🔸خلاصه اهالی همهی این واحدها با تمام تفاوتهاشون کنار هم زندگی میکنن. مدیر ساختمون هم بدون توجه به این تفاوتها فقط شارژ ماهانهشو رو میگیره. اما مشکل از اونجایی شروع شد که یکی از اهالی طبقه سوم مدیر شد. بعدشم احساس کرد باید تم کریسمس طبقه خودشون رو برای همه طبقهها اجرا کنه. چشمتون روز بد نبینه. یه طبقه شاخ گوزنا رو صاف کردن. خود بابانوئل رو هم سیاه کردن و دف دادن دستش تا «ارباب خودم بز بز قندی» بخونه! جاتون خالی طبقهی ما هم گوزنای بابانوئل رو برای شام هیئت قربونی کردن.
🔹این شد که تصمیم گرفتم خودم نامزد بشم و مدیر ساختمون ایران بشم. اما از بد ماجرا همه میگفتن نمیخوان رأی بدن. اصلا مدیریت ساختمون رو به رسمیت نمیشناختن. طبقهی سوم میگفتن پول شارژ ماهیانهی ما خرج گوزن و کاج طبقات دیگه شده پس دیگه رأی نمیدیم. طبقهی خودمون ترسیده بودن مدیر بعدی پول گوزنا رو ازشون بگیره. فقط یکی از طبقات رأی میدادن، اونا هم میگفتن اگه نتیجه اونی که ما گفتیم نشد، نتیجه رو قبول نداریم.
🔸من هم تبلیغات چهره به چهره رو شروع کردم. البته با حساب این طبقاتی که من دیدم، اگه فقط واحد خودمون هم بهم رأی میدادن من مدیر میشدم. خوب هم بود. هزینه تبلیغاتم رو میذاشتم برای وقتی مدیر شدم. اون موقع همه هزینه رو برای چسپوندن پوستر کسب و کارِ مُرده شوری خودم و کندن پوستر بقیه میکردم.
#ابراهیم_کاظمی_مقدم
#انتخابات
@tanzac
🔹البته نگران تبلیغات رقیبها نبودم. بیشتر نگران شامی بودم که به در و همسایه میدادند. وگرنه یکیشان انگار خواب مانده و دماغش به تنهایی به آتلیه رفته. یکی دیگر اسمش گرگعلی و فامیلش گداخان بود. کسی به اینها رأی نمیدهد. این که ایدههای خوبی برای آیندهی ساختمان دارند کافی نیست. مدیر ساختمان باید خوشکل و خوشنام هم باشد.
🔸نگرانی من از این بابت بود که اهالی ساختمان ممکن بود گول سابقه و مدرک تحصیلی مرتبط را خورده و این اشخاص اشتباهی را انتخاب کنند. پس گفتوگوی چهرهبهچهره را از طبقه پایین که پدرخانمم آنجا ساکن است، شروع کردم. البته خانمم معتقد بود، طبقه پایینیها من را که دامادشان هستم ول نمیکنند و به دیگری رأی بدهند. این حرف درستی بود اما مقداری به آن شک داشتم. چون بودند رقیبایی که از طبقه پایین نامزد شده بودند.
📍برای شام به منزل پدرخانمم رفتیم که هم تبلیغ کنم و هم یک وعده غذا از مخارج ماهانه منزل کم بشود. سرِ سفره داشتم فکر میکردم که چطور بحث را شروع کنم و به صحبتهای مادرزنم گوش میکردم. بحث تفکیک زباله بود. پدرخانمم که دید دست به غذا نزدم گفت: «پسرم، مشکلی پیش اومده؟» وقتی گفتم نه، پدرخانمم بشقاب مرا برداشت و سهم من را هم خورد. بخش اول نقشه با شکست مواجه شده بود. پس تمرکز رو گذاشتم روی رأی.
🔸گفتم: «اگه من رأی بیارم همه ساختمون رو مثل خونهی خودم تمیز میکنم. در اولین قدم هم زبالهها رو تفکیک میکنم.» پدرخانومم هم در حال خوردن غذای من گفت: «خیلی خوبه پسرم. ما قبلا زبالهها رو میبردیم سر کوچه، از این به بعد میریزیم خونهی شما. نزدیکتر هم هست.» نمیدانستم این تعریف بود یا تخریب! ولی فکر کنم این جمله در کنار دامادی من، رأی این طبقه را مال من خواهد کرد.
🔷بعد از آن به طبقهی بالا رفتم. باجناقم کلا آدم تنبلی است و خانهی خودش راه هم مرتب نمیکند، چه برسد به راهرو. پس به او وعده دادم که «اگه مدیر شدم دستور میدهم کسی به تمیزی راهرو گیر نده. زبالهها را هم بدون تفکیک از شیشه پرت کن پایین!» روی نقطهی حساسی دست گذاشته بودم و فکر میکردم این رأی دیگر مال خودم است. اما باجناقم با نامردی گفت: «شرمنده، کاندیدای قبلی گفت: میاد ظرفامونو میشوره!»
🔸درست است که من وعدهی دروغ میدادم ولی حداقل وعدهام شدنی بود. دیدم سه-هیچ عقب افتادم. پس دست به یه تاکتیک ناجوانمردانه زدم و گفتم: «ببین! من پدرخانوممون رو راضی میکنم تو زن دوم بگیری. هم ظرف بشوره و هم راهرو رو تمیز کنه.» بعد هم که برق چشمهای باجناقم را دیدم، همان موقع هم گوشی را در آوردم و با پدر خانمم در این مورد صحبت کردم. داشتم قول موافق را میگرفتم اما در همین حین پدرخانمم از کنار ما رد شد و وارد خانهی باجناقم شد.
▪️متأسفانه رأی و اعتماد باجناق باهم از دست رفت، ولی خدا را شکر پدرخانمم فکر کرده بود باجناقم قرار است زبالهها را تفکیک کند.
#ابراهیم_کاظمی_مقدم
#انتخابات
@tanzac
🔹شاید بهتر بود به باجناقم پیشنهاد ائتلاف میدادم. اما نه! توی دبیرستان این ایده جواب نداده بود. یکبار رقیبم به دادههای آماری من توجه نکرد و کنار نرفت. میگفت: «جامعه آماری باید بچههای مدرسه باشن، نه خونوادت!».
🔻یکبار دیگر هم که قبول کرد و کنار رفت؛ انتخابات باطل شد. چون همه فکر میکردند من رقیب را به زور فرستادهام که انصراف بدهد. مشکل رأیدهندگان این بود که تحقیق نمیکردند. در صورتی که من اصلا کاری نکرده بودم. قلدر کلاس این کار را کرده بود. بعدش هم که قلدرخان فهمید ساندویچی که به او دادم، مال همان رقیبم بوده کاری کرد که انتخابات باطل شود. امان از دست این جناحبازیها.
🔸رقیبهراسی هم کار درستی نبود. اصلا انسانی نیست که کسی به خاطر مدیریت یک ساختمان پشت سر باجناقش حرف بزند. حتی ممکن است خدای ناکرده به گوشش برسد و کار از رفاقت و رقابت به دشمنی و کینه برسد. نه! مال دنیا ارزشش را ندارد. هفتهی بعد هم منزلشان دعوت به کباب بره هستیم. اصلا کار درستی نیست. ولی خب برای باقی رقبا همین کار را باید بکنم. امشب حتما با ماژیک روی تبلیغاتشان فحش و تهمت مینویسم. در همین فکرها غرق بودم و با چندتا از تبلیغات باجناقم، شیشه رو تمیز میکردم که فکری در ذهنم جرقه زد.
🔹میشد تبلیغات رو به صورت لیستی انجام داد. مسلم است که هزینهی چاپ یک لیست سینفره خیلی کمتر از سیتا تبلیغ هزینه داره. فقط باید یک نفر که بخواهد تبلیغ کند را پیدا کنم و از او بخواهم با توجه به مصالح اقتصادی، جای تبلیغات فردی، تبلیغات لیستی انجام بدهد. فقط سه مشکل وجود داشت. اول این که توی ساختمان ایران، ما معمولا اهل کار جمعی نیستیم. مشکل دوم این بود که لیستی رأی دادن دیگر خیلی قدیمی شده و به نوعی توهین به شعور رأی دهندههاست. مثل این که من بگویم: «پسرم شما تشخيص نمیدی. بذار من برات تعین تکلیف کنم.» مشکل سوم هم این که وقتی یک مدیر میخواهیم، لیست کلا معنی نمیدهد.
🔹 تبلیغات باجناقم تمام شد و شیشههای خانه نه. بله دوستان. مشکلات مدیریت که یکیدوتا نیست. طرف را راضی میکنیم که فکر نکن. بدون تحقیق و به خاطر مصالح طبقه، با من ائتلاف کن. به کسی که لیست من گفته رأی بده. تهش هم به خاطر قوانین بد ساختمان، نمیتوانند به همهی لیست رأی بدهند. آسمان به زمین میآمد سی مدیر میداشتیم؟
🔻من بروم چند تبلیغات دیگر از باقی رقبا برای پاک کردن شیشه جمع کنم.
🔹 ادامه دارد...
#انتخابات
#ابراهیم_کاظمی_مقدم
@tanzac
🔹ولی زیاد فایده ندارد. اینها برای منی که فقط دم انتخابات با همسایهها حرف میزنم رأی بشو نیست. آخر کار هم باید دست به جیب بشوم و چند کارگر برای منزل بیاورم. تا روز انتخابات با شعار عدالت برایشان حق رأی بگیم. به نظافت هم فکر خواهم کرد تا از آنها هم رأی در بیاورم.
🔸در اخبار یک چیزی شنیدهام به نام مهندسی انتخابات. البته زیاد نشنیدم چون «پس از باران» شروع شد و همسرجان دوست ندارند دیالوگی از فیلم جا بماند. خواهرزادهام سال گذشته رشتهی مهندسی عمران قبول شد. هنوز درسش تمام نشده اما اگر قبول کند انتخابات ساختمان ما را مهندسی کند خوب خواهد بود.
🔹پیشنهاد تغییرات در حوزهی انتخابیه را به مسئولین داده بودم و جواب نداده بود. اما اگر میشد اهالی ساختمان شقایق هم با ما رأی بدهند خیلی خوب میشد. عموی من و ده پسرش در آن ساختمان زندگی میکند و با احتساب مهمانیهایی که سر ما خراب میشوند اهالی ساختمان ایران محسوب میشدند. ولی حیف این پیشنهاد رد شد. همین تصمیمات غلط مشارکت را پایین میآورد. تقصیر من است که میخواستم میزان مشارکت در انتخابات بالا برود.
🔸تازه میفهمم نامزد انتخابات شدن هم کار سختی است. این دموکراسی لعنتی اصلا به درد ما ایرانیها نمیخورد. خود من آنقدر درگیر انتخابات شدهام که به بعدش فکر نکرده ام. البته مسئولیت مدیریت ساختمان که کار آنچنانیای ندارد. بیشتر منظورم این است که اگر انتخابات درست برگزار نشد. یعنی اسم من از صندوق در نیامد چه باید بکنم.
🔹 شاید چند برگه اضافی در جیبم پنهان کردم و موقع رأیگیری در صندوق انداختم. بدیاش این است که ممکن است تعداد آرا از افراد ساختمان بیشتر بشود. اما چاره چیست؟ به خاطر مصالح ساختمان ایران باید این کار را بکنم. شاید هم به پسرم بگویم روز انتخابات همان دور و بر باشد و برای آنها که سواد ندارند بنویسید.
🔸واقعا دیگر نمیدانم. آیا میشود بدون مسئول رأیگيری بودن، مدیر ساختمان شد یا نه؟ فکر میکردم نامزد شدن برای انتخابات آسانتر از این حرفها باشد. اگر برای بیزینس مردهشوری خودم اینقدر فکر میکردم، امروز داشتم با شاهزاده چارلز و جو بایدن بر سر قیمت کفن و دفنشان مذاکره میکردم. ولی متاسفانه شوق به خدمت به ساختمان ایران اجازه نمیدهد.
#ابراهیم_کاظمی_مقدم
#انتخابات
@tanzac
انتخابات شورای دانش آموزی
🔸با بچهها نشسته بودیم تو حیاط و داشتیم تخمه میشکستیم که ناظم میکروفون رو برداشت و توش فوت کرد تا مطمئن بشه صداش به ما میرسه. وقتی مطمئن شد دوباره فوت کرد و بعد سرفه کرد و آخرش هم گلوشو صاف کرد! با فریاد گفت: «بچهها گوش کنید! بچهها گوش کنید! حیوون با تو ام ها! قراره انتخابات شورای دانش آموزی برگزار بشه و شما اوسکلهام متاسفانه حق رای دارید. هر کی میخواد نامزد بشه بیاد دفتر اسم بنویسه. به هم ور نیست که هر کس و ناکسی بتونه بیاد و رای بیاره. من، آقای مدیر و مربی پرورشی باید صلاحیتتون رو تایید کنیم.»
🔹تا حرفهاش تموم شد رفتم جلوش و گفتم: «آمدهام تا شورا به دست نااهلان نیفتد». پس کلهاش رو خاروند، نفس عمیقی کشید و جواب داد: «جوگیریها! بیا دفتر واسه مصاحبه». با اعتماد به نفس کامل گفتم: «آمادهام» و رفتم تو. مربی پرورشی و مدیر هم اومدن. مدیر یه مرد شصتساله با شکم بزرگ و موهای سفید بود. مربی پرورشی یه مرد پنجاه و چهار ساله با شکم بزرگ و موهای جو گندمی. نشستند پشت میز بزرگ چوبی قهوهای و من هم این طرف روی یه صندلی آهنی. از همینها که کنکورهای دهه شصت رو روش برگزار میکردند.
🔸اولین سوال رو مربی پرورشی پرسید: «اسم پدر حضرت ابراهیم چی بود؟» نفس عمیقی کشیدم و با اعتماد به نفس گفتم: «ابو ابراهیم» ناظم نزدیک بود منفجر بشه. دو لبش رو سفت روی هم گذاشت تا خندش نپاشه بیرون. مربی پرورشی و مدیر یکم اخم کردن. مدیر با همون حالت اخمو گفت: «سوال بعدی رو با دقت جواب بده. چرا پرندهها تخم میذارن ولی حامله نمیشن؟»
ادامه داستان را در سایت دفتر طنز حوزه هنری بخوانید:: http://dtnz.ir/?p=320598
#علی_بهاری #شورای_دانش_آموزی #انتخابات #مجلس #مشارکت #رای
@tanzac
26.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تحلیل راهبردی شعر «بزی نشست تو ایوونش، نامه نوشت به مادرش» از منظر استاد #رائفی_پور
#علی_بهاری #تحلیل #سخنرانی #انتخابات #فراماسونری #خرافات
@tanzac
چنان احساس تکلیفی بهتون نشون بدم که تا آخر عمر وقتی بگن تکلیف، برید زیر میز قایم شید.
#شورای_نگهبان #انتخابات #جنتی
@tanzac
خلاصه #مناظرات:
یه سری مشکلات هست که باید حل کنیم. این مشکلاتی که ایجاد شده یا رفع نشده هم تقصیر ما نیست، تقصیر رقبامونه که اینجا نشستن! البته ما همدیگه رو دوست داریم و به هم احترام میذاریم و باید با هم متحد بشیم تا بتونیم مشکلاتو رفع کنیم.
#انتخابات
#محمدحسین_فیض_اخلاقی
@tanzac
🔸آن صادق بیادعا، آن بر پیشانیاش جای مهر و دعا، آن جانباز پر اخلاص، آن برده اشتون را در آمپاس، آن که با مردم ندارد حائلی، آن طرفدار ظرفیت داخلی، آن دیپلمات سادهپوش، آن که نداده هیچ آهنگی گوش، آن ساده در دنیای راهراه، آن دشمن دموکرات و جمهوریخواه، آن اصولگرای روراست و بیلایه، آن رئیس دولت در سایه، آن آقای مخالف به طور دائمی، آن نشسته ترک موتور قاسمی، آن که نه وزیری کرده و نه وکیلی، مولانا سعید جلیلی.
بیت:
تو خود چه لعبتی ای شهسعید شیرین کار| که دولتی که بُوَد توی سایه خانه توست
🔹گویند روزی با بانو اشتون به مذاکره نشست. در میانه بحث، چنان مباحث از هم گسست که مولانا سعید پای خویش درآورد و بر کرسی نشاند و گفت: یا منطق ما پذیرید یا در جهاد با ما، اسیرید. اشتون نیز چو این صحنه دید برآشفت و موی آشفته کرد و جیغ کشید و آن گاه بر سر مکان بعدی مذاکره توافق کردند.
بیت:
چونان که نود همیشه آمد با صد| با نام سعید یاد اشتون آمد
🔸پاره ای از محققان این روایت را زیر سوال برده و بر ساخته خوانده اند و اهداف سازندگانش را مشکوک دانسته اند. برخی از اهل بلاغت نیز گوشزد کرده اند که روشن نیست این مدح شبیه به ذم است یا ذم شبیه به مدح، چونان که پاره ای از هواخواهانش شعار سر می دادند که:
بدون هیچ دلیلی| درود بر جلیلی
#علی_بهاری #انتخابات
@tanzac
🔹باز در احوال او نوشتهاند در آلماآتی 12، وقتی به توافق نزدیک شدند و یخ اختلافات با گرمای گفتگو روی به آب شدن نهاد، مولانا سعید بدانها گفت: «هیچ دانید که خرمشهر چگونه آزاد شد؟ به همان روش که مکه فتح گردید» و آن گاه یک ساعت از کارنامه مشرکان مکه سخن راند و اشتون را هند جگرخوار زمان خواند. سپس کاغذ توافق پاره کردی و مکان بعدی مذاکره مشخص ساختی: آنکارای 7!
🔸ارباب تواریخ آوردهاند در آخرین مصاف، دیگر ارباب تصوف و اصحاب عرفان، او را پرسیدند: «در بیانیهخوانی و نویسی رای تو چیست؟» او نیز اجابت کرد: «عرفان با نمایش جلو نمیرود. کار واقعی لازم است». در همین مصاف شاگردانش او را اصلح میپنداشتند و اصرار میکردند که او در صحنه بماند، بلکه ببرد و ببالد. او نیز که تعریف و تمجید شاگردان دید با خود گمان برد که برد، حتمی است و تا برد قطعی، یک «یاهو»ی دیگر باقی مانده اما رقیب که طرفدار «گوگل» بود او را به انصراف کشانیدی و بدین ائتلاف ببالیدی و آرای مولانا سعید از آن خود کردی و هوادارانش آواره ساختی.
🔹طبق برخی از نقل ها، او را به طعنه گفتند: تو را سعید نام نهادند؛ تسمیة الشیءِ باسم ضدِّه!
🔸با لبخند و کنایهوار پاسخ داد: «در آن دنیا میبینمتان!» کنایه از آن که خوشبختی به این چیزها و در دنیا نیست.
🔹سپس مولانا سعید به سایه خزید و دل از سیاست برید و به دولت سایه بسندید! رحمة الله علیه
#علی_بهاری #انتخابات #سعید_جلیلی
@tanzac
سطح توییت کاندیداهای محترم رسیده به درسهای ابتدایی چوپان دروغگو و کلاغ و زاغ.
فکر کنم فردا توی مناظره میخوان اتل متل توتوله بازی کنند.
آخرش هم روز جمعه پالام پولوم پیلیش بازی میکنند هر کی تک آورد اون رئیس جمهوره
#انتخابات
#محمدحسین_علیان
@tanzac