در مورد مرحوم شیخ انصارى نوشته اند كه: زمانى كه والى بغداد مؤذّن هاى شیعه را از گفتن كلمه اشهد انّ عليّاً ولىّ اللّه در روى گلدسته هاى مساجد منع كرد و شیخ از این امر مطلع گردید، به طلاّب فرمود :
بار و بُنِه سفر را آماده كنید تا به جایى رویم كه بتوانیم اعمال مذهبى خود را آزادانه انجام دهیم.
با پخش خبر مهاجرت شیخ انصارى از نجف در بین مردم، نجفی ها همگى دست از كار كشیدند و گفتند ما هم با شیخ از عراق بیرون خواهیم رفت!
این جریان هنگامه اى در نجف برپا كرد.
سلطان عثمانى از كار حاكم بغداد ناراحت گردید و به احضار و تعویض وى امر كرد و بدین ترتیب، اوضاع شهر نجف دوباره آرام شد.
پرسيدند چرا جناب عالى در این موضوع این قدر پافشارى كردید؟
بيان داشت :اگر در این مورد ساكت مى ماندم، ممكن بود فرمانروایان ناصبىِ دولت عثمانى تحمیلات دیگری بر ما روا دارند كه عاقبت بدى داشته باشد.
📚کتاب تراز سیاست ص٢١٧
#حضرتزهرا_سلاماللهعلیها
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨
📝فضیلت طواف به نیت حضرت فاطمۀ زهرا (سلام الله علیها)
🔰موسی بن قاسم گوید:
به امام جواد (سلام الله علیه) عرض کردم:
🔰من مى خواستم به نیابت از شما و نیابت از پدرت ابو الحسن الرضا (صلوات الله علیه) طواف کنم.
مردم گفتند که اوصیا نیازى به طواف ندارند.
آیا درست است؟
امام جواد (صلوات الله علیه)
فرمودند:
نه، هر تعداد که ممکن باشد به نیابت از اوصیا طواف کن که نیابت از اوصیا جایز است.
🔰چند سال بعد به امام جواد (سلام الله علیه) گفتم:
من سه سال پیش از شما اجازه گرفتم که به نیابت از شما و پدرت ابو الحسن (سلام الله علیه) طواف کنم و مدتها طواف کردم.
🔰بعد، فکرى در خاطرم گذشت که به آن عمل کردم.
حضرت(علیه السلام) فرمودند:
چه فکرى؟
🔰من گفتم:
یک روز به نیابت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) طواف کردم.
حضرت (علیه السلام) بلافاصله فرمودند:
«صلوات خدا بر رسول خدا باد»
و این را سه مرتبه فرمودند.
🔰گفتم:
روز دوم به نیابت از امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) طواف کردم
و روز سوم به نیابت از امام حسن مجتبى (سلام الله علیه)
و روز چهارم به نیابت از سیدالشهداء (سلام الله علیه)
و روز پنجم به نیابت از على بن الحسین امام سجاد (صلوات الله علیه)
و روز ششم به نیابت از ابو جعفر محمد بن على امام باقر (سلام اللله علیه)
و روز هفتم به نیابت از ابوعبداللَّه امام صادق (صلوات الله علیه)
و روز هشتم به نیابت از جدّت موسى بن جعفر (صلوات الله علیه)
و روز نهم به نیابت از پدرت على بن موسى (سلام الله علیه)
و روز دهم به نیابت از طرف شما،
اى سرور من
این اوصیا همان رهبرانى هستند که من با ولایت آنان خدا را بندگى مى کنم.
🔰امام جواد (سلام الله علیه) فرمودند:
در این صورت خدا را با دین و آئینى بندگى مى کنى که خداوند، غیر آن را نمى پذیرد.
🔰من گفتم:
گاه مى شود که به نیابت از طرف مادرت فاطمه (سلام الله علیها) طواف مى کنم
و گاه مى شود که طواف نمى کنم.
🔰حضرت (سلام الله علیه)
فرمودند:
هر چه بیشتر به نیابت از مادرم فاطمه (سلام الله علیها) طواف کن
که این طواف، افضل است از هر آنچه تو انجام میدهی
إنشاءاللَّه.
------'------'-------'-------'-------'------'
📚کافی، شیخ کلینی، ج۴، ص۳۱۴؛
📚تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، ج۵، ص۴۵۰؛
📚وسائل الشیعه، حر عاملی، ج۱۱، ص۲۰۱؛
📚بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج۵۰، ص۱۰۲.
