👈🏼 ما به هیچ وجه از جنگ خوشمون نمیاد و دوست داریم جهان همیشه پر از صلح و دوستی باشه ولی وقتی که ببینیم ظالمین میخوان بیان و سرهای ما رو از بدن جدا کنند حتما مقابل اون ها تا آخرین قطره خون خواهیم ایستاد
✅ این منطق اصلی جبهه مقاومت هست...
⭕️ اونوقت درد اصلی اینه که غربگرایان میگن ما با کسانی که میخوان ما رو به قتل برسونند باید مذاکره کنیم! 😒
در انتخابات ها مردم رو از جنگ ترسوندند و گفتند ما اصلاح طلب و صلح طلب هستیم درحالی که همیشه آمریکایی ها با سواری گرفتن از همین صلح طلب ها بوده که به کشورهای مختلف حمله کردند.
💢 هر موقع در کشور ما اصلاح طلب ها حاکم شدند اتفاقا بیشتر در خطر جنگ قرار گرفتیم.
مردم ایران دیگه نباید فریب چنین شیادانی رو بخورند...
👆🏼 جلسه 3 و 4 این سخنرانی رو تقدیم میکنم
حتما استفاده بفرمایید و برای گروه های خودتون ارسال کنید.
اگه همه مردم ایران این مطالب رو بدونن قطعا بهترین انتخاب ممکن رو در انتخابات ها خواهند داشت.
⭕️ مشکل اصلی جامعه ما اینه که در دشمن شناسی قوی نیست. کسی که در دشمن شناسی قوی باشه خیلی میتونه به ولایت کمک کنه و موجب رشد و پیشرفت جامعه بشه.
حاج آقا حسینی
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت 51 صاحب خانه خوب و مهربانی هم داشت که طبقه پایین می نشستند. همان روز آینه و
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت 52
منی که تا چند روز قبل عاشق خرید وسایل خانه و ظرف و ظروف بودم، یک دفعه از همه چیز بدم آمده بود.
با خودم گفتم: «جنگ است.
شوهرم رفته جنگ.
هیچ معلوم نیست چه به سر من و زندگی ام بیاید.
آن وقت این ها چه دل خوش اند.»
زن گفت: «می خواهی هر وقت بچه ها بیدار شدند، بیایم دنبالت.»
گفتم: «نه، شما بروید. مزاحم نمی شوم.»
آن روز نرفتم.
هر چند هفته بعد خودم تنهایی رفتم و با شوق و ذوق لیوان ها را خریدم و آوردم توی کمد چیدم و کلی هم برایشان حظ کردم.
شهر حال و هوای دیگری گرفته بود.
شب ها خاموشی بود.
از رادیو آژیر وضعیت زرد، قرمز و سفید پخش می شد
و به مردم آموزش می دادند
هر کدام از آژیرها چه معنی و مفهومی دارد و موقع پخش آن ها باید چه کار کرد.
چند بار هم راستی راستی وضعیت قرمز شد.
برق ها قطع شد.
اما بدون اینکه اتفاقی بیفتد، وضعیت سفید شد و برق ها آمد.
اوایل مردم می ترسیدند؛
اما کم کم مثل هر چیز دیگری وضعیت قرمز هم برای همه عادی شد.
چهل و پنج روزی می شد صمد رفته بود.
زندگی بدون او سخت می گذشت.
چند باری تصمیم گرفتم بچه ها را بردارم و بروم قایش. اما وقتی فکر می کردم اگر صمد برگردد و ما نباشیم،
ناراحت می شود. تصمیمم عوض می شد.
هر روز گوش به زنگ بودم تا در باز شود و از راه برسد.
این انتظارها آن قدر کش دار و سخت شده بود که یک روز بچه ها را برداشتم و پرسان پرسان رفتم سپاه.
آنجا با هزار مصیبت توانستم خبری از او بگیرم. گفتند: «بی خبر نیستیم. الحمدلله حالش خوب است.»
با شنیدن همین چند تا جمله جان تازه ای گرفتم.
ظهر شده بود که خسته و گرسنه رسیدیم خانه.
پاهای کوچک و ظریف خدیجه درد می کرد.
معصومه گرسنه بود و نق می زد.
اول به معصومه رسیدم. تر و خشکش کردم.
شیرش دادم و خواباندمش.
بعد نوبت خدیجه شد.
پاهایش را توی آب گرم شستم.
غذایش را دادم و او را هم خواباندم.
بچه ها آن قدر خسته شده بودند که تا عصر خوابیدند.
آن شب به جای اینکه با خیال راحت و آسوده بخوابم، برعکس خواب های بد و ناجور می دیدم.
خواب دیدم صمد معصومه و خدیجه را بغل کرده و توی بیابانی برهوت می دود.
چند نفر اسلحه به دست هم دنبالش بودند و می خواستند بچه ها را به زور از بغلش بگیرند.
یک دفعه از خواب پریدم.
دیدم قلبم تندتند می زند و عرق سردی روی پیشانی ام نشسته.
بلند شدم یک لیوان آب خوردم و دوباره خوابیدم.
عجیب بود که دوباره همان خواب را دیدم.
از ترس از خواب پریدم؛ اما دوباره که خوابم برد، همان خواب را دیدم.
بار آخری که با هول از خواب بیدار شدم، تصمیم گرفتم دیگر نخوابم.
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت 52 منی که تا چن
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت 53
با خودم گفتم: «نخوابیدن بهتر از خوابیدن و دیدن خواب های وحشتناک است.»
این بار سر و صداهای بیرون از خانه مرا ترساند.
صدایی از توی راه پله می آمد.
انگار کسی روی پله ها بود و داشت از طبقه پایین می آمد بالا؛
اما هیچ وقت به طبقه دوم نمی رسید.
در را قفل کرده بودم.
از پشت پنجره سایه های مبهمی را می دیدم.
آدم هایی با صورت های بزرگ، با دست هایی سیاه.
معصومه و خدیجه آرام و بی صدا دوطرفم خوابیده بودند.
انگشت ها را توی گوش هایم فرو کردم و زیر پتو خزیدم.
هر کاری می کردم، خوابم نمی برد.
نمی دانم چقدر گذشت که یک دفعه یک نفر پتو را آرام از رویم کشید.
سایه ای بالای سرم ایستاده بود، با ریش و سبیل سیاه.
چراغ که روشن شد، دیدم صمد است.
دستم را روی قلبم گذاشتم و گفتم: «ترسیدم. چرا در نزدی؟!»
خندید و گفت: «چشمم روشن، حالا از ما می ترسی؟!»
گفتم: «یک اِهِمی، یک اوهومی، چیزی. زهره ترک شدم.»
گفت: «خانم! به در زدم، نشنیدی.
قفل در را باز کردم، نشنیدی.
آمدم تو صدایت کردم، جواب ندادی. چه کار کنم.
خوب برای خودت راحت گرفته ای خوابیده ای.»
رفت سراغ بچه ها. خم شد و تا می توانست بوسشان کرد.
نگفتم از سر شب خواب های بدی دیدم. نگفتم ترس برم داشته بود و از ترس گوش هایم را گرفته بودم، و صدایش را نشنیدم.
پرسید: «آبگرم کن روشن است؟!»
بلند شدم و گفتم: «این وقت شب؟!»
گفت: «خیلی خاکی و کثیفم. یک ماه می شود حمام نکرده ام.»
رفتم آشپزخانه، آبگرم کن را روشن کردم. دنبالم آمد و شروع کرد به تعریف کردن که عراقی ها وارد خرمشهر شده اند.
خرمشهر سقوط کرده.
خیلی شهید داده ایم.
آبادان در محاصره عراقی هاست و هر روز زیر توپ و خمپاره است.
