eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
10.9هزار ویدیو
334 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶 بله واکسن ها روی دستشون باد کرده هرجور شده میخوان پولش کنند! ✍آسترازنکا همون واکسن انگلیسی هست که عوارض زیادی مثل سکته قلبی و ... داشت و یکسری غربزده دنبالش بودن و به واکسن ایرانی میگفتن آب مقطر... 🌹 @saritanhamasir
مادر دهه هشتادی با ۲۱سال سن دانشجوی رشته حقوق با ۴فرزند عنوان جوان ترین مادر ایرانی را گرفت ... 🌹 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎 📿آخرین فرصت برای جبران همه شکستگی ها ✨مقام معظم رهبری حفظه الله: 🔰 لحظه به لحظه از ظهر تا غروب آفتاب مثل اکسیر حائز اهمیت است! 🔸 عرفه هر دعای خیری مستجاب می‌شود... 🤲 بالاترین خیر را برای همه آرزو کنیم با دعا برای فرج اللهم‌صل‌علي‌محمدوآل‌محمدوعجل‌فرجهم @saritanhamasir
🔴همه قیام کنید و برای خدا قیام کنید. ♦️امام خمینی (ره):همه قیام کنید و برای خدا قیام کنید ، قیام فرادی در مقابل جنود شیطانی باطن خودتان و قیام همگانی در مقابل قدرت های شیطانی اگر قیام و نهضت ما الهی و برای خدا باشد پیروز است. ♦️ای مسلمانان و ای مستضعفان عالم!دست به دست هم دهید و به خدای بزرگ رو آورید و به اسلام پناهنده شوید و علیه مستکبران و متجاوزان به حقوق ملت ها پرخاش کنید. ای زائران خانه خدا! در مواقع مشاعر الهی به هم بپیوندید و از خداوند تعالی نصرت اسلام و مسلمین و مستضعفان جهان را بخواهید. 📚صحیفه نور جلد ۱۰ صفحه ۲۲۲/پیام امام خمینی(ره) به مناسبت روز عرفه/مورخ: ۱۳۵۸/۰۸/۳۰ @saritanhamasir
🚨مصطفی تاج‌زاده به اتهام اقدام علیه امنیت کشور توسط سازمان اطلاعات سپاه بازداشت شد 🔹عصر امروز مصطفی تاج‌زاده به اتهام اقدام علیه امنیت ملی با دستور قضایی بازداشت شد. 🔹دیگر اتهام تاج زاده نشر اکاذیب جهت تشویش اذهان عمومی بوده و حکم بازداشت وی از سوی مقام قضایی صادر شده است. ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 🌐 @saritanhamasir
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بازگشت میلیارد ها تو‌مان پول به بیت المال توسط شهرداری 🔹 بخشی از سخنان دکتر علیرضا زاکانی در برنامه صف اول شبکه خبر سیما دکتر @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت 57 گفتم: «کجا؟!»
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :58 صمد گفت: «از این حرف ها نزنی پیش آقای دکتر، خجالت می کشم. ببین خانم دکتر چه راحت نشسته و با بچه ها بازی می کند. مثلاً تو بچه کوه و کمری.» دور و برمان خلوت بود. پرنده پر نمی زد. گاهی صدای زوزه سگ یا شغالی از دور می آمد. باد می وزید و برق هم که رفته بود. ما حتی یکدیگر را درست و حسابی نمی دیدیم. کورمال کورمال شام را آوردیم. با کمک هم سفره را چیدیم. خدیجه کنارم نشسته بود و معصومه هم بغل خانم دکتر بود. خدیجه از سرما می لرزید. هیچ نفهمیدم شام را چطور خوردیم. توی دلم دعادعا می کردم زودتر بلند شویم برویم؛ اما تازه مردها تعریفشان گل کرده بود. خانم دکتر هم عین خیالش نبود. با حوصله و آرام آرام برای من تعریف می کرد. هر کاری می کردم، نمی توانستم حواسم را جمع کنم. فکر می کردم الان از پشت درخت ها سگ یا گرگی بیرون می آید و به ما حمله می کند. از طرفی منطقه نظامی بود و اگر وضعیت قرمز می شد، خطرش از جاهای دیگر بیشتر بود. از سرما دندان هایم به هم می خورد. بالاخره مردها رضایت دادند. وسایلمان را جمع کردیم و سوار ماشین شدیم. آن موقع بود که تازه نفس راحتی کشیدم و گرم صحبت با خانم دکتر شدم. به خانه که رسیدیم، بچه ها خوابشان برده بود. جایشان را انداختم. لباس هایشان را عوض کردم. صمد هم رفت توی آشپزخانه و ظرف ها را شست. دنبال صمد رفتم توی آشپزخانه. برگشت و نگاهم کرد و گفت: «خانم خوب بود؟! خوش گذشت؟!» خواستم بگویم خیلی! اما لب گزیدم و رفتم سر وقت آبگوشتی که از ظهر مانده بود. آن روز نه ناهار خورده بودم و نه شام درست و حسابی. از گرسنگی و ضعف دست و پایم می لرزید. فردای آن روز صمد ما را به قایش برد و خودش به جبهه برگشت. من و بچه ها یک ماه در قایش ماندیم. زمستان بود و برف زیادی باریده بود. چند روز بعد از اینکه به همدان برگشتیم، هوا سردتر شد و دوباره برف بارید. خوشحالی ام از این بود که موقع نوشتن قرارداد، صمد پارو کردن پشت بام را به عهده صاحب خانه گذاشته بود. توی همان سرما و برف و بوران برایم کلی مهمان از قایش رسید، که می خواستند بروند کرمانشاه. بعد از شام متوجه شدم برای صبحانه نان نداریم. صبح زود بلند شدم و رفتم نانوایی. دیدم چه خبر است! یک سر صف توی نانوایی بود و یک سر آن توی کوچه. از طرفی هم هوا خیلی سرد بود. چاره ای نداشتم. ایستادم سر صف دوتایی، که خلوت تر بود. با این حال ده دقیقه ای منتظر شدم تا نوبتم شد. نان را گرفتم، دیدم خانمی آخر صف ایستاده. به او گفتم: «خانم نوبت من را نگه دار تا من بروم و برگردم.» ادامه دارد...✒️ 🎀 @saritanhamasir 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
! باور دارم 🍃یکی از همین ها 🌼که بی هوا و خسته چشم باز می‌کنم، 🍃بوی نرگس‌در همه دمیده است... دوست داشتن، برازنده ی ! بیا... بیا که عالمی دوستت دارند😍 🌺 ادرکنی یا صاحب‌الزمان 🍃 🌹 @@saritanhamasir