eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
11.3هزار ویدیو
335 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
☢️ یعنی شما الان داری میری سر کار و شغلت یا میری مدرسه یا مسافرت یا ... تا شنیدی فلان کار رو امام اعلام کرده که واجب فوری و عینی هست، همونجا سر کار یا توی مسافرت باید شروع کنی به یاد گرفتن جهاد تبیین و عمل کنی و دیگه کار و مسافرت رو ادامه ندی. باید ماشین رو خاموش کنی و بری توی موبایلت و شروع به جهاد تبیین کنی ✅ تمام فعالیت های کشور باید متوقف بشه و مومنین اول همه جهاد تبیین کنند تا دیگه ضرورت جهاد تبیین کم بشه بعد برن سر بنایی و نجاری و کارمندی و کارگری و ... سایر کاراشون 👈🏼 اونوقت به نظرتون اگه این اتفاق میفتاد و مومنین در این حد جهاد تبیین میکردند آیا دیگه این فتنه رخ میداد... قطعا خیر... 🔸تنهامسیری شوید👇 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
⭕️ حالا خودتون ببینید مومنین چقدر کم کاری کردند که کار به اینجا رسید.... و امام خامنه ای حکیم این اوضاع رو از قبل چقدر دقیق میدیدند و چقدر هشدار دادند ولی کسی توجه نکرد... حالا همه کاسه چکنم چکنم دست گرفتن و حیران شدن! راه حل چیه؟ ✅ اول همگی به خاطر کوتاهی هامون استغفار کنیم و بعد جهاد تبیین رو آموزش ببینیم و عمل کنیم تا ان شالله خدا ما رو ببخشه و برکت رو بر این ملت جاری کنه.... 🔸تنهامسیری شوید👇 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
🔶 میگم نظرتون چیه یه دوره عالی جهاد تبیین رو برگزار کنیم؟ 😊 فقط یه شرط داره. شرطش هم اینه که همگی با دقت کلیپ هایی که میذاریم رو گوش بدید و سعی کنید خوب روش فکر کنید و کم کم عمل کنید. قبوله؟ 🔸تنهامسیری شوید👇 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و وقت بخیر خدمت شما سروران گرامی 🌹 🔶 در مورد آقای هاشمی گلپایگانی دبیر ستاد امر به معروف این چند روز صحبت های زیادی شد. در مورد آقای رائفی پور و حسن عباسی و ... 💢 در مجموع به نظر میرسه که در این روزها هرچقدر میتونیم باید دست به دست همدیگه بدیم و مقابل دشمنی که با تمام قوا میخواد انقلاب رو نابود کنه بایستیم. 🔸ما مطلب دیروزمون رو حذف کردیم. از سایر عزیزان هم میخوام که درگیری با همدیگه رو کنار بذارن. ✅ اگه کسی واقعا میخواد دلسوانه نقد کنه بهتره این کار رو به طور خصوصی با طرف خودش مطرح کنه و فضای مجازی رو برای انتقاداتش انتخاب نکنه. ☢️ از همه انقلابیون هم خواهش مندیم که هر جایی دیدید کسی داره انتقادی رو در عموم و خصوصا با لحن بی ادبانه مطرح میکنه بهش تذکر بدید تا ان شالله فضای مجازی از مطالب نامناسب پاک بشه. خدا به همه شما خیر بده و عاقبت هممون رو ختم بخیر بفرماید 🌺
✅ بله خدا رو شکر از مدارس سراسر کشور خبر میرسه که اوضاع حجاب خیلی بهتر شده. از دیروز صدها پیام مشابه این برامون رسیده بله این قابل پیش بینی بود. 🔸 هر بار که دشمن خواسته در رابطه به موضوعی به ما ضربه بزنه اتفاقا موجب افزایش قدرت مردم ما شده.
🌹❤️اگه بتونید به دانش آموزان آرامش بدید و بعد دلشون رو به دست بیارید میبینید که چقدر حرف حق رو سریع قبول میکنند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🏖 ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_سیزدهم چهارشنبه بعدا
🏖 ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 پدرم به‌همین سادگی از بین ما پر کشید و رفت و خاطره‌ی آن شبی که من و مرتضی را به هم محرم کرد تا ابد در ذهن ما دونفر هک شد. محرمیتی که عاقد و تنها شاهدش ، بابا و پشت‌ و پناهم حالا آرام و بی‌صدا رفته بود. نزدیک ظهر جسم بی‌جان پدرم را وارد حیاط کردند معصومه خانوم و عمه فاطمه ، عموها و بقیه فامیل شیون می‌کردند ، کسی نبود که داغش کمتر از دیگری باشد ، من اما به مانند مسخ شده‌ها توان گریه نداشتم انگار عصبانی بودم از بابایم. همه را کنار زدم و خودم را روی پدرم انداختم پتویی رویش بود سریع پس زدم رسیدم به جسم کفن شده‌ی بابا ماتم برده بود صدای جیغ و فریاد مردم در گوشم می‌پیچید اما گویا دنیا ایستاده بود ، آرام صورت پدرم را از روی کفن نوازش کردم و بندهای سر کفن را کشیدم نمی‌توانستم گره‌ها را باز کنم، یک نفر داد میزد: _ نکن طیبه ... بازنکن ... دونفر دست‌هایم را گرفتند و کشیدند ... جلویم نشست ... مرتضی بود ... از دوردست‌ها صدایم می‌زد: + طیبه.. طیبه... نگاهم کن ... بده من خودم برات باز می‌کنم ... دست‌هایم را گرفته بود از لابه‌لای آن‌ها بند کفن بابا را باز کرد نگاهم به مرتضی بود از ته صدا با او حرف می‌زدم: _ مرتضی !! بابامه... نمی‌دانم چطور صدایم را می‌شنید: + طیبه جان صورت دایی رو ببینین ... خداحافظی کن باهاش ... کفن را باز کرد خدایا! بابای من بابای من با چشم‌های سبز زیبایش آرام با لبخند خوابیده بود خم شدم و پیشانی سردش را بوسیدم دست‌هایم را زیر گردنش گرفتم و سرش را بالا آوردم نمی‌دانم چند دقیقه تنگ در آغوش گرفتمش. می‌شنیدم که مرتضی دیگران را به آرامش دعوت می‌کرد : +بگذارید خداحافظی کنه... نفهمیدم کی و چطور مرا از بابا جدا کردند و با موج بردند . آخرین لحظه تصویر مرتضی را داشتم که در حال بوسیدن بابا بود و دیگر هیچ... تا روز سوم و مراسمات بعدی چیز خاصی به خاطر ندارم فقط زن‌هایی که به صورتم آب می‌پاشیدند و عمه فاطمه که گاهی در دهانم حلوا و خرما می‌گذاشت و روی لباس‌هایم گلاب می‌پاشید. و چشم‌های نگران مرتضی که همیشه دورتر از زن‌ها می‌ایستاد و نگاهم می‌کرد . چهار روز بود چیزی نخورده بودم رگ‌هایم برای سرم یاری نمی‌کرد عمه از غم من بلند بلند گریه می‌کرد و به بقیه می‌گفت : +طیبه داره خودشو از بین می‌بره... نمی‌توانستم چیزی بخورم ... وقتی دورم خلوت شد دیدم با یک بشقاب در دست آمد مرتضی آرام و بی‌صدا غذا در دهانم می‌گذاشت محبت‌های خالصانه مرتضی حالم را بهتر می‌کرد چند قاشق غذا خوردم . روز هفتم کمی به‌هوش بودم و میهمان‌ها را می‌دیدم امیر و خانواده‌اش هم آمدند آن‌ها هم در زلزله عزیز از دست داده و همه سیاه‌پوش بودند. درهمان‌حال هم از دیدن امیر مشمئز شدم . بابایم را در روستا در قبرستان جدید به خاک سپرده بودند. پدربزرگ و مادربزرگم به معنی واقعی همان روز مردند فقط جسم‌شان چند صباح دیگر روی زمین نفس کشید ، داغ عروس و چهار نوه و حالا داغ بابایم کم عذابی نبود. بعد از مراسم هفتم خانه خلوت شده بود... آن چند روز مرتضی را فقط از دور می‌دیدم از دیگران شنیدم که مرتضی فردا عازم است و باید به پادگان برود. دلم برایش پَر می‌کشید ... تنها کسی که با تمام سلول سلول وجودم می خواستمش... تنها کسی که می‌توانست مرا آرام کند ... نیمه‌های شب از بی‌خوابی بلند شدم و به حیاط رفتم و در تاریکی حیاط روی پله‌ها نشستم زانوهایم را بغل کردم و سرم را روی زانو گرفتم. _ خدایا چرا نمی‌میرم ؟؟؟.. دست‌هایش را دورم پیچید در یک لحظه میان بازوهای گرمش بودم ، به‌سختی و بی‌صدا در آغوشش اشک ریختم ، اشک‌هایم را پاک می‌کرد و سرم را می‌بوسید : +آروم باش ... آروم ... _مرتضی نرو ... به خدا جز تو کسی از پس من برنمی‌آید ... +زود برمی‌گردم عشقم قول بده مراقب خودت باشی... زود زود میام ... فردای آن روز مرتضی رفت و چند روز بعد ما هم به کرج برگشتیم. حدوداً یک ماه از فوت بابا گذشته بود که از نحوه مرگ قهرمانانه او مطلع شدم بابا در یک آواربرداری جانش را از دست داده بود تا جان یک مادر و بچه را نجات دهد. هنوز مرتضی از سربازی برنگشته بود که سرنوشت من برای همیشه تغییر کرد ... ✍ صالحه کشاورز معتمدی ... ✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀ 🏖 @tanhamasiraaramesh
6.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ فرمایشات حکیمانه رهبر انقلاب در برخورد با افراد کم حجاب و روش درست تربیت دینی 🌷حتما ببینید
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸اندکی شادی 😊😂. 🔸به مناسبت ایام ربیع الاول 🇮🇷 @tanhamasiraaramesh