فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌صلوات خاصه امام جواد علیه السلام:
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
🌷اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى
🌷عَلَمِ التُّقَى وَ نُورِ الْهُدَى وَ مَعْدِنِ الْوَفَاءِ
🌷وَ فَرْعِ الْأَزْكِيَاءِ وَ خَلِيفَةِ الْأَوْصِيَاءِ وَ أَمِينِكَ عَلَى وَحْيِكَ
🌷اللَّهُمَّ فَكَمَا هَدَيْتَ بِهِ مِنَ الضَّلاَلَةِ وَ اسْتَنْقَذْتَ بِهِ مِنَ الْحَيْرَةِ
🌷وَ أَرْشَدْتَ بِهِ مَنِ اهْتَدَى وَ زَكَّيْتَ بِهِ مَنْ تَزَكَّى
🌷فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ بَقِيَّةِ أَوْصِيَائِكَ إِنَّكَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ
ولادت امام جواد علیه السلام مبارک🌺
✾͜͡🕊࿐✰•.
@saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️گوشهای از غربت دردناک امام جواد (علیه السلام)
#استاد_پناهیان
#شهادت_امام_جواد علیهالسلام تسلیت باد. 🏴
🌿⃟🖤؎•°
@saritanhamasir
12.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 روضه جانسوز محمود کریمی در حرم حضرت رضا علیهالسلام به مناسبت شهادت #امام_جواد علیهالسلام
چه کرد با جگرپارهی تو، همسر تو
فدای تو چه قدر ضعف کرده پیکر تو
😭😭
#یاجوادالائمهادرکنی✨
التماس دعا 🤲
⊰✾⊱
@saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
8⃣1⃣روزمانده تا عیدالله الاکبـــر
هر روز چشم مان را به نور یکی از #فضائل_مولا_علی_علیه_السلام روشنایی بخشیم.✨🌱
#عید_غدیر
🇮🇷 @saritanhamasir
🔹نماز شبهای دهۀ اوّل ماه ذیالحجّه
کسی که این ده شب، این نماز دو رکعتی را بخواند، در ثواب حجّ حاجیان آن سال شریک خواهد شد.
از شبِ اوّل ماه ذیالحجّه تا شبِ عید قربان، بین نماز مغرب و عشاء《از نماز مغرب آخرین روز ماه ذیالقعده تا نماز مغرب روز عرفه》دو رکعت نماز بگزارد و در هر رکعت بخواند:
سوره «حمد» یک بار
سوره «توحید» یک بار
و یک بار این آیه شریفه:
"وَ وٰاعَدْنٰا مُوسىٰ ثَلاٰثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْنٰاهٰا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقٰاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَ قٰالَ مُوسىٰ لِأَخِيهِ هٰارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لاٰ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ"
از همگی التماس دعا
@saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی_تنهامسیریها 🌺
دعا گوی تمام تنها مسیرهای عزیز هستم
32.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ_های_آموزشی
#کارگاه_انسان_سازی
#قوی_نباش
💪💪قوی بودن یه حس زیباست ؛
که به پیشرفت و تاب آوری افراد کمک میکنه ...📌📌
⚜صالحه کشاورز معتمدی⚜
🌐 @saritanhamasir 📚
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 50 گفت: «من
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت 51
صاحب خانه خوب و مهربانی هم داشت که طبقه پایین می نشستند.
همان روز آینه و قرآن را گذاشتیم روی طاقچه
و فردا هم اسباب کشی کردیم.
اول شیشه ها را پاک کردم؛ خودم دست تنها موکت ها را انداختم. یک فرش شش متری بیشتر نداشتیم که هدیه حاج آقایم بود.
فرش را وسط اتاق پهن کردم.
پشتی ها را چیدم دورتادور اتاق. خانه به رویم خندید.
چند روز اول کارم دستمال کشیدن وسایل و جارو کردن و چیدن وسایل سر جایشان بود.
تا مویی روی موکت می افتاد، خم می شدم و آن را برمی داشتم.
خانه قشنگی بود.
دو تا اتاق داشت که همان اول کاری، در یکی را بستم و کردمش اتاق پذیرایی.
آشپزخانه ای داشت و دستشویی و حمام، همین.
اما قشنگ ترین خانه ای بود که در همدان اجاره کرده بودیم.
عصر صمد آمد؛
با دو حلقه چسب برق سیاه.
چهارپایه ای زیر پایش گذاشت و تا من به خودم بیایم،
دیدم روی تمام شیشه ها با چسب، ضربدر مشکی زده.
جای انگشت هایش روی شیشه ها مانده بود.
با اعتراض گفتم:
«چرا شیشه ها را این طور کردی؟! حیف از آن همه زحمت. یک روز تمام فقط شیشه پاک کردم.»
گفت: «جنگ شده. عراق شهرهای مرزی را بمباران کرده.
این چسب ها باعث می شود موقع بمباران و شکستن شیشه ها، خرده شیشه رویتان نریزد.»
چاره ای نداشتم.
شیشه ها را این طوری قبول کردم؛
هر چند با این کار انگار پرده ای سیاه روی قلبم کشیده بودند.
صمد می رفت و می آمد و خبرهای بد می آورد.
یک شب رفت سراغ همسایه و به قول خودش سفارش ما را به او کرد.
فردایش هم کلی نخود و لوبیا و گوشت و برنج خرید.
گفتم: «چه خبر است؟!»
گفت: «فردا می روم خرمشهر. شاید چند وقتی نتوانم بیایم.
شاید هم هیچ وقت برنگردم.»
بغض ته گلویم نشسته بود.
مقداری پول به من داد.
ناهارش را خورد. بچه ها را بوسید.
ساکش را بست. خداحافظی کرد و رفت.
خانه ای که این قدر در نظرم دل باز و قشنگ بود، یک دفعه دلگیر و بی روح شد.
نمی دانستم باید چه کار کنم.
بچه ها بعد از ناهار خوابیده بودند.
چند دست لباسِ نَشسته داشتم.
به بهانه شستن آن ها رفتم توی حمام و لباس شستم و گریه کردم.
کمی بعد صدای در آمد.
دست هایم را شستم و رفتم در را باز کردم.
زن صاحب خانه بود.
حتماً می دانست ناراحتم. می خواست یک جوری هم دردی کند.
گفت: «تعاونی محل با کوپن لیوان می دهند. بیا برویم بگیریم.»
حوصله نداشتم. بهانه آوردم بچه ها خواب اند.
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