eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
10.9هزار ویدیو
334 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زهرا خالوئی: حلال😃😃 اسلحه: بوی عملیات که می‌آمد، یکی از ضروری‌ترین کارها تمیز کردن سلاح‌ها بود. در گوشه و کنار مقر، بچه‌ها دوتادوتا و سه‌تا‌سه‌تا دور هم جمع می‌شدند و جزبه‌جز اسحه‌شان را پیاده می‌کردند و با نفت می‌شستند، فرچه می‌کشیدند و دست آخر برای اطمینان خاطر یکی دو تا تیر شلیک می‌کردند تا احیاناً اسلحه‌شان گیری نداشته باشد. در میان دوستان، رزمنده‌ای به نام سیدمرتضی بود که بعدها شهید شد، اسلحه‌ی وی آرپی‌جی‌ بود، ظاهراً اولین بار بود که او در عملیات شرکت می‌کرد. بعد از نظافت قبضه‌ی آرپی‌جی‌اش این مسأله را جدی گرفته بود که او هم باید دو سه تا گلوله پرتاب کند.😃 تا شب عملیات دچار مشکل نشود. هرچه همه می‌گفتند، بابا! پدرت خوب، مادرت خوب، کسی که با آرپی‌جی آزمایشی نمی‌اندازد، به خرجش نمی‌رفت😃 و می‌گفت: «باید مثل بقیه اسلحه‌اش را امتحان کند». 😃 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_بیست_و_هفتم راحله خانم صاحب همه آرزوهای م
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 صدای قلبم در گوشم می‌پیچید فقط خدا می داند که این تپش قلب صرفا از سر دوست داشتن نبود ، بلکه احساسات مختلف مثل: ترس از دست دادن هر آنچه که ریسیده بودم... ترس شعله کشیدن آتشی که خاکستر کرده بودم... ترس از خدا و نگاه امام زمان ... قلبم تند میزد اما خیلی مسلط گفتم : +حالتو گاهی از عمه فاطمه میپرسم از راحله خانوم هم پرسیدم همینطور که سرش پایین بود گفت: _ اونکه حال ظاهریمه میخوام حال واقعیم رو بدونی خیس عرق شده بود ... معذب بود ... گفتم : + اگه حرفی هست که باید بشنوم بگو من کارم شنیدنه ژست مشاورها را گرفتم و خودم را سراپا گوش نشان دادم خدا را سپاس و هزاران سپاس برای آن جلسه و حرفهایی که مرتضای محجوب زد حرفهایش زندگیم را آرام تر و حالم را بهتر کرد. با خجالت تمام حرف می‌زد: _ طیبه... طیبه خانوم خودت میدونی که اون تصمیم عجولانه تو چقدر به من صدمه زد میدونم تو هم بیشتر از من نباشه کمتر زجر نکشیدی ما هر دو در مقابل تصمیم دنیا بی دفاع بودیم اما من و تو شاگردهای مامان فاطمه هستیم شاگردهای باباهای با تقوامون من و تو که مثل بقیه دختر ها و پسرها بی صاحب نبودیم ما خدا داشتیم دورادور از مامان فاطمه جویای زندگیت بودم خدا میدونه اگه امیر اینجوری مرد زندگی نمی‌شد نمی‌گذاشتم یک روز اضافه تو اون خونه بمونی این را که گفت دیگر اشکهایم جاری شد ... _ ولی ... ولی به لطف خدا امیر بهتر از هر مرد دیگه ای امانت دایی رو نگهداشت . میدونم همش از زنیت تو بوده میدونم اینقدر براش خوب بودی که تونستی کمکش کنی تا خوبیهای ذاتش نمایان بشه وقتی که دیدم چطور برای رضای خدا تلاش میکنی راستش بهت حسودیم شد. نیم نگاهی به منی که اشک امانم را بریده بود انداخت ... _بهت حسودی کردم طیبه تو محکم پای رضای خدا ایستادی و به منم یاد دادی که چیکار کنم اون اوایل از حال بدم به شهدا پناه بردم تو تفحص شهدا من خودم رو جستجو میکردم خودم رو باید پیدا میکردم مرتضایی که ادعاهای بزرگ داشت به اخلاص یه زن حسادت می‌کرد پس باید خودشو برای خدا می‌ساخت تا عقب نمونه طیبه عنایتها دیدم از شهدا رفیقم شدن باهاشون حرف میزدم باهاشون زندگی کردم کنارش درس خوندم رفت و آمد بین دانشگاه و پادگان سخت بود ولی شد باید خوب درس میخوندم تا اینکه اونجا به واسطه کمک‌هایی که به خانواده شهدا میکردیم با راحله آشنا شدم راحله همسر بسیجی شهیدی بود که خودم تفحصش کرده بودم ... داستان اون تفحص و ارتباط من با اون شهید خودش داستان قشنگیه که بماند... اونجا بودم وقتی بچه هاش روی تابوت بابا افتادن... زن تنهایی که با ۳ فرزند با مشکلات فراوون دست و پنجه نرم می‌کرد کل خانواده خودش یا شهید شده بودند یا به رحمت خدا رفته بودن خانواد همسر مرحومش هم اغلب ساکن عراق بودن یه هفته رفتم و آواره بیابونها شدم یه هفته با خدا حرف زدم و در آخر تصمیم گرفتم نمی‌شد این زن تنها رو رها کرد وقتی بهش گفتم اولش نپذیرفت اما اینقدر التماسش کردم تا باورم کرد بهش گفتم من منت تو رو میکشم تا اجازه بدی نوکر تو و بچه های اون شهیدت باشم طیبه ! شب عروسی وقتی با خشم بهم گفتی که با زندگیم چیکار کردم ؟ از ته دلم اون حرف رو زدم : "من که هنوز کاری نکردم" اون روز اول یک راه سخت بودم الان ولی راه داره به سختی‌های خودش میرسه اینجاس که به کمکت نیاز دارم از همون اول میدونستم گوشه ی این خیر دامن تو رو هم میگیره ، خدا خودش چیده داشتن همسری که دنیاش با تو فرق داره ، تو رو وادار میکنه که با کار و کار و کار خودتو مشغول کنی من اینطوری سرپا موندم تا رابطه گرم بمونه مسئولیت بچه ها و ارتباط با هر کدومشون یه پروسه سخته که به لطف مامان فاطمه تقریبا موفق شدم . هم دانشگاه امام صادق تدریس میکنم و هم به پاسداری خودم مشغولم. بعد از اینجا هم باید برم دانشگاه عهدواره فرزندان شهدا رو داریم من و سه تا بچه ها باید شرکت کنیم و من هم اونجا باید صحبت کنم 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_بیست_و_هشتم صدای قلبم در گوشم می‌پیچید
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️ با خجالت گفت : _ واسه همین انقدر مرتب اومدم دعا کن بتونم خوب حرف بزنم بعضی از دانشجوها با دنیای ما خیلی غریبن آهی کشید و پرسید _طیبه تو این راه کمکم میکنی ؟ اشکهایم را پاک کردم ، سرم قد یه کوه شده بود اما با لبخند تلخ و مسلط صحبت کردم : +ببین مرتضی ... آقا مرتضی ... گفتنی ها رو خودت خوب گفتی خیلی برات خوشحالم جز این از پسر آقا سید و عمه فاطمه انتظار نمی‌رفت نمیدونم چه کمکی از دستم بر میاد میدونی که کوتاهی نمیکنم ولی خودت هم میدونی که ما نباید .... حرفم را قطع کرد _ میدونم چی میگی به همین نزدیکی وقت اذان قسم میخورم طیبه منو نمیبینی ، اصلا جایی که باشی نمیام مگه به ضرورت خودم میدونم که ما تا وقتی که زنده هستیم بااااید از هم فاصله بگیریم . دو نفر که روحشون به هم گره خورده هیچ وقت نمیتونن عادی و معمولی با هم باشن پس خیالت راحت کمکی که ازت میخوام برای خودم نیست + پس چی ... واضح بگو لطفا چه کاری از دستم برمیاد _میخوام باهات معامله کنم راحله ۲ تا پسر داره و یه جمیله ، جمیله با تو در عوض محمدت با من تو هوای جمیله رو داشته باش همه جوره سر محمد برات جبران میکنم تو خواهری کن برام ببین چیکار میکنم واسه پسرت. معامله وسوسه انگیزی بود... کمی تامل کردم و گفتم : + حرفی نمیمونه آقای برادر ، من چه تو تلافی کنی چه نه حتما هوای جمیله رو دارم ، پس برو با خیال راحت به آرمانهات برس ... نفسی از سر آسودگی کشید بلند شدم و برایش چای ریختم نگاهم به موبایلم افتاد امیر چند تا پیام داده بود : _ خوبی عشقم ... همه چی روبراهه ... موفق باشی همسر توانمند من ... زیر لب لبخند زدم من جمیله و راحله را زیر پر و بالم گرفتم اما هر کاری که من انجام دادم هزاران هزاران هزاران هزار برابرش را هزاران هزار برابرش را مرتضی برایم جبران کرد... بازیهای روزگار عجیب بود و عجیب بود و عجیب... ✍ صالحه کشاورز معتمدی .... 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 لحظه بازداشت عامل دوم حمله تروریستی شاهچراغ 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه این است جهـان بی تـو ندارد معنا.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌤 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" هدیه میڪنیــم به روح پاک حضرت نرجس سلام الله علیها ❤️🌹 🔸تنهامسیری شوید👇 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
ای جلوه ی حقیقی هفت آسمان حسن رفته شعاع نور تو تا لا مکان حسن در زیر چتر سایه ی تو آرمیده ایم از پرتو جمال تو روشن جهان حسن در مدح تو همیشه قلم کم می آورد قفل است درسرودن تو هر دهان حسن میخوانمت به طرز زمان های کودکیم بابای مهربان “امام زمان” حسن (سلام الله علیهم) صلي الله عليك يا مولانا العسكری حضرت خورشید عیدتون مبارک🌺 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh