eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
10.5هزار ویدیو
334 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
32.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 💪💪قوی بودن یه حس زیباست ؛ که به پیشرفت و تاب آوری افراد کمک می‌کنه ...📌📌 ⚜صالحه کشاورز معتمدی⚜ 🌐 @saritanhamasir 📚
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
‍ ‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 50 گفت: «من
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت 51 صاحب خانه خوب و مهربانی هم داشت که طبقه پایین می نشستند. همان روز آینه و قرآن را گذاشتیم روی طاقچه و فردا هم اسباب کشی کردیم. اول شیشه ها را پاک کردم؛ خودم دست تنها موکت ها را انداختم. یک فرش شش متری بیشتر نداشتیم که هدیه حاج آقایم بود. فرش را وسط اتاق پهن کردم. پشتی ها را چیدم دورتادور اتاق. خانه به رویم خندید. چند روز اول کارم دستمال کشیدن وسایل و جارو کردن و چیدن وسایل سر جایشان بود. تا مویی روی موکت می افتاد، خم می شدم و آن را برمی داشتم. خانه قشنگی بود. دو تا اتاق داشت که همان اول کاری، در یکی را بستم و کردمش اتاق پذیرایی. آشپزخانه ای داشت و دستشویی و حمام، همین. اما قشنگ ترین خانه ای بود که در همدان اجاره کرده بودیم. عصر صمد آمد؛ با دو حلقه چسب برق سیاه. چهارپایه ای زیر پایش گذاشت و تا من به خودم بیایم، دیدم روی تمام شیشه ها با چسب، ضربدر مشکی زده. جای انگشت هایش روی شیشه ها مانده بود. با اعتراض گفتم: «چرا شیشه ها را این طور کردی؟! حیف از آن همه زحمت. یک روز تمام فقط شیشه پاک کردم.» گفت: «جنگ شده. عراق شهرهای مرزی را بمباران کرده. این چسب ها باعث می شود موقع بمباران و شکستن شیشه ها، خرده شیشه رویتان نریزد.» چاره ای نداشتم. شیشه ها را این طوری قبول کردم؛ هر چند با این کار انگار پرده ای سیاه روی قلبم کشیده بودند. صمد می رفت و می آمد و خبرهای بد می آورد. یک شب رفت سراغ همسایه و به قول خودش سفارش ما را به او کرد. فردایش هم کلی نخود و لوبیا و گوشت و برنج خرید. گفتم: «چه خبر است؟!» گفت: «فردا می روم خرمشهر. شاید چند وقتی نتوانم بیایم. شاید هم هیچ وقت برنگردم.» بغض ته گلویم نشسته بود. مقداری پول به من داد. ناهارش را خورد. بچه ها را بوسید. ساکش را بست. خداحافظی کرد و رفت. خانه ای که این قدر در نظرم دل باز و قشنگ بود، یک دفعه دلگیر و بی روح شد. نمی دانستم باید چه کار کنم. بچه ها بعد از ناهار خوابیده بودند. چند دست لباسِ نَشسته داشتم. به بهانه شستن آن ها رفتم توی حمام و لباس شستم و گریه کردم. کمی بعد صدای در آمد. دست هایم را شستم و رفتم در را باز کردم. زن صاحب خانه بود. حتماً می دانست ناراحتم. می خواست یک جوری هم دردی کند. گفت: «تعاونی محل با کوپن لیوان می دهند. بیا برویم بگیریم.» حوصله نداشتم. بهانه آوردم بچه ها خواب اند. ادامه دارد...✒️ 🎀 @saritanhamasir 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_201741932517392715.mp3
5.73M