#حضرتزهرا_سلاماللهعلیها
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیشنهاد_دانلود
📌 مفاتیح الجنان، هدیه محضر حضرت زهرا سلام الله علیها...
🔴 داستانی بسیار شنیدنی از اخلاص مرحوم شیخ عباس قمی
#حضرتزهرا_سلاماللهعلیها
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨
معاویه، عمرو بن عاص را با شش هزار تن به مصر فرستاد، در حالى كه محمّد بن ابى بكر عامل و كارگزار على علیه السّلام در مصر بود. عمرو عاص حركت كرده و در نزدیكی هاى مصر فرود آمد. طرفداران عثمان پیرامون او جمع شدند و او در بین آنها اقامت كرد و به محمّد بن ابى بكر چنین نوشت:
"اى پسر ابوبكر، من نمىخواهم كه بر تو چیره شوم. آگاه باش كه مردم این شهرها بر علیه تو جمع گشته اند و همگى متحداً بر تو شوریده اند و از اینكه تو را پیروى كنند، پشیمان هستند. و هرگاه كارد به استخوان برسد، تو را دستگیر می كنند. من تو را نصیحت می كنم كه از مصر خارج شوى والسلام."
همچنین عمرو نامه اى را كه معاویه خطاب به محمد بن ابوبکر نوشته بود، فرستاد. در آن نامه چنین آمده است: "ما كسى را سراغ نداریم كه پیش از تو بر عثمان ستم روا داشته و به او صدمه زده باشد. تو در شمار كسانى هستى كه بر علیه او سخن چینى كرده اى و در ریختن خونش شركت داشتی. آیا گمان دارى كه من این همه را نادیده می گیرم و یا فراموش می كنم... اینك من گروهى را كه تشنه خون تو هستند و بر جهاد در راه كشتن تو، به خدا تقرب می جویند، بسوى تو روانه کردم. ..."
بالاخره عمرو بن عاص و دوستش، معاویة بن حُدَیج، پس از کشتن برخی از یاران محمد بن ابوبکر، از جمله کنانة بن بشر، او را پیدا کردند و به زندانی در مصر بردند. ابتدا از خوردن آب منعش کردند تا تشنگی او را از پا درآورد و سپس او را کشتند و در بدن الاغ مرده ای گذاشتند و آتش زدند!!!
خبر كشته شدن محمّد بن ابوبکر كه به معاویه و یارانش رسید، خیلى شادمانى و خوشحالى كردند و خبر كشته شدن محمّد و شادمانى معاویه را كه به على علیه السّلام رساندند، فرمود:
به همان اندازه كه آنها شادى می كنند، ما اندوهگینیم و از آغاز جنگ تا كنون، من درباره هیچ كس به این اندازه ناله و اندوه نداشته ام. او دست پرورده من بود و من او را فرزند خود می شمردم و این همه حزن و اندوه بی جهت نیست. ... این قربانى را در راه خدا می دهیم.
[پایان]
رضوان خداوند به محمدبنابیبکر و لعنت براولین واخرین ظالمین
#داستان_و_عبرت
#تبرّی
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨
⭕️ مناظرهی امام رضا علیهالسلام
با یحیی بن ضحاک سمرقندی
🔹 عدهای از حضرت رضا علیهالسلام خواهش کردند که در حضور مأمون در مناظرهای در مورد امامت شرکت کنند. امام پذیرفتند،
مجلسی تشکیل شد
و «یحیی بن ضحاک سمرقندی» برای بحث با ایشان دعوت شد.
🔹 امام فرمودند: «بپرس!»
او گفت:
«شما بپرسید ای پسر رسول خدا تا ما به سؤال شما افتخار کنیم».
☀امام فرمودند:
«ای یحیی!
نظر تو درباره کسی که ادعا میکند راستگوست ولی به راستگویان، نسبت دروغگویی میدهد، چیست؟
آیا چنین کسی راستگو و پیرو دین حق است یا دروغگو؟»
یحیی مدتی به فکر فرو رفت و چیزی نگفت.
مأمون گفت:
«چرا جواب نمیدهی؟»
یحیی گفت:
«سؤالی از من کردند که نمیتوانم پاسخ دهم».
🔹 مأمون از حضرت رضا علیهالسلام پرسید:
«منظورتان از این سؤال چه بود؟»
☀امام فرمودند:
«من از یحیی با کنایه پرسیدم اگر ابوبکر راستگو بوده،
پس راویان صادق و راستگو که گفتهاند ابوبکر بر فراز منبر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله اعلام کرد:
«شما مرا امیر خود قرار دادید ولی من بهتر از شما نیستم».
باید این سخن هم راست باشد و اگر این سخن ابوبکر راست است میگوییم امیر باید از رعیت بهتر باشد،
👈 پس ابوبکر امام نیست.
🔹 همچنین از قول ابوبکر نقل کردهاند که گفته است:
«من شیطانی دارم که مرا وسوسه میکند و من گرفتار او هستم»،
اگر ابوبکر راستگوست و این سخن هم راست است،
👈پس نمیتواند امام باشد
چون شیطان نمیتواند در امام تصرف کند
و نیز از عمر نقل کردهاند که گفته است:
«امامت ابوبکر یک کار ناگهانی و بدون مقدمه بود که خداوند ما را از شرّ آن حفظ کرد،
پس هر کس این کار را تکرار کند، او را بکشید».
اگر عمر راستگو بود
👈پس امامت ابوبکر به نظر عمر هم صحیح نبوده
و اگر دروغ گفته
👈پس خودش برای زعامت و رهبری مسلمین لیاقت ندارد.»
🔹 سخن حضرت که به اینجا رسید مأمون آنچنان عصبانی و ناراحت شد که بیمقدمه فریادی کشید که همه آن عده متفرق شدند.
سپس رو کرد به اطرافیان
و گفت:
«مگر من نگفتم حضرت رضا علیهالسلام را شروع کننده بحث قرار ندهید و علیه او جمع نشوید؟
اینها علمشان از علم رسول الله است».
◽️ بحار الأنوار ، ج ۱۰ ، ص ۳۴۸ .
مناقب آل أبي طالب ، ج ۲ ، ص ۴۰۴ .
#داستان_و_عبرت
#تبرّی
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨
🏴 نامه معاویه به محمد بن ابیبکر
نامه ای که در آن، معاویه ابوبکر و عمر را زمینهسازان حکومت خود معرفی میکند.
هنگامی که محمد بن ابیبکر
(رضوان الله علیه)
نامه تندی به معاویه نوشت و از مقابله او با امیرالمومنین علیهالسلام انتقاد شدید کرد،
معاویه نیز پاسخ تندی به او داد.
بخشی از آن نامه چنین است:
... من و پدرت با هم در زمان حيات پيامبرمان محمّد، حق على بن ابیطالب را بر خود لازم مىديديم! و فضل و برترى او را بر خودمان مىدانستيم!، تا اينكه خداوند او را قبض روح كرد.
اولين كسى كه حق او را به زور گرفت، پدر تو[ابوبکر] و فاروقش [عُمر] بودند كه با امر او[علیبنابیطالب] مخالفت كردند
و بر اين كار ميان خودشان اتفاقنظر يافته و كارها را مرتب كردند
و سپس او را -على بن ابى طالب- فرا خواندند تا با آنها بيعت كند،
اما او آنها را به تأخير انداخت و براى بيعت نزد آنها نرفت.
ولى آنها تصميماتى درباره او گرفتند و قصد كار عظيمى كردند...،
اما آن دو[ابوبکر و عمر] او [علیبنابیطالب] را در كارشان شركت ندادند
و هيچگاه او را از اسرارشان آگاه نساختند،
تا اينكه بر همين حال مردند.
پس از آن، عثمان به اداره امور برخاست
و او نيز به شيوه آنها اقتدا جست.
اى پسر ابوبكر،
احتياط پيشه كن و وجبت را به اندازه انگشتانت بگير
و از كسى عيبجويى مكن كه پدرت، فراش او را گسترانده است
و براى حكومت او مسند چيده است.
اگر كار ما درست است،
پدرت نخستين كسى است كه بناى آن را نهاد
و ما به همان شيوه او اقتدا كردهايم و از عملكرد او پيروى كردهايم؛
و اگر كارهايى كه پدرت و فاروق او بر آنها پيشى گرفتند نبود،
اينك ما با كتاب خدا و نص رسولخدا مخالفت نمىكرديم،
بلكه تسليم آنها مىشديم و نزد او گرد مىآمديم.
