که میتوانستند از دانشمندان، رهبران و متخصصین برجستهی جهان باشند به طرزی وحشیانه با عمل کورتاژ، و پیش از دیدن اولین طلوع خورشید از دنیا رخت بستند و با افسوسی تمام زندگی را بدرود گفتند.عمل سقط جنین تنها برای کودکان فوت شده دردناک نیستند و مشکلات بسیاری را برای مادر به همراه دارد.
#سقط_و_قتل_جنین
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
💠 پدر عزیز
همه مسئوليتهاي بچه با مادر نيست! بچه متعلق به هر دوي شماست
گاهي پيامد ابراز علاقه شديد و مستقيم يکي از والدين بهخصوص مادران، ممکن است اين باشد که مادر حق کمتري به پدر بدهد تا ابراز احساسات کند و برخي خانمها اين مجوز را براي همسر خود صادر نميکنند و اين محبت زياد را معطوف به خود ميدانند.
اين احساس به اين دليل بروز ميکند که خانمها فکر ميکنند پدر ميخواهد تملک و مالکيت خود را نسبت به بچه نشان دهد و مادر به رفتار پدر حساستر ميشود.
در اين مواقع پدر با استفاده از عبارتهايي مثل «بچه تو» يا «کودک تو»، ميتواند کمي از آن علائم و احساسات زنانه را کنترل و اين طرز فکر مالکيت را از مادر دور کند.
پدر عزیز شما از ابتدای تولد کودک دلبندتان باید نقش پدری تان را پذیرید و در تربیت و محبت و نیازهای کودک، با همسرتان مشارکت داشته باشید و همسر و کودک را از محبت خود سیراب کنید..
#تربیت_کودک
#تربیت_فرزند
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
19.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ موساد چگونه ۴ تروریست کومله را وارد ایران کرد؟
🔻نحوه استقرار ترویستها در اصفهان و پیشبانهایی که به طمع پول حاضر به انجام کارهای غیرعادی شده بودند.
🔻نقش نیسان آبی در عملیات چه بود؟
الحمدللّه امروز اعدام شدند
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
11.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹بازدید ۴ ساعته رهبر عزیز انقلاب از نمایشگاه توانمندیهای تولید داخل کشور عزیزمون..
ببینید و لذت ببریدو افتخار کنید..
هم به فناوری ها و تکنولوژی ها و تولیدات جدید جوانان نخبه و دانشمند کشورمون..
هم به داشتن چنین رهبر حکیمی که اینجوری بر تمام علوم و فنون مسلط هستن و اشراف دارن..
#ایران_مقتدر
#لبیک_یا_خامنه_ای
#جمهور_اسلامی_حرم_است 🇮🇷✌️
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
1.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای قربونت برم..
نگاه خدایا..
بچه 4 ساله مثل یه شیر رجز میخونه..
یمن تا سال های سال یحیی سریع داره..
اصلا این بچه های یمنی قراره قیامت کنند..
باذن الله✌️
#داداشم_یمن🇾🇪
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
معینالدینیداستان شبInShot_۲۰۲۴۰۱۲۱_۲۱۲۲۴۷۹۶۷_۲۱۰۱۲۰۲۴.mp3
زمان:
حجم:
10.8M
#گنجشکی_که_میگفت_چرا؟ 🐦
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
با سوال کردن چیزهای خوب یاد میگیریم
#داستان
#قصه
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
داستان حضرت دلبر ۶.mp3
زمان:
حجم:
4.71M
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_ششم
📚داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_ششم
جنگ با همه تلخیها و زیباییهایش تمام شد عمه در این سالها تحصیلاتش را تکمیل کرد و گاهی در دانشگاه و گاه در حوزه تدریس میکرد .
پدرم بعد از جنگ یکی دو سالی پریشان بود بهسختی توانست ظاهرش را حفظ کند و خارج از مناطق جنگی بماند، با گروهی از اهالی روستا تعاونی راه انداخت، یک مرغداری و یک کارخانه کوچک روغن گیری اولین پروژه آنها بود.
پدرم مرد جهادی بود و کارها را با سرعت پیش میبرد ، گاهی ما هم برای کمک به روستا میرفتیم .
همگی سوار ماشین جیپ میشدیم ، صفایی داشت ...
و بین مسیر کلی خوش میگذشت...