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدرمهربانم، سلام ... 🌺 @saritanhamasir 🌺 📢 فایل صوتی . مےرسـد از راه باید چشـم را دریـا ڪنـم در دلم باید برایـش خیمہ اے بر پا ڪنم سخت دلتنگم، بگو ماه دل آرایـم ڪجاسـت؟ باید آخر یـوسـف گمگشتـہ را پیدا ڪنم... .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐ ✨ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: لَوْلَا عَلِيٌ لَمْ يَكُنْ لِفَاطِمَةَ كُفْؤ اگر علی علیه السلام نبود برای فاطمه علیها السلام هیچ همتا و مانندی یافت نمی شد.❤️🌷 📚{بحار الانوار ج 43 ص 107} سالروز ازدواج‌ امام‌علی‌ علیه‌السلام و حضرت‌ زهرا سلام الله علیها مبارک🌺 🌿⃟🌸؎•° @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 با هم تا بهشت؛ نقل جریان ازدواج حضرت علی ع 🎙 استاد بسیارشنیدنی✅ أللّھمّ؏ـجِّلْ‌لولیِّڪ‌ألْفرج‌بحِّق‌الزینب؏ @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😂 به عنوان کسی که بالاشهر تهران زندگی می‌کنه میگم خونه های اینجا همچینم بزرگ و خفن نیستن البته شاید من که تو اتاق نگهبانی زندگی می‌کنم اینجوری فکر می‌کنم😁😅😁 😌 پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان گفت: چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت: من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه وعده اش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده نگهبان را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد. امام هادی (علیه السلام): لَا تُخَيِّبْ رَاجيكَ فَيَمْقُتَكَ اللّهُ وَ يُعاديكَ. كسي كه به تو اميد بسته است نااميدش مگردان، وگرنه مورد غضب خداوند قرار خواهي گرفت. @saritanhamasir —————————
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☝️☝️ سلام آدینه بخیر بیایید یکم گپ بزنیم ⁦☺️⁩ به نظرتون کارگاه همسرداری به سبک زن معشوقه بدرد چه کسایی میخوره‼️‼️
📌📌این کارگاه ... ✓به کسانی که نیاز دارند دنیای مردان را بهتر بشناسند تا ارتباط بهتری با همسر، نامزد یا حتی پسر و برادر خود برقرار کنند ؛ ✓دختران مجردی که می‌خواهند با مردی آشنا شوند و با او پیمان ازدواج ببندند ؛ ✓زنان متأهلی که احساس می‌کنند آن‌گونه که باید مورد توجه همسرشان قرار نمی‌گیرند ؛ ✓زنانی که از یک رابطه نامناسب بیرون آمده‌اند و می‌خواهند اشتباهات گذشته را جبران کنند ؛ ✓و در نهایت پژوهشگرانی که می‌خواهند روانشناسی مردان را بیشتر بشناسند ؛ 🎁 @saritanhamasir 🎁 این کارگاه رو بهشون توصیه میشه حتما ورود کنند👌👌
🔍خوبه بدونید که ... بعضی از دختران و زنان در رابطه عاطفی خود بسیار موفق هستند و نامزد یا همسرشان قدر اونها را می‌دونه و تلاش زیادی برای رضایت اونها انجام میدن ... می‌دونم الان تو ذهنتون میگید که : خانم کشاورز واقعا چرا اینطوریه آیا اونها خیلی زیبا هستند ؛ یا اینکه چطوری عقل و هوش مرد رو در اختیار گرفتند ؛ و اصلا چطور مردان دیوانه ظاهر متناسب اونها قرار گرفتند ؟!! 🚫باید بهتون بگم که خیر اصلا اینگونه که فکر می‌کنی نیست ... _ اونها نه زیبا هستند _ نه عقل و هوش مرد رو دربر گرفتند _ نه مردها دیوانه ظاهر اونها هستند ... مسئله اینجاست که : 💯💯چنین زنانی بُعد زن معشوقگی خودشون رو تقویت کرده‌اند.✅✅ با این‌ که ممکنه ... حتی از نظر ظاهری از بسیاری از زنان دیگر هم معمولی‌تر باشند ، اما جذابیت خاصی در ارتباط با طرف مقابل دارند. صالحه کشاورز معتمدی 🎁 @saritanhamasir 🎁
🎖🏵🎖🏵🎖🏵🎖 📝 فقط به صورت ⤵️⤵️ ‼️📣مجازی📣‼️ با تدریس⤵️⤵️ 🎓صالحه کشاورز معتمدی🎓 برای ثبت نام به ادمین مراجعه کنید👇👇 📝 @Admiin114 کانال ما رو به همه معرفی کنید👇👇 👑 @saritanhamasir 👑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 ⚜از امام باقر علیه السلام روایت است که 🔹 خوبی و بدی در روز جمعه چند برابر حساب می شود ⚪️ پس تا میتونید امروز کار خوب بکنید و صلوات بفرستید جمعه هارو غنیمت بدونیم مخصوصاً ماهایی که توفیق انجام مستحبات رو نداریم👌🏻 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این جمعه هم گذشت نیامدی آقا 😔 خدایا هرکجاهست به سلامت ❤️دارش برآمدن مهدی موعودصلوات 🌹🕊️ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🤲🌹🕊️ @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت 51 صاحب خانه خوب و مهربانی هم داشت که طبقه پایین می نشستند. همان روز آینه و
