دردِ دل زنبوری از طبقه کارگری
🔸از روزی که حاج لطفالله این زنبورداری رو دست گرفت ما روز خوش ندیدیم. خدا رحمت کنه حاج سیفالله رو. داداش لطفالله بود. باباشون خدا بیامرز نذر کرده بود اسم همه پسرهاش یه ربطی به خدا داشته باشه. لطفالله، سیفالله و عینالله. گفته بود پسرم لطف خداست و واسه همین اسمش رو گذاشت لطفالله. البته اخلاقش بیشتر به عذابالله میخوره. لطفالله خان یه جوری شکر تو غذای ما میریزه که زنبورها یکییکی دارن دیابت میگیرن. پارسال به خاطر دیابت، بال چپ بابامو قطع کردند.
🔸هفته پیش مشتری اومده بود دم مزرعه. لطفالله با داد و فریاد میگفت: «خدا اجاق منو کور کنه اگه یه قاشق شکر به این زنبورها بدم» مرد حسابی تو با یه قرن عمر و سه تا عمل پروستات همین جوری گاز اجاقت قطعه. باید از بیرون غذا بگیری. روغن ریخته نذر امامزاده میکنی؟ به یه مشتری دیگه میگفت: «نمک سفرم قطع شه اگه بهت دروغ بگم» حالا به خاطر فشار خون ده ساله لب به نمک نزده. بعضی وقتها میگه: «زنبورهام برن تو چاه مستراح اگه غیر راست گفته باشم» چرا نمیگی ملکهشون بمیره؟ تو نفرین هم شکاف طبقاتی؟
🔸گفتم ملکه، داغ کندو تازه شد. خانم یازده صبح از خواب بلند میشه و شروع میکنه خرده فرمایش. این رو ببرید، اون رو بیارید. این کار رو تو نکن، اون کار رو تو بکن، تو بکن، تو بکن. تازگیهام هر چی ما زحمت میکشیم خرج قر و فر میکنه. آرایشگر آورده از کندوی ده بالا. ده دقیقه واسش دو تا بال بنفش کاشته، میگه: «قابلی نداره. دو ظرف عسل.»
🔸حالا هی ما با بدبختی صبح تا شب تو ظرف شکر غلت بخوریم و با هزار مشکل گوارشی و جذب و دفع، دو قطره عسل بندازیم و ملکه جان تحویل خانم بالکار بدن. حرف هم بزنی میگن: «باید خوشگل باشه تا زنبورهای نر جذبش بشن و الا اکوسیستم کندو به هم میخوره» گور پدر زنبورهای نر! بیست تا قُلچُماق مفتخور آوردن اینجا که از صبح تا شب فقط مثل بز اخفش در و دیوار رو نگاه میکنن و عین گاو مش حسن میخورن. تا کی؟ تا وقتی سر کار عِلّیه ازدواجشون بیاد.
🔸خانم وقتی حس کنه دیگه بیشوهری داره عذابآور میشه، سوت میزنه بالکار بیاد و خانباجی غُرغُرو رو به پارمیدای وِزوِزو تبدیل کنه. بعد ما بدبختها رو میفرسته وسط کندو به نرهخرها بگیم: «صف بکشید تا خانم انتخاب کنن» مهریه و رویالبها و جشن عروسی هم در کار نیست. همه چی با ملکه است که البته خرحمالیش رو کارگرها میکنن. موقع رفتن به حِندو (همون حجله-کندو) هم ما باید بریم بیرون؛ مبادا شاخه شمشاد معذب بشن. چند وقت بعد هم یه جین تولهملکه جدید و روز از نو و روزی از نو. خدا رو شکر دیگه آخرهاشه. همین روزهاست که با یه کودتای کارگری کلک این سلیطه خانم دیکتاتور رو بکنم و یه مادهکارگر رنجکشیده رو بشونم اونجا. از تخم ملکه سابق نیستم اگه همچین نکنم. میگی نه؟ بشین و ببین!
همین نوشته در سایت دفتر طنز حوزه هنری
#کارگر
#اقتصاد
#علی_بهاری
@tanzac