فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هک کانال صعودی بی بی سی فارسی توسط ارتش هکری سربازان مهدی (عج)
#انتقام_سخت
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برای قاسم سلیمانی عزیز ما، شادی روح او
همه یک حمد و یک قل هو الله بخوانید🤲
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
🔴فرمانده کل سپاه : با همین جوانان فریبخورده، سراغتان میآییم و انتقام میگیریم / جوانانتان را هر چند اندک نصیحت کرده و اجازه اغتشاش ندهید
🔹سردار سلامی: ما به دشمنان بیرونی که میخواهند در کشور آشوب بهپا کنند میگوییم با همین جوانانی که فریب شما را خوردند به سراغتان میآییم. این جوانان برخواهند گشت و شما را بهزودی خواهند شناخت. با همین جوانان از شما انتقام میگیریم.
✅ یک معلم خوب میتونه با یک ساعت صحبت عالمانه و منطقی و مهربانانه اثر هزاران ساعت کار دشمن رو از بین ببره
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
واقعا انسان مومن نباید به هیچ وجه استرس داشته باشه.
هروقت استرس گرفتید به خدا توکل کنید و به خداوند مهربان پناه ببرید🌹
شبتون بخیر و پر از آرامش....🌺
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
🔶بنده یه خواهشی از همه شما سروران عزیزم دارم.
لطفا توی خونه با اعضای خانواده یا اقوامی که مخالف هستن سعی کنید بحث و جدل نکنید.
آرام و دوستانه بودن فضای زندگی ما هزار برابر مهم تر از این جدلهاست.
✅ بله اگه میتونید هنرمندانه و عالمانه براشون توضیح بدید خوبه وگرنه بهتره که هرطور شده فضای خانواده رو آروم کنید
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
🔶بله واقعیت و حقیقتی که وجود داره همینه.
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
🔹 ببینید آدم ها نسبت به هر چیزی در دنیا دو نوع نگاه دارند
✅ یک نوع نگاه برخواسته از عقلشونه
⭕️ یک نوع نگاه برخواسته از هوای نفسشونه.
🔹مثلا وقتی به یه آقا که در معرض مسائل شهوانی قرار گرفته بگی به نظرت بدحجابی خوبه یا نه؟
💢 میگه آره حتما! دلم بدحجابی خانما رو میخواد🤤 (این حرف از سر هوای نفسش بود)
✅ اما از همون آدم زمانی که مثلا رفته مسجد یا یه کار خوبی کرده یا زمانی که داره عاقلانه فکر میکنه بپرسی حجاب خوبه یا نه؟
میگه بله حتما خوبه. بالاخره بدحجابی موجب فساد در جامعه میشه و...☺️
🔸این حرف از سر عقلش بود. هر موقع آدمها تحت تاثیر تحریک های مختلف نباشند عاقلانه فکر میکنند.
هر جایی آدم از سر عقلش حرف بزنه حرف خوب و درستی میزنه. هر جایی هم از سر هوای نفسش حرف بزنه حرفای بیخودی میزنه
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
💢 پس شما اگه از شخصی سوال کردید و دیدید داره جوابای بیخودی میده کافیه صبور باشید و در یه موقعیت دیگه همون سوال رو بپرسید
احتمالا پاسخ بهتری خواهد داد.
اگه پاسخ بهتری نداد معلومه ذهنش دچار سوء تفاهم شده. یا به موضوع عمیقا و از سر عقلش فکر نکرده.
⭕️ همه مردها از اینکه به همسر و دخترشون تجاوز بشه متنفرن و هیچ مردی به این کار زشت راضی نیست.
👈 اما ممکنه خیلی از مردها به کم حجاب بودن خانمشون رضایت داشته باشند.
💢 در حالی که اون مرد فکرش رو نمیکنه که گسترش بدحجابی، مقدمه تجاوز به ناموسش خواهد بود و یه روزی کار به تجاوز هم کشیده خواهد شد.
✅ اگه یک مرد فقط به همین موضوع عمیقا فکر کنه هزار سال هم راضی به بدحجابی خانمش نخواهد شد...
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
⭕️ اینی که میبینید برخی از مردها موافق بدحجابی هستند در حالی که اگه واقعا فکر میکردن مخالف بدحجابی میشدن یعنی این وسط یه "سوء تفاهم" وجود داره
اینجاست که یه نفر باید بلند بشه و سوء تفاهم ها رو برطرف کنه.
اگه برای همون مرد قشنگ توضیح داده بشه که ماجرا چیه، حتما سوء تفاهمش برطرف خواهد شد.
👈🏼💥 به این برطرف کردن سوء تفاهم ها میگیم "جهاد تبیین"
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
❇️ حالا میشه فهمید که چرا پارسال رهبر انقلاب ده ها بار روی جهاد تبیین تاکید کردند. فرمودند جهاد تبیین یک واجب عینی و فوری هست...
