#امام_زمان_عج
مرد نشسته بود دم در خانه...
تسبیح دست گرفته بود و لحظهها را میشمرد.
منتظر آمدن مسافری بود!
و سالها بود که منتظر نشسته بود دم در...
زن آب و جارو میکرد،
غبار از آینه و طاقچه می گرفت،
گلهای تازه روی میز میگذاشت...
علفهای هرز باغچه را می کند، لباسهای
"امروز" تن بچهها می کرد،لباسهای
"دیروز" را میانداخت توی تشت و
می شست برای "فردا "،
به بچهها یاد میداد قشنگ سلام کنند،
دست روی سینه بگذارند یعنی که:
من به قربانت !
منتظر آمدن مسافری بود و سال ها بود
که هر روز همه این کارها را برای آمدنش می کرد..
زن و مرد قصه من را بی خیال
انتظارت قبول باشد که مسافر آمدنی ست!
او خواهد آمد...
✨ #الهمعجللولیڪالفرج ✨
https://telegram.me/joinchat/BVCk9T0VAZec4b1Qox2Yjw
🍃🌺🍃🌺🍃
#دل_تنگ
چه کلمه غریبی؟!
چه #اتفاقی قرار بود بیفتد؟!
من #خواب بودم...شما چه طور؟؟
فقط #غمی به دلم چنگ می زند و تار #دلتنگی
را به صدا در می آورد ...
دلم تنگ آن کسی ست که از یاد بردمش...
اما فقط دلم...
#عملم دل تنگ او نیست...
دارد یادم می آید...
من #منتظر بودم...
منتظر آن کس که یک #جهان منتظر اوست...
و من...
برایت از دلتنگی و #انتظار تنها #قلم میزنم...
مولا جان
و من آن منتظری هستم که برایت نوشتن
و #سرودن تنها دلخوشی ام است...
👈و ترک یک گناه برایم کاری بزرگ...
مولا جان
دلم عجیب برایت تنگ است...
#الهمعجللولیڪالفرج
🍃🌺🍃🌺🍃
https://telegram.me/joinchat/BVCk9T0VAZec4b1Qox2Yjw
#امام_زمان_عج
مرد نشسته بود دم در خانه...
تسبیح دست گرفته بود و لحظهها را میشمرد.
منتظر آمدن مسافری بود!
و سالها بود که منتظر نشسته بود دم در...
زن آب و جارو میکرد،
غبار از آینه و طاقچه می گرفت،
گلهای تازه روی میز میگذاشت...
علفهای هرز باغچه را می کند، لباسهای
"امروز" تن بچهها می کرد،لباسهای
"دیروز" را میانداخت توی تشت و
می شست برای "فردا "،
به بچهها یاد میداد قشنگ سلام کنند،
دست روی سینه بگذارند یعنی که:
من به قربانت !
منتظر آمدن مسافری بود و سال ها بود
که هر روز همه این کارها را برای آمدنش می کرد..
زن و مرد قصه من را بی خیال
انتظارت قبول باشد که مسافر آمدنی ست!
او خواهد آمد...
✨ #الهمعجللولیڪالفرج ✨
https://telegram.me/joinchat/BVCk9T0VAZec4b1Qox2Yjw