از بی لیاقتی بنی صدر گفت و نداشتن اسلحه و مهمات.
پرسیدم: «شام خورده ای؟!»
گفت: «نه، ولی اشتها ندارم.»
کمی از غذای ظهر مانده بود.
برایش گرم کردم. سفره را انداختم. یک پیاله ماست و ترشی و یک بشقاب سبزی که عصر صاحب خانه آورده بود، گذاشتم توی سفره و غذایش را کشیدم.
کمی اشکنه بود. یکی دو قاشق که خورد، چشم هایش قرمز شد. گفتم: «داغ است؟!»
با سر اشاره کرد که نه، و دست از غذا کشید.
قاشق را توی کاسه گذاشت و زد زیر گریه. با نگرانی پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!»
باورم نمی شد صمد
این طور گریه کند. صورتش را گرفته بود توی دست هایش و هق هق گریه می کرد.
ادامه دارد...✒️
🎀 @saritanhamasir 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍂🌼🌷🍁🌸🌺🌹ا
برنامه هفتگی #تنها_مسیر_آرامش (راز حیات برتر)
#تحت_تشکیلات_جهانی #تنها_مسیر_آرامش
از کتابهای استاد پناهیان و انتخاب مطالب از استاد سید محمد باقر حسینی
و استاد صالحه کشاورز معتمدی
#کنترل_ذهن_برای_تقرب شنبه ها و سه شنبه ها
#خانواده_متعالی یکشنبه ها و چهارشنبه ها
#دنیای_مدیریت_مؤمنانه
#نقدی_بر_قانون_جذب
#مبارزه_با_راحت_طلبی دوشنبه ها و پنج شنبه ها
#آداب_زندگی #ادب جمعه ها
#رمان_دختر_شینا هر شب
#انتخابات_1400 هر روز
عرض خیر مقدم به تمامی بزرگوارانی که به دوستان ارزشی خود پیوستند.
ممنونیم از همراهی شما سروران گرامی ، به همتون افتخار میکنیم .
نظرات ، پیشنهادات و انتقاد شما را با گوش جان پذیرا هستیم .
آیدی @ashkae
🌹🌺🌸🍁🌷🌼🍂
@saritanhamasir
سلام و عرض ادب خدمت همراهان همیشگی تنهامسیر🌷
الحمدالله توفیقی شد تا دوباره مهمان نفس های گرم و پر از نشاط شما باشیم 💐
با مبحث بینظیر #مبارزه_با_راحت_طلبی درخدمتتون هستیم🌹👌
#تنهامسیرآرامش
🌸 @saritanhamasir 🌸
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
💫بسم الله الرحمان الرحیم💫 #مبارزه_با_راحت_طلبی 2 "راحت طلبی " 💢 راحت طلبی از اولین خواسته های یه
#مبارزه_با_راحت_طلبی 3
💢 «راحت طلبی اولین بخش حب الدّنیا هست که یقۀ انسان رو میگیره».
✅ معمولا جوانان خصلت های خوبی دارند.
مثلاً اهل قدرت طلبی و ریاکاری و ثروت طلبی نیستند اما یکی از خصوصیاتی که اکثر جوانان دارن "راحت طلبی" هست
🔺🔺🔺
و «اگه این راحت طلبی در سنین پایین درمان نشه،
باعث به وجود اومدن خصلت ناپسند شهوت طلبی میشه».
🚫 گاهی بعضی از جوانان رو میبینیم که اصلاً حال هیچ کاری رو ندارن! صبح تا شب توی خونه میخوابه یا با گوشیش بازی میکنه!
🕹📲📱🖥
💢 حتی یه موردی بود که حال نداشت بلند بشه و چراغ اتاقش رو روشن کنه! حاضر بود توی تاریکی بشینه اما چراغ اتاقش رو هم روشن نکنه!😒
#مبارزه_با_راحت_طلبی
#تنهامسیرآرامش
🌸 @saritanhamasir 🌸