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت 52 منی که تا چند روز قبل عاشق خرید وسایل خانه و ظرف و ظروف بودم، یک دفعه از همه چیز بدم آمده بود. با خودم گفتم: «جنگ است. شوهرم رفته جنگ. هیچ معلوم نیست چه به سر من و زندگی ام بیاید. آن وقت این ها چه دل خوش اند.» زن گفت: «می خواهی هر وقت بچه ها بیدار شدند، بیایم دنبالت.» گفتم: «نه، شما بروید. مزاحم نمی شوم.» آن روز نرفتم. هر چند هفته بعد خودم تنهایی رفتم و با شوق و ذوق لیوان ها را خریدم و آوردم توی کمد چیدم و کلی هم برایشان حظ کردم. شهر حال و هوای دیگری گرفته بود. شب ها خاموشی بود. از رادیو آژیر وضعیت زرد، قرمز و سفید پخش می شد و به مردم آموزش می دادند هر کدام از آژیرها چه معنی و مفهومی دارد و موقع پخش آن ها باید چه کار کرد. چند بار هم راستی راستی وضعیت قرمز شد. برق ها قطع شد. اما بدون اینکه اتفاقی بیفتد، وضعیت سفید شد و برق ها آمد. اوایل مردم می ترسیدند؛ اما کم کم مثل هر چیز دیگری وضعیت قرمز هم برای همه عادی شد. چهل و پنج روزی می شد صمد رفته بود. زندگی بدون او سخت می گذشت. چند باری تصمیم گرفتم بچه ها را بردارم و بروم قایش. اما وقتی فکر می کردم اگر صمد برگردد و ما نباشیم، ناراحت می شود. تصمیمم عوض می شد. هر روز گوش به زنگ بودم تا در باز شود و از راه برسد. این انتظارها آن قدر کش دار و سخت شده بود که یک روز بچه ها را برداشتم و پرسان پرسان رفتم سپاه. آنجا با هزار مصیبت توانستم خبری از او بگیرم. گفتند: «بی خبر نیستیم. الحمدلله حالش خوب است.» با شنیدن همین چند تا جمله جان تازه ای گرفتم. ظهر شده بود که خسته و گرسنه رسیدیم خانه. پاهای کوچک و ظریف خدیجه درد می کرد. معصومه گرسنه بود و نق می زد. اول به معصومه رسیدم. تر و خشکش کردم. شیرش دادم و خواباندمش. بعد نوبت خدیجه شد. پاهایش را توی آب گرم شستم. غذایش را دادم و او را هم خواباندم. بچه ها آن قدر خسته شده بودند که تا عصر خوابیدند. آن شب به جای اینکه با خیال راحت و آسوده بخوابم، برعکس خواب های بد و ناجور می دیدم. خواب دیدم صمد معصومه و خدیجه را بغل کرده و توی بیابانی برهوت می دود. چند نفر اسلحه به دست هم دنبالش بودند و می خواستند بچه ها را به زور از بغلش بگیرند. یک دفعه از خواب پریدم. دیدم قلبم تندتند می زند و عرق سردی روی پیشانی ام نشسته. بلند شدم یک لیوان آب خوردم و دوباره خوابیدم. عجیب بود که دوباره همان خواب را دیدم. از ترس از خواب پریدم؛ اما دوباره که خوابم برد، همان خواب را دیدم. بار آخری که با هول از خواب بیدار شدم، تصمیم گرفتم دیگر نخوابم. ادامه دارد...✒️ 🎀 @saritanhamasir 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ١٧ روز مانده تا عید سعید تا عیدالله الاکبر، هر روز چشم مان را به نور یکی از فضائل مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام روشنایی بخشیم... 🌿⃟🌸؎•° @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای کاش دلم فرش عبورت گردد یک روز شرفیاب حضورت گردد مشهورترین جمعه ی تاریخ شود این جمعه اگر عید ظهورت گردد امام خوب زمانم هر کجا هستید با هزاران عشق و ارادت سلام اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ 🌺 @saritanhamasir 🌺 🤲