.📚#حکایت بسیار زیبا
#دوشنبه_های_امام_حسنی
روزی مردی از اهالی #شام #امام_حسن علیه السلام را دید در حالی که آن حضرت سوار بر مرکب بود .
آمد مقابل آن حضرت ایستاد و شروع به #ناسزا گفتن کرد .
حضرت #سکوت کردند و پاسخی ندادند .
وقتی مرد جسارت هایش را کرد ، حضرت به او #سلام کردند ، لبخندی زدند و فرمودند :
ای پیرمرد ! به گمانم غریبی ! گویا دچار اشتباهی شده ای !
« ... قَالَ : أَيُّهَا الشَّيْخُ أَظُنُّكَ غَرِيباً وَ لَعَلَّكَ شُبِّهْتَ ... »
اکنون اگر از ما #عذر بخواهی تو را می بخشیم ؛ اگر چیزی بخواهی به تو عطا می کنیم ، اگر طالب رشد و #هدایت باشی ارشادت می کنیم ، اگر مرکبی بخواهی آن را به تو می بخشیم ، اگر گرسنه هستی به تو غذا می دهیم ، اگر برهنه باشی تو را می پوشانیم ، اگر حاجتمندی حاجتت را روا می سازیم ، اگر از وطن رانده شده باشی پناهت می دهیم ، اگر نیازی داشته باشی نیازت را برآورده می سازیم ؛ اکنون بهتر است وسایلت را به خانه ی ما بیاوری و تا پایان سفرت با ما زندگی کنی ؛ زیرا منزل ما وسیع است و اسباب رفاه و #آسایش در آن فراهم است .
وقتی آن مرد شامی جملات مهرآمیز امام را شنید شروع به گریستن کرد و گفت:
شهادت می دهم تو خلیفه ی خدا بر زمین هستی و حقیقتاً خداوند بهتر می داند رسالت خود را در کدام خاندان قرار دهد.
قبل از این تو و پدرت مبغوض ترین خلق خدا در نزد من بودید اما از این پس کسی را بیشتر از شما دوست نمی دارم.
آن مرد اسباب و وسایل خویش را به منزل امام برد و تا زمانی که در مدینه بود مهمان آن حضرت بود و از معتقدین به #محبت این خاندان شد.
📚منبع :
بحارالانوار، ج ۴۳ ، ص ۳۴۴
#گذشت #تلافی #بخشش #حلم #صبر
🌹🌹🍇🍎 🔹🔹 یا صاحب الزمان 🔹🔹
┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
https://eitaa.com/tanhamovloodekabae
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
.🟣#گذشت
شخصی به نام بُریحه عباسی از طرف متوکل، مسئولیت امامت نماز جمعه شهر مدینه و مکه را بر عهده داشت و جیره خوار او بود.
جهت تقرب به دستگاه، نامه ای بر علیه امام هادی (علیه السلام) به متوکل نوشت که مضمون آن چنین بود:
«چنانچه مردم و نیز اختیارات مکه و مدینه را بخواهی، باید امام هادی (علیه السلام) را از مدینه خارج گردانی، چون که او مردم را برای بیعت با خود دعوت کرده است و عده ای نیز اطراف او جمع شده اند»
بُریحه چندین نامه با مضامین مختلف برای دربار فرستاد.
متوکل با توجه به این سخن چینی ها و گزارشات دروغین و اینکه شخص متوکل نیز، دشمن سرسخت امام علی (علیه السلام) و فرزندانش بود، لذا یحیی فرزند هرثمه را خواست و به او گفت هر چه سریع تر به مدینه می روی و علی بن محمد (علیه السلام) را از مسیر بغداد به سامرا می آوری.
یحیی می گوید در سال ۲۴۳ به مدینه رسیدم و چون آن حضرت آماده حرکت و خروج از مدینه شد، عده ای از مردم و بزرگان مدینه به عنوان مشایعت، امام را همراهی کردند که از آن جمله همین بُریحه عباسی بود.
مقداری راه که رفتیم، بُریحه جلو آمد و به امام عرضه داشت فهمیده ام که می دانی من با بدگویی و گزارشات کذب نزد متوکل، سبب خروج تو از مدینه شده ام.
چنانچه نزد متوکل مرا تکذیب نمایی و از من شکایتی کنی، تمام باغات و زندگی تو را آتش می زنم و بچه ها و غلامانت را نابود می کنم.
آن حضرت در جواب، با آرامش و متانت فرمود من همانند تو آبرو ریز و هتاک نیستم، شکایت تو را به کسی می کنم که من و تو و خلیفه را آفریده است.
در این هنگام، بُریحه با خجالت و شرمندگی روی دست و پای حضرت افتاد و ملتمسانه عذرخواهی و تقاضای بخشش کرد.
امام هادی (علیه السلام) اظهار نمود من تو را بخشیدم و سپس به راه خود ادامه داد.
📚 منبع: اعیان الشیعه، جلد ۲، صفحه ۳۷