السلام علیک یابقیه الله
#عرض_ادب_و_سلام_صبح_گاهی
دست ببر بر آسمان، تا مگر از دعای تو
یا نگرم به ماه رخ، یا شنوم صدای تو
روی به هر طرف کنی، نور دو دیدهی منی
پای به هر کجا نهی، قلب من است جای تو
من که رُخَت ندیدهام، دل رَوَد از دو دیدهام
وای بر آنکه بنگرد بر رخ دلربای تو
یا به دو دیدهام بنه پای ز لطف و مرحمت
یا بگذار لحظهای دیده نَهَم به پای تو
سلسلهی فراق را، باز نمیکند کسی
از دل زار من مگر دست گرهگشای تو
ناز غم تو میکشم، هر چه کنی بدان خوشم
صاحب من توییّ و من خلق شدم برای تو
اشک به دیده کو به کو، بلکه شوند روبرو
گریهی هایهای من، خندهی بیریای تو
گردن من به بند تو، تا چه بُوَد پسند تو
خرّمم از ولای تو، سرخوشم از بلای تو
زخم بزن که مرحمت، کار مسیح میکند
درد بده که گشتهام شیفتهی دوای تو
أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِيا؟! یوسف فاطمه بیا!
تا ببرد دل از همه، روی خدانمای تو
ای به وجود قائمه، چشم و چراغ فاطمه
بیا که سایه افکند بر سر ما لوای تو
«میثم» کوی تو منم که پیشتر ز بودنم
تو بودی آشنای من، من شدم آشنای تو
#حاج_غلامرضا_سازگار
🔆
#با_فاطمه_علیهاالسلام
#20جمادی_الثانی
#اشعار_فاطمی
ای همه عصمت و تقوا زقدم تا بهسرت
سرمهی چشم ملائک همه از خاک درت
زن به شایستگیات دیدهی تاریخ ندید
ای که وصف تو بهقرآن شده از دادگــرت
اولین شخص جهــانِ بشریت، احمد
بارها گفت: بهقـربان تـو جان پدرت
چه خلوصی، چه خضوعی، چه خشوعیست تو را
که خدا فخر نماید بهنماز سحــرت؟
مجلسی را کــه تــو وارد شـــــوی از امر خدا
انبیا برسـر پا پیش تو حتی پدرت
دختران درهمه جادست پدر میبوسند
تو که هستی که زند بوسه بهدستت پدرت؟
تو که هستی که بهفرمان خداوند مجید
قد بهتعظیم برافراشته خیرالبشرت
بیشتر شیفتهی روی منیرت میشد
هرچه میدید نبی بیشتر از پیشترت
بخداوند دو عالم، به دو عالم نبوَد
چون تو و امّ و اَب و شوهر و دخت و پسرت
رخت بندد به دیارِ عَدَم از شرم، عذاب
گر بهمحشر فتد ای مظهر رحمت گذرت
در مقامی که تو فرمان دهی و نهی کنی
دو غلامند به تعظیم قضا و قدرت
با تحیر بسوی ختم رسل برگردید
تا علی یافت ز سرّ دو جهان باخبرت
صفحه صفحه چو بقرآن نظرم میافتد
آیه آیه است بهتوصیف کتاب دگرت
زیر این چرخ کهنسال، تو در شام زفاف
جامۀ نو پی انفاق در آری ز برت
شعلهها لاله شود در نظر دوزخیان
فتد ای چشم خدا تا سوی دوزخ نظرت
بهکتاب و بهرسول و بهعلی داد بقا
عمر کوتاه تو و زندگی مختصرت
تو که مرآت خدایی به چه جرم و گنهی
نیلگون گشته زسیلی رخ همچون قمرت
تو که سر تا به قــــــدم احمد مرسـل بودی
از چه خم گشت در ایام جوانی کمرت؟
بسته شد دست علی، تا تو ز پا افتادی
آه از بیکسیِ همسر خونین جگرت
به نگاه علّی و نالهی زینب سوگند
پسرت دید در آن کوچه چه آمد بسرت
خانهات نِی، که همه هستی عالم میسوخت
گر نمیریخت بر آن شعله، سرشک بصرت
همه اوصاف تو نادیـده گــرفتم اما
فخرت این بس که بود همچوحسینی پسـرت...
#حاج_غلامرضا_سازگار
🔆