این عجیب ترین تعبیری بود که بنده تا حالا از رهبر انقلاب شنیده بودم.
🔸 و فکر هم نمیکنم در طول انقلاب، امام خامنه ای در مورد موضوع دیگه ای فرموده باشن واجب عینی و فوری هست.
اونوقت واجب عینی و فوری یعنی چی؟
👈🏼 یعنی مومنین تا شنیدن که امام جامعه فرموده فلان کار واجب عینی و فوری هست دیگه همه باید دست از هر کاری که دارن بکشن و فقط به این کار مشغول بشن تا موضوع برطرف بشه. بعد برن سراغ کاراشون
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
☢️ یعنی شما الان داری میری سر کار و شغلت یا میری مدرسه یا مسافرت یا ...
تا شنیدی فلان کار رو امام اعلام کرده که واجب فوری و عینی هست، همونجا سر کار یا توی مسافرت باید شروع کنی به یاد گرفتن جهاد تبیین و عمل کنی و دیگه کار و مسافرت رو ادامه ندی. باید ماشین رو خاموش کنی و بری توی موبایلت و شروع به جهاد تبیین کنی
✅ تمام فعالیت های کشور باید متوقف بشه و مومنین اول همه جهاد تبیین کنند تا دیگه ضرورت جهاد تبیین کم بشه بعد برن سر بنایی و نجاری و کارمندی و کارگری و ... سایر کاراشون
👈🏼 اونوقت به نظرتون اگه این اتفاق میفتاد و مومنین در این حد جهاد تبیین میکردند آیا دیگه این فتنه رخ میداد...
قطعا خیر...
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
⭕️ حالا خودتون ببینید مومنین چقدر کم کاری کردند که کار به اینجا رسید....
و امام خامنه ای حکیم این اوضاع رو از قبل چقدر دقیق میدیدند و چقدر هشدار دادند ولی کسی توجه نکرد...
حالا همه کاسه چکنم چکنم دست گرفتن و حیران شدن!
راه حل چیه؟
✅ اول همگی به خاطر کوتاهی هامون استغفار کنیم و بعد جهاد تبیین رو آموزش ببینیم و عمل کنیم تا ان شالله خدا ما رو ببخشه و برکت رو بر این ملت جاری کنه....
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
🔶 میگم نظرتون چیه یه دوره عالی جهاد تبیین رو برگزار کنیم؟ 😊
فقط یه شرط داره.
شرطش هم اینه که همگی با دقت کلیپ هایی که میذاریم رو گوش بدید و سعی کنید خوب روش فکر کنید و کم کم عمل کنید.
قبوله؟
🔸تنهامسیری شوید👇
🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
سلام و وقت بخیر خدمت شما سروران گرامی 🌹
🔶 در مورد آقای هاشمی گلپایگانی دبیر ستاد امر به معروف این چند روز صحبت های زیادی شد. در مورد آقای رائفی پور و حسن عباسی و ...
💢 در مجموع به نظر میرسه که در این روزها هرچقدر میتونیم باید دست به دست همدیگه بدیم و مقابل دشمنی که با تمام قوا میخواد انقلاب رو نابود کنه بایستیم.
🔸ما مطلب دیروزمون رو حذف کردیم. از سایر عزیزان هم میخوام که درگیری با همدیگه رو کنار بذارن.
✅ اگه کسی واقعا میخواد دلسوانه نقد کنه بهتره این کار رو به طور خصوصی با طرف خودش مطرح کنه و فضای مجازی رو برای انتقاداتش انتخاب نکنه.
☢️ از همه انقلابیون هم خواهش مندیم که هر جایی دیدید کسی داره انتقادی رو در عموم و خصوصا با لحن بی ادبانه مطرح میکنه بهش تذکر بدید تا ان شالله فضای مجازی از مطالب نامناسب پاک بشه.
خدا به همه شما خیر بده و عاقبت هممون رو ختم بخیر بفرماید 🌺
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🏖 ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_سیزدهم چهارشنبه بعدا
🏖
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_چهاردهم
پدرم بههمین سادگی از بین ما پر کشید و رفت و خاطرهی آن شبی که من و مرتضی را به هم محرم کرد تا ابد در ذهن ما دونفر هک شد.
محرمیتی که عاقد و تنها شاهدش ، بابا و پشت و پناهم حالا آرام و بیصدا رفته بود.
نزدیک ظهر جسم بیجان پدرم را وارد حیاط کردند معصومه خانوم و عمه فاطمه ، عموها و بقیه فامیل شیون میکردند ، کسی نبود که داغش کمتر از دیگری باشد ، من اما به مانند مسخ شدهها توان گریه نداشتم انگار عصبانی بودم از بابایم.
همه را کنار زدم و خودم را روی پدرم انداختم پتویی رویش بود سریع پس زدم رسیدم به جسم کفن شدهی بابا ماتم برده بود صدای جیغ و فریاد مردم در گوشم میپیچید اما گویا دنیا ایستاده بود ، آرام صورت پدرم را از روی کفن نوازش کردم و بندهای سر کفن را کشیدم نمیتوانستم گرهها را باز کنم، یک نفر داد میزد:
_ نکن طیبه ...
بازنکن ...
دونفر دستهایم را گرفتند و کشیدند ...
جلویم نشست ...
مرتضی بود ...
از دوردستها صدایم میزد:
+ طیبه..
طیبه...
نگاهم کن ...
بده من خودم برات باز میکنم ...
دستهایم را گرفته بود از لابهلای آنها بند کفن بابا را باز کرد نگاهم به مرتضی بود از ته صدا با او حرف میزدم:
_ مرتضی !!
بابامه...
نمیدانم چطور صدایم را میشنید:
+ طیبه جان صورت دایی رو ببینین ... خداحافظی کن باهاش ...
کفن را باز کرد
خدایا!
بابای من بابای من با چشمهای سبز زیبایش آرام با لبخند خوابیده بود خم شدم و پیشانی سردش را بوسیدم دستهایم را زیر گردنش گرفتم و سرش را بالا آوردم نمیدانم چند دقیقه تنگ در آغوش گرفتمش.
میشنیدم که مرتضی دیگران را به آرامش دعوت میکرد :
+بگذارید خداحافظی کنه...
نفهمیدم کی و چطور مرا از بابا جدا کردند و با موج بردند .
آخرین لحظه تصویر مرتضی را داشتم که در حال بوسیدن بابا بود و دیگر هیچ...
تا روز سوم و مراسمات بعدی چیز خاصی به خاطر ندارم فقط زنهایی که به صورتم آب میپاشیدند و عمه فاطمه که گاهی در دهانم حلوا و خرما میگذاشت و روی لباسهایم گلاب میپاشید.
و چشمهای نگران مرتضی که همیشه دورتر از زنها میایستاد و نگاهم میکرد .
چهار روز بود چیزی نخورده بودم رگهایم برای سرم یاری نمیکرد عمه از غم من بلند بلند گریه میکرد و به بقیه میگفت :
+طیبه داره خودشو از بین میبره...
نمیتوانستم چیزی بخورم ...
وقتی دورم خلوت شد دیدم با یک بشقاب در دست آمد مرتضی آرام و بیصدا غذا در دهانم میگذاشت محبتهای خالصانه مرتضی حالم را بهتر میکرد چند قاشق غذا خوردم .
روز هفتم کمی بههوش بودم و میهمانها را میدیدم امیر و خانوادهاش هم آمدند آنها هم در زلزله عزیز از دست داده و همه سیاهپوش بودند.
درهمانحال هم از دیدن امیر مشمئز شدم .
بابایم را در روستا در قبرستان جدید به خاک سپرده بودند.
پدربزرگ و مادربزرگم به معنی واقعی همان روز مردند فقط جسمشان چند صباح دیگر روی زمین نفس کشید ، داغ عروس و چهار نوه و حالا داغ بابایم کم عذابی نبود.
بعد از مراسم هفتم خانه خلوت شده بود...
آن چند روز مرتضی را فقط از دور میدیدم از دیگران شنیدم که مرتضی فردا عازم است و باید به پادگان برود.
دلم برایش پَر میکشید ...
تنها کسی که با تمام سلول سلول وجودم می خواستمش...
تنها کسی که میتوانست مرا آرام کند ...
نیمههای شب از بیخوابی بلند شدم و به حیاط رفتم و در تاریکی حیاط روی پلهها نشستم زانوهایم را بغل کردم و سرم را روی زانو گرفتم.
_ خدایا چرا نمیمیرم ؟؟؟..
دستهایش را دورم پیچید در یک لحظه میان بازوهای گرمش بودم ، بهسختی و بیصدا در آغوشش اشک ریختم ، اشکهایم را پاک میکرد و سرم را میبوسید :
+آروم باش ...
آروم ...
_مرتضی نرو ...
به خدا جز تو کسی از پس من برنمیآید ...
+زود برمیگردم عشقم قول بده مراقب خودت باشی...
زود زود میام ...
فردای آن روز مرتضی رفت و چند روز بعد ما هم به کرج برگشتیم.
حدوداً یک ماه از فوت بابا گذشته بود که از نحوه مرگ قهرمانانه او مطلع شدم بابا در یک آواربرداری جانش را از دست داده بود تا جان یک مادر و بچه را نجات دهد.
هنوز مرتضی از سربازی برنگشته بود که سرنوشت من برای همیشه تغییر کرد ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @tanhamasiraaramesh