eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
11.7هزار ویدیو
335 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قیافه این بی شرف های وطن فروش هم دیدنیه.. چقدر بعضی ها بی غیرت و به درد نخورن.. شماها همتون جمع شدید 300 هزار نفر نشدید که به اون شاهزاده عقب مونده تون وکالت بدید.. حالا هشتاد میلیون ایرانی رو صاحب شدی.؟ فعلا دهنت رو ببند و آب رو بریز اونجا که میسوزه بی غیرت.. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
به میرسلیم بگید 207 تونست لندکروز رو ببره🤣 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
یوزهای ایرانی سامورایی ها را خوردند.. 😋😁✌️ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 با تمام علاقه‌ای که بین ما بود اما همیشه مراقب حریم‌ها بودیم . خود مرتضی پسر باتقوایی بود که بیشتر از من دقت داشت ، اما از این‌که به او نزدیک‌تر شوم یا کنارش بایستم حس خوبی داشتم و دلم می‌خواست که این لحظات تکرار شود ، هرچند بعدش عذاب وجدان میگرفتم. دو سه مرتبه وقتی‌که غرق نگاهش بودم یا زمانی‌که هر دو به یک موضوع می‌خندیدیم متوجه نگاهای متفکرانه‌ی پدرم شدم و خجالت می کشیدم. روزهای سختی بود کمبود آب ، غذا ، جای استراحت، آدم‌های داغ‌دار ، خلاصه در آن ویرانه تاریک هیچ نقطه‌ی سپیدی به چشم نمی‌خورد به‌جز محبت من به مرتضی که لحظه به لحظه بیشتر می‌شد . بعد از نماز، سجده شکر طولانی داشتم بابت این روزها که کنار او گذر می کردم . مادربزرگ و پدربزرگم شب زلزله تهران بودند اما خانه آن‌ها نیمه ویران شده بود ، بخشی از خاطرات کودکی ما زیر خروارها خاک مدفون بود و تنها یک اتاق کوچک باقی مانده بود که این روزها در این اتاق زندگی می کردیم. بعدازظهر آن شب خاص هر سه از خستگی سه روز کار سخت تقریباً بیهوش شده بودیم ، گوشه خانه ویران‌شده مادربزرگ و پدربزرگ یکی دو ساعتی استراحت کردیم. بابا با تکه‌ای پارچه برای من جای خواب درست کرده بود که جلوی مرتضی معذب نباشم . بعد از سه روز اوضاع در روستای ما قدری آرام‌تر شده بود برای پخش شام و سرکشی رفتیم و بازگشتیم از شام ساده‌ای که پخش کرده بودیم مقداری مانده بود هر سه دور سفره نشستیم ، چراغ نفتی فضا را کمی روشن کرده بود. بابا شروع به صحبت کرد: _ مرتضی... طیبه ... من با شما دوتا چی‌کار کنم ؟؟؟؟ جرات نگاه کردن به کسی را نداشتم فقط سرم را پائین انداختم مرتضی با حیا گفت : + دایی جان چی شده مگه خطایی داشتیم خدای‌نکرده !!!؟؟؟ بابا با صبوری ادامه داد ، معلوم بود برای بابا هم آسون نیست : _ببینید بچه‌ها من آدم مقیدی هستم وقتی می‌بینم که شما بهم علاقه دارید و این کشش رو حس می‌کنم نمی‌تونم دست روی دست بگذارم و شاهد باشم درحالی‌که به ‌هم نامحرم هستید نگاه‌های ... مرتضی وسط حرف بابا پرید با خجالت تمام و صدایی که از ته چاه درمی‌آمد گفت : + دایی جان به خدا این‌جوری هم نیست من و طیبه همیشه مراقبیم _می‌دونم اما منم یه وظیفه‌ای دارم دیگه ، تصویر بابات از جلوی چشم‌هام رد نمی‌شه ... بابایم با بغض ادامه داد : _مرتضی تو امانتی دست من ... طیبه هم که نور چشم‌هام و یادگار حسرت زندگیمه بغض بابا نرم ترکید اشک‌های گرم و داغ هر سه جاری بود ... چند ثانیه سکوت... بعد بابا سرش را بالا گرفت و گفت : _ یک سوال می‌پرسم و پاسخ واضح می‌خوام مرتضی تو قصد داری با عطیه ازدواج کنی ؟! بدون این‌که نگاه مرتضی کنم حس کردم که برگشت و رو به سمت من کرد همین‌طور که صورتش به سمت من بود با من و من گفت: + بله دایی جان این آرزوی منه ... بابا سریع از من پرسید : _تو چی تو دلت می‌خواد زن مرتضی بشی ؟! سرمو بالا آوردم : +یعنی چی بابا جان وسط این خرابه تو این شرایط بین این مرگ‌ومیر آخه این چه سؤالیه؟؟؟ بابا کمی تندتر و بلندتر پرسید: _ جواب من یک کلمه است تو هم دوست داری مرتضی رو یا نه ... هنوز سنگینی نگاه مرتضی روی صورتم بود زیر نور کم‌سوی چراغ‌نفتی صورت پدرم با آن چشم‌های زمردینش می‌درخشید ، اشک‌هایم را پاک کردم محکم و کمی عصبانی گفتم : + بله باباجان اگر این جواب تو این وضعیت کمکی می‌کنه بله منم بهش علاقه دارم ... مرتضی و بابام با هم‌ و همزمان نفس راحتی کشیدند ... خنده ام گرفت از این همه هماهنگی دایی و خواهرزاده ... چشم‌های بابام برق زد ... یهو از جا پرید: + خب بچه‌ها پاشید... پاشید ... یالا کارتون دارم پاشید ببینم... هاج‌وواج نگاهش کردیم و بلند شدیم : +این‌جا را جمع‌وجور کنید ... زود باشید ... خودش دست‌به‌کار شد... داشت اتاق را مرتب می‌کرد با خنده گفتم : +چی‌کار می‌کنی بابایی انگار نمی شنید... با مرتضی به کمکش رفتیم همین‌طور که تندتند جمع می‌کرد نفس‌نفس زنان گفت : _ می‌خوام این‌جا رو جمع کنم آخه عقدکنون دخترمه... هر دو به یک صدا گفتیم : عقققد !!!!؟؟؟؟؟؟ ✍ صالحه کشاورز معتمدی ... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
#معجزه_ی_ادب #جلسه_بیست_و_شش ✨بسم‌الله الرحمن‌الرحیم✨ 🔙 در جلسه قبل درمورد اهمیت سعی و
✨بسم‌الله الرحمن‌الرحیم✨ 🔻گاهی اوقات یک مفهوم رو در مقایسه با مفاهیم دیگه بهتر میشه شناخت. کمااینکه گفتن: «تُعرَف الأشیاءُ بِأضدادِها» 🔍وقتی بخوایم مفهوم ادب رو دقیق بشناسیم، باید ببینیم که فرق اون با مفاهیم دیگه ای مثل قانون‌گرایی، اخلاق، تقوا و مبارزه با هوای نفس چیه؟ یا اینکه چه نسبت‌هایی بین این مفهوم با سایر مفاهیم برقراره؟ ↩️در جلسات قبل، ترجیح ادب بر قانون رو بیان کردیم و گفتیم که قانون، ضابطِ «بیرونی» داره ولی ادب ضابطِ «درونی» داره. 🌸 در ادب یک مفهوم «زیبایی» نهفته است ولی قانون یک «ضرورت» هست. کسی که رفتاری رو به‌خاطر زیبایی اون انجام بده خیلی دلنشین‌تر از اینه که بخواد اونو در اثر یک ضرورت انجام بده. 💢گفتیم قانون برای جامعه لازمه، ولی ادب جامعه رو بیشتر رشد میده. کسی که ادب داشته باشه، قانون‌گرا هم خواهد شد ولی قانون‌گرایی معلوم نیست که لزوماً به ادب هم منجر بشه. بعضیا معتقدند که باید با قانون اونقدر سختگیرانه رفتار کنیم تا مردم مؤدب بشن! ولی انسان روحیه‌ای داره که نسبت به چیزی که از اون منع بشه، حریص میشه، الإنسانُ حَریصٌ عَلى ما مُنِعَ !😠🧐 ⭕️و غالباً انسان‌ها این‌طور نیستن که در مقابل قوانین سختگیرانه‌تر ، حتماً باادب‌تر بشن. ⚠️البته قانون ضرورت داره ولی شأن قانون به اندازۀ شأن ادب نیست، ضمن اینکه قوانینِ اضافی هم به جامعه لطمه میزنه. برخی امور رو نباید به قانون واگذار کرد بلکه باید به روابط انسانی و ادب واگذار کرد. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
✨بسم‌الله الرحمن‌الرحیم✨ 🔻گاهی اوقات یک مفهوم رو در مقایسه با مفاهیم دیگه بهتر میشه شناخت. کمااینکه گفتن: «تُعرَف الأشیاءُ بِأضدادِها» 🔍وقتی بخوایم مفهوم ادب رو دقیق بشناسیم، باید ببینیم که فرق اون با مفاهیم دیگه ای مثل قانون‌گرایی، اخلاق، تقوا و مبارزه با هوای نفس چیه؟ یا اینکه چه نسبت‌هایی بین این مفهوم با سایر مفاهیم برقراره؟ ↩️در جلسات قبل، ترجیح ادب بر قانون رو بیان کردیم و گفتیم که قانون، ضابطِ «بیرونی» داره ولی ادب ضابطِ «درونی» داره. 🌸 در ادب یک مفهوم «زیبایی» نهفته است ولی قانون یک «ضرورت» هست. کسی که رفتاری رو به‌خاطر زیبایی اون انجام بده خیلی دلنشین‌تر از اینه که بخواد اونو در اثر یک ضرورت انجام بده. 💢گفتیم قانون برای جامعه لازمه، ولی ادب جامعه رو بیشتر رشد میده. کسی که ادب داشته باشه، قانون‌گرا هم خواهد شد ولی قانون‌گرایی معلوم نیست که لزوماً به ادب هم منجر بشه. بعضیا معتقدند که باید با قانون اونقدر سختگیرانه رفتار کنیم تا مردم مؤدب بشن! ولی انسان روحیه‌ای داره که نسبت به چیزی که از اون منع بشه، حریص میشه، الإنسانُ حَریصٌ عَلى ما مُنِعَ !😠🧐 ⭕️و غالباً انسان‌ها این‌طور نیستن که در مقابل قوانین سختگیرانه‌تر ، حتماً باادب‌تر بشن. ⚠️البته قانون ضرورت داره ولی شأن قانون به اندازۀ شأن ادب نیست، ضمن اینکه قوانینِ اضافی هم به جامعه لطمه میزنه. برخی امور رو نباید به قانون واگذار کرد بلکه باید به روابط انسانی و ادب واگذار کرد. 🌹🍎🌸 حالا می‌خوایم یک مقایسه‌ای بین ادب و مبارزه با نفس(جهاد اکبر) انجام بدیم و ببینیم که ادب با مفهوم کلیدی جهاد اکبر چه نسبتی داره؟🤔 جهاد اکبر یا مبارزه با هوای نفس، یعنی انسان با خواسته‌های بی‌ارزش خودش مخالفت کنه. منتها گاهی اوقات انسان با هوای نفس خودش مبارزه می‌کنه؛ بدون اینکه برنامۀ خاصی برای این مبارزه داشته باشه. 👊💯 🔍یعنی انسان خودش تشخیص میده که فلان علاقه، بی‌ارزشه و با اون مخالفت می‌کنه مثلاً دردش میاد و می‌خواد فریاد بکشه، ولی تحمل می‌کنه و فریاد نمی‌زنه. به همین کار، «مجاهدۀ با نفس» گفته میشه. 📝مجاهدۀ با نفس گاهی «با برنامه» است و گاهی «بدون برنامه». ادب برنامه‌ای برای مبارزه با هوای نفس هست. ادب یعنی ما طبق یک آیین‌نامۀ مشخص با هوای نفس خودمون مبارزه می‌کنیم. به اصطلاح، برای رفتار خودمون خط‌کش قرار می‌دیم و از اون تخطی نمی‌کنیم. 📐___🖍 🔰مثلاً گاهی اوقات ممکنه هوای نفس به شما بگه؛ «حالا این‌دفعه لازم نیست این ادب رو رعایت کنی!» ولی شما به هوای نفس خودتون بگید؛ «من باید طبق این برنامه رفتار کنم.» ✅پس یادمون باشه؛ 👈مبارزه با هوای نفس اولاً نیاز به برنامه داره و ثانیاً اگه این برنامه غلط باشه، مثل برنامۀ مرتاض‌ها خواهد شد. 🚸 مرتاض‌ها هم مبارزه با هوای نفس می‌کنن و این کار برای اونا نتایجی هم داره، ولی برنامۀ اونا نه درسته و نه مشروع. ⛔️اسلام ریاضت نامعقول رو‌ نمی‌پسنده، ریاضت باید طبق یک برنامۀ معقول و صحیح باشه. وقتی شما می‌خواید برای خودتون برنامه‌ای وضع کنید که طبق اون برنامه از «دلم‌ می‌خواد»های خودتون خودداری کنید، این برنامه همون ادبه. 🍃🌸🍃 📛پس اینکه میگن؛ «فلانی ادب نداره» یعنی برای کنترل رفتار خودش برنامه نداره.✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
📝یک نمونه از رعایت ادب امیرالمؤمنین(ع) را در این روایت ببینید. 🌹امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند؛ من داخل خانۀ پیامبر(ص) شدم و حضرت در یکی از اتاق‌ها بودن. ☝️از ایشان اجازۀ ورود گرفتم، و پیامبر(ص) اجازه فرمودن. وقتی که داخل شدم ایشان فرمودن: ای علی، مگر نمی‌دانی که خانۀ من خانۀ توست، پس چرا برای ورود اجازه می‌گیری؟ 👌گفتم: یا رسول الله، دوست دارم اجازه بگیرم، 🌺بعد پیامبر(ص) فرمود: یا علی، تو همان چیزی رو که خدا دوست داره ، دوست داری و رفتار مطابق با آداب الهی رو برگزیدی چون خداوند فرموده: ✨یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُم✨ 📚کنزالفوائد/2/56 👈ادب اینه که من طبق یک‌سری مقررات رفتار کنم، نه طبق اونچه دلم می‌خواد یا دوست دارم؛ حتی طبق دوست‌داشتنی‌های خوب خودم!! 💕مانند همون‌ چیزی که در داستان فوق بیان شد. در حالیکه علی(ع) فوق‌العاده نسبت به پیامبر(ص) محبت دارند، ولی این محبت موجب نمیشه که ادب رو نادیده بگیرن👏✨ ⚠️با اینکه خودِ پیامبر(ص) نیز به ایشون فرمودند «لازم نیست اجازه بگیری» ولی باز هم ایشون ادب رو رعایت می کردن و اجازه می‌گرفتن. خدایا مارو مزین به ادب امیر المومنین بفرما🙏✨ التماس دعا، یاعلی اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌺 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇 🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh