eitaa logo
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
1.7هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
13.4هزار ویدیو
336 فایل
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میپرسند: اربعین عازمی ؟ اما آنان که پاسخ‌شان منفی است و توفیق حضور ندارند حسرت می خورند😭 حسرت مقدس....💔 این حسرت نه تنها مذموم نیست که ثواب هم دارد. با ارزش است.💔 فردی در نزد امیرالمومنین(ع) گفت: کاش در جنگ احد و بدر بودم! حضرت فرمود همین که چنین نیتی داشتی با اینکه در جهاد نبوده ای با ثواب آنان شریک هستی. حال ثواب حسرت خوردن و تمنای بودن در این اجتماع عظیم یک طرف، نفس این همراهی با قلب و تمام وجود، انسان ساز است.💔 جنس محبت امام حسین(ع) همین است تفاوت دارد آنانی که در مسیر پیاده روی قدم برمی دارند می‌ریزند😭 آنانی که موفق به زیارت و حضور در پیاده روی نمی شوند باز می ریزند😭 در هر صورت فصل مشترک محبت به حسین(ع) است. عجب معجزه ایست این اشک، عجب برکتی دارد این اشک... حق برادر دینی بر برادر دینی است که جاماندگان را دعا کنند 🏴🌹@tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏆مقام سومی جهانی مچ اندازی مرضیه مهدی زاده با سربند یا زینب کبری 🇮🇷 به به تلفیقی از قدرت و ایمان در یک بانوی قهرمان 👌💪 تو این زمونه که بعضی از خواص به خاطر ملاحظاتی ! از اظهار بدیهیات ترس دارند و محتاط عمل میکنن پرچمت‌ شما بالاست مرضیه خانم مهدی زاده 🏴🌹@tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مقام‌معظم‌رهبری(حفظه‌الله) : «متاسفانه زبان دولت در بیان آنچه که انجام گرفته، زبان رسایی نیست!» ۱۴٠۲/٠۶/٠۸ متاسفانه عدم آگاهی مردم و حتی انقلابیون از فعالیت های دولت، موجب ناامیدی و یأس بین مردم می‌شود و این مسئله، از جمله دغدغه های رهبری است که کارهای خوبی که دولت انجام می‌دهد، گفته شود و به مردم امید تزریق بشود. "کانال زبان دولت، با رویکرد تحلیلی، به تبیین و روشنگری درباره اقدامات مثبت و مفید دولت می‌پردازد" 🏴🌹@tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_ششم جنگ با همه تلخی‌ها
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 در فرهنگ آن سال‌های قوم ما ازدواج دخترها زیر هجده سال محقق می‌شد ، پدرم اصرار داشت که طیبه باید وارد دانشگاه شود بعد به خواستگاران اجازه ورود خواهم داد ، از دور و نزدیک می‌شنیدم که فلانی مرا زیر نظر دارد و همیشه خیلی قاطع و محکم نظر می‌دادم که قصد ازدواج ندارم... اما به ‌واقع داشتم ، با همه سلول‌های وجودم طالب ازدواج با مرتضی بودم ، این واقعیتی بود که نمی‌شد از آن چشم پوشید. از این‌که عشق مرتضی را در کنج قلبم داشتم احساس خوشبختی می‌کردم اما همیشه این تردید در من بود که آیا به همان میزان که او را می‌خواهم مرتضی هم مرا دوست دارد ؟ نشانه‌ها ، نگاه‌های یواشکی ، خنده‌ها همه نشان از واقعیت می‌داد ، اما هیچ‌گاه مستقیم مطرح نکرده بود و این بر پریشانی من اضافه می‌کرد. چند روز از عید نوروز گذشته بود یک روز بنا بر رسم محله خانم‌های چند خانواده غذا پختند و وسیله برداشتند و ناهار را به کنار رودخانه و باغات زیتون رفتیم ، بچه‌ها بازی می‌کردند و زن‌ها و مردها آجیل می‌خوردند. به‌خوبی به یاد دارم که آن روز از صبح حرکت کردیم مرتضی دستپاچه و مضطرب بود حتی کمی هم عصبی ، نگاهش را از من می‌دزدید و به بقیه کمک می‌کرد ، فردای آن روز باید برمی‌گشت پادگان و برای همین من هم حال‌ و روز خوشی نداشتم. مردها تاپ بزرگی انداختند و خانم‌ها به نوبت سوار می‌شدند و شعر می‌خواندند و از هیجان جیغ می‌کشیدند ، من هم سوار شدم و بابا چنان تاپم داد که از ترس جیغ کشیدم ، در همان حال جیغ و هیجان چشمم دنبال مرتضی بود که محو تاب خوردن من و نگران ترسیدنم می‌گفت : _دایی یواش ... یواش ... دلم غنج می‌رفت برای همه محبت‌ها و دلواپسی‌هایش. تاپ ایستاد هنوز صورتم گر گرفته بود و هیجان داشتم ، بقیه با تاپ مشغول بودند ، مرتضی با هیجان نزدیکم شد و گفت : _پشت سر من بیا کارت دارم ... با تعجب نگاهش کردم و بی‌اختیار پشت سرش راه افتادم ، لابه‌لای درختان زیتون پیش رفت و من هم‌پشت سرش به‌جایی رسیدم که از دیده‌ها پنهان بودیم ایستاد و با خجالت و هیجان و دست‌پاچه گفت : _طیبه می‌دونی که فردا باید برم پادگان سرم پایین بود و با خجالت گفتم : +بله ، خیرپیش ، برو به‌سلامت ... _می‌خواستم قبل‌از رفتن یه چیزهایی بهت بگم اما فرصتش نمی‌شد برای همین همه رو توی این دفترچه نوشتم ... دفترچه کوچکی رو به طرفم گرفت . نگاهم به دست‌ها و دفترچه خیره بود ، تصویر پدرم از جلوی چشم‌هایم رد شد ... با همه عشقی که بهش داشتم اما می‌دانستم که این کارم بدون اجازه پدر صورت خوشی ندارد. با تمنا نگاهش کردم : +مرتضی نمی‌تونم اینو بپذیرم عذر خواهی می‌کنم ... شوک شده بود ... با چشم‌های گرد شده نگاهم می‌کرد : _طیبه من فکر می‌کردم که ما هر دو ... تمام وجودم تمنای خواستنش را فریاد می‌زد +می‌دونم چی می‌خواهی بگی اما منو درک کن بگذار همه‌چیز درست پیش بره... با پررویی هرچه تمام‌تر ادامه دادم: حس منو نسبت‌ به خودت می‌دونی اما... سرم رو با تاسف پایین انداختم. دست‌هاش را آرام پایین آورد ... چند قدم عقب رفت ... همین‌طور که داشت دور می‌شد گفت: _طیبه بدون که خیلی دوستت دارم و برای تمام شدن سربازی و رسیدن ب تو لحظه‌ شماری می‌کنم. نگاهش کردم و از عمق وجودم لبخند رضایت زدم ، او سریع رفت و من خیره به راهش مانده بودم... ناگهان صدایی به گوشم خورد : +چه صحنه‌ای دییییدم .... خدایش خیلی باحالید شما .... برگشتم با دیدن امیر حسی از خجالت و خشم بر من هجوم آورد فقط تونستم با غیض بگم : +خیلی بی‌شعوری که نگفتی این‌جا هستی... خندید و به سمتم آمد و فقط یک جمله گفت: _بعداً معلوم می‌شه کی بی‌شعوره ... با عصبانیت به سمت خانواده‌ها حرکت کردم ... ✍ صالحه کشاورز معتمدی ... 🏴🌹@tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
17.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنان حاج حسین‌ یکتا خطاب به مخاطبین پویش رسانه‌ای خدمت اربعینی: معلوم نیست سال بعد تو رو برای این ماموریت انتخاب کنند؛ فکر کن سال آخر اربعینته! به این خاطر بترکونین! مسابقه الی‌ الله بگذارید. 🏴🌹@tanhamasirearamesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینجا سامراست ......🤍 محل دیدار امام زمانمان با خانواده عزیزان و چه صفایی داشت صحن و سرای خانه پدری حضرت بقیه الله(عج) نیمه های شب گذشته اینجا بودیم به نیت شما و به یادتان برای غربت فرزند عزیز امام عسگری(عج) و دردانه حضرت نرجس خاتون(س) اشک ریختیم و دعا کردیم💔🤲 🏴🌹@tanhamasirearamesh