پس عيبجوئيت براى پدرت باشد
و به هرچه مىخواهى بر او عيب بگير و يا رهايش كن.
و السّلام».
📚وقعه صفّین، نصر بن مزاحم (درگذشته قرن ۳)، ص۱۱۹؛
مروج الذهب، ج۳، ص۱۲؛
شرح ابنابیالحدید، ج۳، ص۱۸۹.
#داستان_و_عبرت
#تبرّی
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
والعن اباسفیان ومعاویه ویزید
✨
#ماه_رجب
❓چرا اول رجب را، شب "نور باران" می گفتند...
💠 مرحوم نراقی در خزائن آورده است که:
ثقه اى نقل كرد از شيخ محمد، كليد دار روضه مقدسه كاظمين (عليهما السّلام) و شيخ مذكور خود مرد متدّينى بود،
و من خود او را ملاقات كرده بودم كه شيخ مذكور گفت:
🔸در هنگامى كه حسن پاشا - بعد از زمان سلطنت نادرشاه افشار در ايران - او پاشاى #عراق عرب بود در بغداد متمكن بود.
روزى در ايام ماه جمادى الثانيه در وقتى كه جمعى از امراء و افنديان و اعيان آل عثمان در مجمع او حاضر بودند،
پرسيد:
سبب چيست كه اول ماه رجب را #شب_نور_باران گويند؟!
- يكى از ايشان [چنین] مذکور ساخت كه در [این] شب، بر قبور ائمه دين، نور فرو مى ريزد.
🔹پاشا گفت:
در اين مملكت محل قبور ائمه بسيار است
و البته مجاورين اين قبور ائمه مشاهده خواهند نمود!
پس كليددار ابوحنيفه كه امام أعظم ايشان است
و كليد دار شيخ عبدالقادر را طلبيده مطلب را از ايشان استفسار نمود و ايشان گفتند:
- ما چنين چيزى مشاهده نكرده ايم.
🔸حسن پاشا گفت:
كه موسى بن جعفر و حضرت جواد (عليهما السّلام) نيز از اكابر دينند، بلكه جماعت روافض آنها را واجب الاطاعة مى دانند.
سزاوار آن است كه از كليددار روضه ايشان نيز بپرسيم.
- و همان ساعت ملازمى كه به عرف اهل بغداد "چوخادار" گويند به طلب كليددار كاظمين (عليهما السّلام) آمد، شيخ محمد گويد که:
🔹كليددار آن وقت، پدر من بود و من تقریباً در سن بيست سالگی بودم و با پدر در كاظمين بوديم كه ناگاه "چوخادار" به احضار پدرم آمد و او نمى دانست كه با او چه کاری داشت، روانه بغداد شد
و من نيز به اتفاق او رفتم.
🔸من بر در خانه پاشا ماندم و پدرم را به حضور بردند،
بعد از حضور پاشا از پدرم سؤال كرد كه:
گويند شب اول رجب را "شب نور باران" گويند به جهت نزول نور از آسمان بر قبور ائمه دين،
آيا تو هيچ آن را در قبر كاظمين مشاهده كرده اى؟!
🔹پدر خالى از ذهن و بى تأمل گفت:
بلى چنين است و من مكرر ديده ام.
پاشاى مذكور گفت:
اين امر غريبى است و اول رجب نزديک است،
مهيا باش كه من در شب اول رجب در روضه مقدسه كاظمين به سر خواهم برد.
👈🏻 پدرم از استماع اين سخن به فكر افتاد كه اين چه جرأتى بود كه من كردم و چه سخن بود از من سر زد! و با خود گفت كه يحتمل مراد #نور_ظاهرى قابل مشاهده نباشد و من نور محسوسى نديده ام و متحير و غمناک بيرون آمد.
- من چون او را ديدم، آثار تغير و ملال در بشره او يافتم و سبب استفسار كردم،
گفت:
🔸اى فرزند من خود را به كشتن دادم و با حال تباه روانه كاظمين (عليهما السّلام) شديم
و در بقيه آن ماه پدرم به وصيت و وداع مشغول بود و امور خود را انجام مى داد
و خورد و خواب او تمام شد.
- و روز و شب به گريه و زارى مشغول بود و شبها در روضه مقدسه تضرع مى كرد
و به ارواح مقدسه ايشان توسل مى جست و خدمتكارى خود را شفيع مى كرد
تا روز آخر ماه جمادى الثانية.
🔹چون روز به حوالى غروب رسيد كوكبه پاشا ظاهر شد
و خود او نيز وارد شد
و پدرم را طلبيد و گفت:
بعد از غروب، روضه را خلوت نمايد و زوار را بيرون كند،
پدرم حسب الأمر چنان كرد.
- هنگام نماز شام، پاشا به روضه داخل شد،
امر كرد كه شمعهاى روضه كه روشن بود خاموش كردند
و روضه مقدسه تاريک ماند.
🔸خود چنان كه طريقه سنيان است فاتحه خواند
و رفت به عقب سر ضريح مقدس و مشغول نماز و ادعيه شد
و پدرم در سمت پيش روى ضريح مقدس را گرفته بود
و محاسن خود را بر زمين مى ماليد و روى خود را در آنجا مى سائيد
و تضرع و زارى مى كرد.
- مانند ابر بهار، اشک از ديده او جارى بود و من نيز از عجز و زارى پدرم به گريه افتاده بودم
و بر اين حال، تقربياً دو ساعت گذشت
و نزديک بود كه پدرم قالب تهى كند كه...
🌕 ناگاه سقف محاذى بالاى ضريح مقدس شق شد
و ملاحظه شد كه گويا به يک بار صد هزار خورشيد و ماه و شمع و مشعل بر ضريح مقدس و روضه مقدسه ريخت كه مجموع روضه هزار مرتبه از روز روشنتر و نورانىتر شد!
- و صداى حسن پاشا بلند شد كه به آواز بلند مكرر مى گفت:
"صلى الله على النبى محمد و آله"
🔹پس پاشا برخاست و ضريح مقدس را بوسيد
و پدر مرا طلبيد و محاسن او را گرفت و به خود كشيد
و ميان دو چشم پدر مرا بوسيد و گفت:
👈🏻 بزرگ مخدومى دارى، خادم چنين مولائى بايد بود،
و انعام بسيار بر پدرم و ساير خدام روضه متبركه كرده
و در همان شب به بغداد مراجعت نمود.
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨
❓حکایتِ
نقش دو شیر در بالای ایوان نقارهخانه در صحن عتیق حرم امام رضا
علیه السلام
چیست؟
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
🔸در این صحنه مردی با ریش و سبیلی بلند، سری تراشیده و لباس سفید بر زمین افتاده
و دو شیر بر او مسلط شدهاند.
یک شیر سر او را در دهان دارد و شیر دیگر کمر و پهلوی مرد را میدرد. چشمان و دهان مرد از وحشت باز مانده است.
🔸اما ماجرای این شیرها:
بعد از جریان اقامه نماز باران در #مرو توسط حضرت رضا علیه السلام و بارانی که بلافاصله باریده شد آن هم در فصل تابستان،
محبوبیت امام در بین مردم چندین برابر شد.
مامون تلاش کرد در مجلسی این ابهت امام علیهالسلام را بشکند؛
🔸نقل شده است که مأمون در مجلسی که بدین منظور، ترتیب داده بود فردی به نام حمید بن مهران را مامور کرد تا با بی ادبی، امام
(علیه السلام) را به سحر و عوام فریبی متهم کرده،
از ایشان طلب کند که معجزه نموده، شیرهای روی پردۀ بالای سر مامون را زنده کنند تا او را بخورند.
🔸امام رضا علیه السلام بلافاصله به نقش شیرهای روی پردۀ پشت سر مأمون اشاره کرده،
☀فرمودند:
این ملعون را ببلعید.
بیدرنگ، تصاویر به صورت دو شیر زنده ظاهر شدند
و او را بلعیدند،
به طوری که کوچکترین اثری از وی باقی نماند.
بعد دوباره با اشاره امام ، به جای خود برگشتند.
مأمون لعین که از این صحنه به شدت ترسیده بود،
گفت:
الحمد لله که خداوند ما را از شر حمید بن مهران نجات داد!
سپس گفت:
یابن رسول الله؛
خلافت متعلق به جد شما رسول الله است
و بعد از او شما سزاوار آن هستید.
اگر میخواهید، من اکنون خلافت را به شما واگذار کنم.
☀امام فرمودند:
«من اگر خلافت را میخواستم، به تو مهلت نمیدادم.
ولی خداوند به من امر فرموده که تو را به حال خود رها کنم.»
📔عیون اخبار الرضا علیه السلام شیخ صدوق ج۱ ص۱۸۳
#داستان_و_عبرت
#تبرّی
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨
🔆کرامتی از امام رضا علیهالسّلام در حضور علّامه امینی...
💠 حِسان [مرحوم استاد حبیبالله چایچیان] که اشعارش در ثنا و رثای آل الله شهرت شایانی دارد، صحنهای را یادآور میشود که ازین قرار است:
🔸علّامه امینی بالایِ منبر، با شور و هیجان، با استفاده شگفتآور از احادیث و آیات قرآن، مشغول صحبت بود. جمعیّت شنوندگان در خانه و کوچه و خیابان، به حدّی بود که رفت و آمد وسایط نقلیّه متوقف شده بود!
- تمام افکار مجذوب جاذبه گفتار شیوای او بود که ناگهان، یک نفر صفوف حاضرین را شکافت و با عجله خود را به بالای منبر رساند و به علّامه خبر داد:
🔹استاد بزرگ و ادیب دانشمندی از دانشگاه الأزهر مصر که در اثر خواندنِ #کتاب_الغدیر به قبول مذهب تشیّع افتخار یافته است، برای عرض ادب و تشکّر از این لطف الهی، به زیارت حضرت رضا "علیهالسّلام" مشرّف شده و در آنجا اشعارِ بسیار زیبایی به زبان عربی سروده است، اینک میخواهد شما را نیز زیارت نماید.
🔸علّامه امینی کلام خود را قطع کرد و فرمود: به ایشان بگویید بیاید و اشعار خود را در پشتِ بلنگو قرائت کند! علّامه امینی بالایِ منبر، بر جای خود نشستند و آن استاد مصری دو پله پائینتر ایستاده، اشعار عربیِ بسیار بلیغ و زیبای خود را در مدحِ حضرت رضا "علیهالسّلام" قرائت کرد.
- علّامه امینی بلافاصله رو به من کرد و فرمود: حسان، تو هم اشعارت را در مدح حضرت رضا علیهالسّلام بخوان! من که قبلاً قرار نبود در آن جمعیّتِ انبوه، که دامنهاش تا خیابانهای اطراف کشیده شده بود، شعری بخوانم مضطربانه عرض کردم:
🔹حضرت آقای امینی، قربانت گردم! شما که میدانید من اشعارم را همیشه از روی کتاب یا دفترچه میخوانم. حالا که من همراهم شعری برای خواندن ندارم!
🔸ولی ایشان بدون توجّه به عرایضِ من، باز پشت بلندگو تکرار فرمودند: حسان، به عنوان پذیرایی از #مهمان_عزیز، تو هم باید شعری در مدحِ حضرت رضا "علیهالسّلام" بخوانی!
- در حالِ درماندگی ناگهان متوجه شدم که اشعار نیمه تمامی که شبِ گذشته در مدح حضرت رضا "علیهالسّلام" سروده بودم، در جیب من است! لذا با عجله عرض کردم:
🔹حضرت آقای امینی! یک شعر نیمه تمام را دیشب سرودهام در جیب خود یافتم و با اجازۀ شما همان را میخوانم:
حاجتم بود حجّ ِ بیت الله
قسمتم شد حریم قبلهی طوس
- وقتی شعرم را که بیش از بیست بیت بود خواندم، استاد مصری با توجّه مرا در آغوش کشید، بوسید و گفت:
⭕️ چگونه توانستی اشعارِ عربی مرا، در این چند لحظه با همان قافیه به شعر فارسی برگردانی؟!
🔸تازه متوجّه شدم که این یک اعجاز از حضرت رضا "علیهالسّلام" است. شعری که شب قبل در مدح آن حضرت سروده بودم، با شعری که آن استاد مصری در مشهد مقدّس گفته بود به طوری در قافیه و معنا هماهنگ و یکسان بودند که آن استاد مصری خیال کرده بود من در همان مجلس، اشعار عربی او را به شعر فارسی برگرداندهام!
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨
⭕️ عنایت امام زمان (علیه السلام) به این مملکت فقط برای عاشورا است!
💠 آیت الله وحید خراسانی مدظله:
🔸ما آن وقتی که بحث مرحوم میرزا [مهدی] می رفتیم، دکتر شیخ حسن خانی بود، مرحوم حاج علی اکبر نوغانی به من گفت که او قضیه ای دارد. قضیه اش مفصل است و حالا وقتش نیست. خلاصه اش این است:
🔹آن زمان، قبل از آمدن رضا خان، روس ها آمده بودند ایران؛ او دکتر بوده است در آن لشگر که رفته اند برای مقابله با روس ها. گفت قضیه اش این است:
- یک روز همچنان که من نشسته بودم در مطب و جایی که معالجه می کردم سربازها را، یک سربازی آمد امّا این سرباز غیر از بقیه بود!
👈🏼 من نگاه کردم، دیدم پیشانی اش #اثر_سجده دارد. خلاصه قیافه، قیافۀ معمولی نبود...
- گفت: من تیر خورده ام، آمده ام تیر را بیرون بیاوری. گفتم: این که بازیچه نیست، تیر بیرون آوردن باید مدتی آماده کنیم بدنت را، بعد هم بیهوشت کنیم، بعد بشکافیم، تیر را بیرون بیاوریم.
🔸گفت: اینها را نمی خواهد، من خودم، خودم را بی حس می کنم، بعد خودم هم خودم را به هوش می آورم...
- گفت: ما متحیر ماندیم! خوابید روی تخت، یک نگاهی به سقف کرد، آنقدری که ما شنیدیم گفت: بسم الله النور، بسم الله نور النور، بسم الله نور علی نور...
🔹بعد بقیه اش را آهسته گفت، دیگر نفهمیدیم. نگاه کردیم، دیدیم بدن اصلاً #روح در آن نیست، مثل چوب خشک است. شروع کردیم به جراحی، تیر را در آوردیم، بخیه زدیم، بعد کنار رفتیم، یک وقت دیدیم چشمها را باز کرد، باز همان کلمات را گفت، برخاست نشست...
⁉️ ما متحیر ماندیم این کیست؟! این چیست؟! پرسیدیم تو کی هستی؟ از کجایی؟ گفت: من اسمم حسین.
- گفتم: از کدام منطقه ای؟! گفت: از ساوجبلاغ. پرسیدیم: چه مذهبی داری؟! گفت: حنفی. بعد فهمیدیم که مراد از حنفی یعنی ملة ابراهیم حنیفا، بعد فهمیدیم.
🔸رفت. دو سه روز دیگر باز آمد، مراجعه ای کرد، پینه ها را باز کردیم و بعد پرسیدیم تو چکاره ای؟ تو سرباز نیستی! معمایی هست. من از زبانم در آمد، گفتم:
- شما از اصحاب امام زمان هستید؟! تا این را گفتم بدنش لرزید، گفت: این چه غلطی است می کنید؟ ما کجا، او کجا!
👈🏼 او کسی است که هفت نفر، فقط می توانند او را ببینند، ما با آن هفت نفر مربوط هستیم. شاهد، این کلمه است...
🔹قضیه مفصل است، گفت: ما با آن هفت نفر مربوط هستیم، من مأمور این منطقه ام.
بعد ما گفتیم:
امام زمان (علیه السلام) چرا نظر به این #مملکت نمی کند که این مردم این جور گرفتار روسها شده اند؟!
👈🏼 گفت:
امام زمان (علیه السلام) دل خوشی از این مملکت ندارد
- آن هم آن زمان، حالا چه خبر است؟! -
⭕️ بعد گفت:
فقط عنایتی که دارد برای خاطر #عاشورا است.
عاشورا این است!
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨
مناظره جالب و خواندنی متوکل ناصبی پلید با شیعهای حاضرجواب
در کتاب فصول الحق ذکر شده است:
روزی متوکل ملعون بار عام داده نظرش بر شخصی افتاد که وضع مردم آن زمان نداشت،
از او پرسید:
از چه قبیلهای و چه نام داری؟
گفت:
از بنی مخنثم و نام من منصور است.
پس متوکل پرسید که بعد از رسول خدا خلیفه که بود؟
گفت:
اسد الله الغالب و مظهر العجایب مولانا علی ابن ابی طالب علیهما السلام.
پس متوكل به غلامان امر کرد تا او را بزنند،
و در حین زدن غلامی به او گفت: بگو ابو بکر.
پس آن مرد گفت: یا امیر ابو بکر.
پس متوكل گفت:
خلیفه دیگر کیست؟
گفت:
الطاعن بالرمحين و الضارب بالسيفين و مصلى القبلتين
ابی الحسنین
امیر المؤمنین علی ابن ابی طالب علیهما السلام.
باز متوكل امر به زدن او کرد،
غلامی به او گفت: بگو عمر.
آن مرد گفت: یا امیر عمر.
متوکل گفت بگو دیگر کیست؟
گفت:
ابن عم رسول صلی الله علیه و آله و زوج بتول علیها السلام
الذي انزل الله فيه:
انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذين يقيمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون
مولنا و مولى الثقلین علی بن ابی طالب علیهما السلام.
باز به همان طریق متوكل امر به زدن او نمود.
یکی گفت: بگو عثمان.
گفت: یا امیر عثمان.
پس متوكل گفت دیگر کیست؟ گفت:
یا امیر #حجاج_بن_يوسف.
متوكل گفت:
یا اخ المخنث این بار که نوبت على بود، نام او را چرا ترک کردی؟
گفت:
یا امیر هر بار که نام على را بردم امر به زدن من کردی این بار از تو ترسیدم،
و کسی که مانند ایشان... باشد حجاج را دانستم، نام او را بردم.
پس متوكل گفت:
#عایشه افضل بود یا فاطمه؟
آن مرد گفت: عایشه.
متوکل گفت:
چرا؟
گفت:
زیرا که خدای تعالی فرموده:
و فضل الله المجاهدين على القاعدين أجراً عظیما
(آیه ۹۵ سوره نساء)
و عایشه در بصره [علیه امیر المومنین علیه السلام] چنان که میدانی جنگ بسیار کرد
و عایشه مجتهده بود
غازیه (جنگجو) هم شد!
(کنایه به فتنه #جمل توسط عایشه) در حالی که فاطمه علیها السلام از خانه بیرون نرفت.
متوكل گفت:
از بنی مخنث کسی شیعه نبوده است،
چگونه تو شیعهای در آن قوم؟
آن مرد گفت:
اگر امانم دهی بگویم.
متوکل گفت: تو را امان است.
گفت:
بدان سبب که من حلال زادهام و مادر و جدات و آبا و اجداد من زنا نکردهاند و از زنا حاصل نشدهاند.
پس متوکل از روی غضب دستورداد او را از بغداد اخراج نمودند.
انساب النواصب، تالیف علی بن داود خادم استرآبادی رضوان الله علیه، صفحه ۸۵-۸۶
#داستان_و_عبرت
#تبری
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨
☘ کرامت و سخاوت در سیره اهل بیت (علیهم السلام)
✍ در حدیث صحيح از صفوان منقول است كه:
يكى از آزاد كردههاى حضرت امام رضا صلوات اللَّه و سلامه عليه
بر آن حضرت داخل شد،
☀حضرت فرمودند كه امروز چيزى در راه خدا دادى؟
او گفت : نه واللَّه .
☀حضرت فرمودند:
چون حق سبحانه و تعالى عوض بما كرامت فرمايد،
بده در راه خدا اگر چه يك درهم باشد.
و كالصحيح
☀از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه و سلامه عليه
منقولست كه:
هرکس دست خود را به احسان و نيكى باز دارد، هر وقت كه هر چه را يابد دهد، حق سبحانه و تعالى عوض آن را در دنيا به او مى رساند و مضاعف مى كند برای او در آخرت.
🔻و در صحيح از بزنطى منقول است كه:
☀حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه نامهای به حضرت امام جواد علیه السلام نوشته بودند
و من خواندم آن مكتوب را؛
☀حضرت نوشته بودند كه:
خبر بمن رسيده که غلامان تُرا از درب كوچك بيرون مىبرند از جهت بُخلِ خود كه مبادا چيزى به فقرا دهى،
و قسم مىدهم ترا به حقى كه مرا بر تو هست كه در وقت بيرون رفتن و داخل شدن از درب بزرگ داخل شو و بيرون رو،
چون سوار شوى مىبايد كه طلا و نقره همراه تو باشد و هرکس از تو چيزى طلب كند بدهى و كسى را رد نكنى...
----------------------
غرض آنست كه حق سبحانه و تعالى ترا بلند مرتبه كند به جود و عطا
پس بده و مترس
كه خداوندى كه عرش را به قدرت كامله خود آفريده است بر او آسانست كه رزق را بر تو تنگ نكند.
📚 لوامع صاحبقرانى ، ج ۶ ، ص ٦٩ .
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