دوستش داشتم ، نمیدانم از چه زمانی شروع شد اما از وقتیکه خودم را شناختم محبت مرتضی در وجودم حکشده بود .
در تمام این سالها او کنارم بود و با هم رشد میکردیم.
وقت سربازی رفتن مرتضی که رسید بهوضوح پریشان بودم صبح روزیکه میخواست اعزام شود گوشهی آشپزخانه داخل حیاط عصبی و بداخلاق کار میکردم معصومه خانم هم با حرفهای تکراری و تذکرات زیادش اعصابم را بههمریخته بود وقتی از آشپزخانه خارج شد سبد سبزیها را با تمام قدرت داخل سینک کوباندم سبزیها پخش شدند و عصبانیت من با یک بغض و اشک گرم ترکید...
با گریه سبزیها را جمع میکردم:
_ لعنتیها...
لعنتیها...
حضورش را کنارم حس کردم:
+ چه کار میکنی با خودت ؟ چته تو پس ؟
با عصبانیت نگاهش کردم:
_ هیچی نگو مرتضی عصبانیتم رو سرت خالی میکنما
همانطور که یک ترب قرمز را گاز میزد دستهاشو بالا گرفت :
+باشه باشه بابا تسلیم ما که داریم میریم طیبه خانم خلاصه خوبی هامون رو حلال کن بدی مدی که ندیدی...
از لحن حرفش خندیدم گرفت ، همیشه میتوانست مرا بخنداند .
نمیدانستم چه بگویم فقط نگاهش کردم دوست داشتم بگویم :
_ دلم برایت تنگ میشود ، زود زود نامه بده ، اما روم نشد...
فقط نگاهش کردم و او هم همینطور چند ثانیهای که برایم قد یک عمر طول کشید ...
مرتضی به سربازی رفت و ما هم با درس و کارهای پدر مشغول بودیم و البته کتاب و کتاب و کتاب ، به مطالعه اعتیاد داشتم لذت کتاب خواندن و یاد گرفتن تنها چیزی بود که جای خالی مرتضی را برایم پر میکرد.
نوروز سال شصت و نه هنوز چند ماه از سربازی مرتضی مانده بود همه به روستا رفتیم.
من سال دوازدهم بودم و آماده کنکور میشدم از اینکه مرتضی چند روز اول تعطیلات نوروز پیش ما بود سر از پا نمیشناختم .
در شلوغی منزل پدربزرگ و مادربزرگ تمام حواسم بهراحتی مرتضی بود مثلاً اگر احساس میکردم تشنه شده سریع برایش آب میآوردم، سر سفره حواسم بود تا او غذا نمیگرفت لب به غذا نمیزدم و جالب اینکه او همه این ریزهکاریهای مرا تعقیب میکرد و هر وقت چشم در چشم میشدیم با لبخند قدردان بود.
آن نوروز برای اولینبار بعد از سالها امیر را دیدم برای تبریک نوروز آمده بودند موهایش را فوکول زده بود انگار مثل دخترها با بیگودی موهایش را لوله لوله کرده بودند ، با پیراهن و شلوار سفید که ده تا پیله داشت ...
با بچهها حسابی به مدل موهایش خندیدیم و با تذکر مرتضی خودمان را جمع کردیم .
امیر پسر یکی از اقوام بود که نسبت به بقیه اهالی روستا متمول تر بودند ، پدرش در میهمانی هم دائم در حال به رخ کشیدن دارایی خود بود.
موقع پذیرایی من هم ظرف آجیل را چرخاندم وقتی پذیرایی کردم با لبولوچه آویزان به آشپزخانه بازگشتم مرتضی جلوی در آشپزخانه مهربان گفت :
+چی شده باز
تن صدایم را آرام کردم و نزدیکش رفتم و گفتم :
_ این امیرخان هیز با چشماش داشت قورتم میداد هیچ خوشم نمیاد ازشون ...
مرتضی با خنده علامت سکوت را نشان داد و گفت :
+برو داخل آشپزخانه و تا نرفتن بیرون نیا خودم جمعش میکنم نگران نباش ...
رفتم داخل ، با بودن او که نگران نبودم...
زیر لب لبخند میزدم ...
مرتضی که باشد حال من روبهراه است...
آن روزها بهواقع بچه بودیم نمیدانستیم که چند ماه دیگر سرنوشت چه بازی پیچیدهای را با ما شروع خواهد کرد ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh