eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.8هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
10.9هزار ویدیو
334 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴چرا سعید محمد؟ 🔷 اگر امروز ما به در انتخابات ۱۴۰۰ رسیدیم به این دلیل است که او تربیت یافته همان سیستمی‌ست که در عین خالی بودن دست و فشار تحریم حالا به بزرگترین و قدرتمندترین قدرت نظامی منطقه تبدیل شده است. 🔹 حتی یک نقطه خاکستری در پرونده کاری خود در ۳۳ سال خدمت صادقانه در قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء ندارد. او دارای تفکری است که با توجه به موقعیت خود تمام تنگناهای کشور و گلوگاههای تحریمی را میشناسد و تمرکز وی نه التماس به دشمنان برای لغو تحریمها بلکه روی بی‌اثر سازی تحریمها با تکیه بر تخصص و توان داخلی است. شاهد این مهم نیز طراحی و اجرای راه‌آهن راهبردی ، طراحی و ساخت ، کشتی ، ایجاد هولدینگ معدنی ، ایجاد هولدینگ برون مرزی برای صدور خدمات به سایر کشورها ، تکمیل زنجیره فولاد در کشور ، سرمایه‌گذاری بر روی تکمیل زنجیره محصولات کشاورزی و غذایی و صدها مورد دیگر است. 🔹محمد نسل جوان کشور را به خوبی میشناسد و با ابر پروژه‌های سنگین کشور در حوزه ، ، ، به صورت مستقیم درگیر بوده ، او به معنای واقعی کلمه معنی را میفهمد و با عملگرایی راهبردی به دنبال نجات کشور و بیمه نمودن همیشگی ایران در برابر تحریمهاست. 🔹محمد در بدنه مجموعه خودش شناخته شده است و چیزی که امروز دیگران را به شدت به هم ریخته عدم توانایی در تیم قوی او و عدم پرورش نیروهایی مانند جیسون رضائیان و عیسی شریفی و مشائی و... در کنار اوست. 🔹جریان به خوبی میداند با قرار گرفتن محمد بر مسند اجرایی تقرییا هیچ شانسی برای ضربه‌های سنگین بر پیکره ملت وجود نخواهد داشت و هراس آنها از این است که از جنس مردانی چون اگر قوه مجریه را در دست بگیرند اینبار نیز مانند قدرت دفاعی به پرواز درخواهد آمد.. 🔴فصل بیداری ملت (برای دکتر محمد) 🇮🇷 @saritanhamasir
🔴افزایش ظرفیت اینترنت کشور 🔹از دیگر اقدامات دکتر محمد این است که وی در 2 سال حضور خود توانست ظرفیت فیبر نوری کشور را از 1100 کیلومتر به 23 هزار کیلومتر و ظرفیت اینترنت کشور را از 3 ترابایت به 19 ترابایت افزایش دهد. 🇮🇷 @saritanhamasir
🔴دکتر سعید محمد در صدر نظرسنجی‌ 🔹در آخرین نظرسنجی‌ چند کانال مطرح خبری در پیام رسان ایتا، دکتر سعید محمد نفر اول است! 🔹نکته: در پیام رسان ایتا ربات و رأی فیک وجود ندارد. 🇮🇷 @saritanhamasir
🔴درد مردم، معیشت، اقتصاد و بیکاری است. کشمکش‌های جناحی دیگر اهمیتی ندارند 🔹درد مردم در این دوره، معیشت، اقتصاد و بیکاری است و کاندیدای نظامی و غیر نظامی اهمیتی برایشان ندارد. مردم به دنبال نامزدی هستند که بر مسائل اقتصادی تسلط داشته باشد، اهل اشتغال زایی باشد، بتواند تحریم‌ها را خنثی نماید و قبلا این اقدامات را در عمل اثبات کرده باشد. 🇮🇷 @saritanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
record۲۰۲۱۰۴۲۲۱۶۲۲۵۱.3gpp
7.58M
☝️☝️☝️☝️ اولا قانون جذب یه سری حرفای مبهمه که هر کسی بنا بشرایط خودش ترویجش میکنه . دوما قانون جذب یه مطلب هست .
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
‍ ‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت 19 شانه هایم را بالا انداختم و بی اراده لب هایم آویزان شد. بدون اینکه جوا
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 20 💢صمد هم دیرش شده بود. اما با این حال، مرا دلداری می داد و می گفت: «بچه ها که خوابیدند، خودم می آیم کمکت.» 🔶 بچه ها داشتند در بغل ما به خواب می رفتند. اما تا آن ها را آرام و بی صدا روی زمین می گذاشتیم، 🔷 از خواب بیدار می شدند و گریه می کردند. از بس توی اتاق راه رفته بودیم و پیش پیش کرده بودیم، 😓 😒خسته شده بودیم، بچه ها را روی پاهایمان گذاشتیم و نشستیم و تکان تکانشان دادیم تا بخوابند. اما مگر می خوابیدند.😒 صمد برایم تعریف می کرد؛ از گذشته ها، از روزی که من را سر پله های خانه عموی پدرم دیده بود . می گفت: ❤️«از همان روز دلم را لرزاندی.» از روزهایی که من به او جواب نمی دادم و او با ناامیدی هر روز کسی را واسطه می کرد تا به خواستگاری ام بیاید. می گفت: «حالا که با این سختی به دستت آوردم، باید خوشبخت ترین زن قایش بشوی.» صدای صمد برای بچه ها مثل لالایی می ماند. تا صمد ساکت می شد، بچه ها دوباره به گریه می افتادند. ❤️❤️ هر کاری کردیم، نتوانستیم بچه ها را بخوابانیم. مانده بودیم چه کار کنیم. تا می گذاشتیمشان زمین، گریه شان درمی آمد. مجبور شدم دوباره برایشان شیر درست کنم. اما به محض اینکه شیر را خوردند، دوباره جایشان را خیس کردند. جایشان را خشک کردم، سر حال آمدند و بی خوابی به سرشان زد و هوس بازی کردند. 😍🌻 حالا یک نفر را می خواستند که آن ها را بغل کند و دور اتاق بچرخاند. ظهر شد و حتی نتوانستم اتاق را جارو کنم، به همین خاطر بچه ها را هر طور بود پیش صمد گذاشتم و رفتم ناهار درست کنم. 😓 اما صمد به تنهایی از عهده بچه ها برنمی آمد. از طرفی هم هوای بیرون سرد بود و نمی شد بچه ها را از اتاق بیرون آورد. به هر زحمتی بود، فقط توانستم ناهار را درست کنم. 💢سر ظهر همه به خانه برگشتند؛ به جز خواهر و مادر صمد. 💢💢💢💢 ناهار برادرها و پدر صمد را دادم، اما تا خواستم سفره را جمع کنم، گریه بچه ها بلند شد. کارم درآمده بود. یا شیر درست می کردم، یا جای بچه ها را عوض می کردم، یا مشغول خواباندنشان بودم. 🌓 تا چشم به هم زدم، عصر شد و مادرشوهرم برگشت؛ اما نه خانه ای جارو کرده بودم، نه حیاطی شسته بودم، 🔷 نه شامی پخته بودم، نه توانسته بودم ظرف ها را بشویم. از طرفی صمد هم نتوانسته بود برود و به کارش برسد. 🤔😔 مادرشوهرم که اوضاع را این طور دید، ناراحت شد و کمی اوقات تلخی کرد. ❤️ صمد به طرفداری ام بلند شد و برای مادرش توضیح داد بچه ها از صبح چه بلایی سرمان آوردند. 🔷 مادرشوهرم دیگر چیزی نگفت. بچه ها را به او دادیم و نفس راحتی کشیدیم. ☺️☺️ از فردا صبح، دوباره صمد دنبال پیدا کردن کار رفت. توی قایش کاری پیدا نکرد. ادامه دارد...✒️ 🎀 @saritanhamasir 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 20 💢صمد هم دیرش شده بود. اما با این حال، مرا دلداری می داد و می گفت: «بچه
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 21 🔷 مجبور شد به رزن برود. وقتی دید نمی تواند در رزن هم کاری پیدا کند، ساکش را بست و رفت تهران. 🔷 چند روز بعد برگشت و گفت: ❤️ «کار خوبی پیدا کرده ام. باید از همین روزها کارم را شروع کنم. آمده ام به تو خبر بدهم. حیف شد نمی توانم عید پیشت بمانم. چاره ای نیست.» 😍😔 خیلی ناراحت شدم. اعتراض کردم: «من برای عید امسال نقشه کشیده بودم. نمی خواهد بروی.» ❤️🌹 😔صمد از من بیشتر ناراحت بود. گفت: «چاره ای ندارم. تا کی باید پدر و مادرم خرجمان را بدهند. 🔸 دیگر خجالت می کشم. نمی توانم سر سفره آن ها بنشینم. باید خودم کار کنم. باید نان خودمان را بخوریم.» صمد رفت و آن عید را، که اولین عید بعد از عروسی مان بود، تنها سر کردم. روزهای سختی بود. هر شب با بغض و گریه سرم را روی بالش می گذاشتم. هر شب هم خواب صمد را می دیدم. وقتی عروس های دیگر را می دیدم که با شوهرهایشان، شانه به شانه از این خانه به آن خانه می رفتند و عیدی می گرفتند، به زور می توانستم جلوی گریه ام را بگیرم. فروردین تمام شده بود، اردیبهشت آمده بود و هوا بوی شکوفه و گل می داد. انگار خدا از آن بالا هر چه رنگ سبز داشت، ریخته بود روی زمین های قایش. 🔷 🔶یک روز مشغول کارِ خانه بودم که موسی، برادر کوچک صمد، از توی کوچه فریاد زد. ـ داداش صمد آمد! نفهمیدم چه کار می کنم. پابرهنه، پله های بلند ایوان را دو تا یکی کردم. پارچه ای از روی بند رخت وسط حیاط برداشتم، روی سرم انداختم و دویدم توی کوچه. صمد آمده بود. می خندید و به طرفم می دوید. دو تا ساک بزرگ هم دستش بود. وسط کوچه به هم رسیدیم. ایستادیم و چشم در چشم هم، به هم خیره شدیم. چشمان صمد آب افتاده بود. 😢من هم گریه ام گرفت. یک دفعه زدیم زیر خنده. گریه و خنده قاتی شده بود.☺️😊 یادمان رفته بود به هم سلام بدهیم. شانه به شانه هم تا حیاط آمدیم. جلوی اتاقمان که رسیدیم، صمد یکی از ساک ها را داد دستم. گفت: «این را برای تو آوردم. ببرش اتاق خودمان.» اهل خانه که متوجه آمدن صمد شده بودند، به استقبالش آمدند. همه جمع شدند توی حیاط و بعد از سلام و احوال پرسی و دیده بوسی رفتیم توی اتاق مادرشوهرم. صمد ساک را زمین گذاشت. همه دور هم نشستیم و از اوضاع و احوالش پرسیدیم. سیمان کار شده بود و روی یک ساختمان نیمه کاره مشغول بود. 🌹 کمی که گذشت، ساک را باز کرد و سوغاتی هایی که برای پدر، مادر، خواهرها و برادرهایش آورده بود، بین آن ها تقسیم کرد. ادامه دارد...✒️ 🎀 @saritanhamasir 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍂🌼🌷🍁🌸🌺🌹ا برنامه هفتگی (راز حیات برتر) از کتابهای استاد پناهیان و انتخاب مطالب از استاد سید محمد باقر حسینی و استاد صالحه کشاورز معتمدی شنبه ها و سه شنبه ها __ یکشنبه ها و چهارشنبه ها دوشنبه ها و پنج شنبه ها جمعه ها هر شب __ هر روز عرض خیر مقدم به تمامی بزرگوارانی که به دوستان ارزشی خود پیوستند. ممنونیم از همراهی شما سروران گرامی ، به همتون افتخار میکنیم . نظرات ، پیشنهادات و انتقاد شما را با گوش جان پذیرا هستیم . آیدی @ashkae 🌹🌺🌸🍁🌷🌼🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا