فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجری عراقی میگه «دوست داری نقش عمر فاروق رو بازی کنی؟»
زمانی میگه «اگه تاریخ رو درست روایت کرده باشید بله.»
حالا اگه فرخنژاد بود احتمالا میگفت: «جناب عمر عزیز دل ماست.»
@tanzac
نامهای به جامعه خروسها
🔸اجازه بدید قبل از حرف خودم، جنایت جوجهکشی اخیر رو محکوم کنم و به جامعه شریف مرغهای گوشتی و تخمی تسلیت بگم. غم آخرتون باشه.
خروس عزیز! غیرتت کجا رفت؟ جلوی چشمت نوگلهات رو دفن میکنند، ساکت نشستی یا با مرغت ور میری؟ دستخوش! اون جوجه مظلومی که زنده به گور شد میتونست مرغی نمونه باشه، تخمهای سالم و صالح به جامعه عرضه کنه و اصلا معروفه جوجه موفق از دامن مرغ پرواز میکنه. مثل پرندگی دیگهای میگه: «پشت هر جوجه موفق، مرغ و خروسی باصفاست که فضای قفس رو دوستانه نگه داشتهاند تا اون جوجه بتونه شکوفا بشه و به مقام شامخ تخمگذاری برسه». یعنی واقعا سر سوزنی آب و دونه این قدر میارزید که سکوت کردی؟ مقابل قتل عام سازمانیافته جوجهها ساکتی، چرا در برابر ذبح شرافت لالی؟
🔸ناموست قبل گرونی با پوشش نامناسب پشت ویترین بود. الان که خونبهاش به لطف مسئولان، به نرخ جهانیش نزدیک شده که البته اون هم تقصیر اوکراینه، به جای این که جمعش کنی و به آغوش پاک خونواده برگردونی، قطعهقطعه شده نمایشش میدی؟ آپشن اضافه کردی واسه ما؟ به اسکلت ناموست هم رحم نکردی! حداقل این یکی رو نفروش! ببر گوشه قفس و با خاطراتش زندگی کن.
🔸هنوز رون مرحومه را لای پلو نذاشتند با یه مرغ دیگه؟ جوجه خروسی بیش نبودی، علاف، دورهگرد کوچه، هراسان از حمله گربههای محل. پدرش عزتت داد، احترام بت گذاشت، مرغش رو تقدیمت کرد و گفت: «دخترم با پرهای سفید میاد و با پر سفید هم برمیگرده». پرهای خودت ریخت از این اعتماد ولی بیچاره رو آوردی در قفسی دو متری در پایینترین نقطه شهر. جایی که گربه دستشویی نمیکنه مرغ بدبخت رو اسکان دادی!
🔸یادت هست سر مهریه چه مسخرهبازیای راه انداختی؟ به خاطر دو بسته ذرت و گندم بیشتر، مراسم رو به هم زدی و رفتی بیرون سیگار کشیدی. بعد که خوب دورهات رو زدی و فهمیدی با درآمدی که تو داری، هیچ خروس خری حاضر نمیشه جنازه مرغ بدبختش هم رو پرت بندازه برگشتی و گفتی حله. زبونبسته اصلا اعتیادت رو به روت آورد؟ از خروس غلامساقی هر روز پودر ذرت برزیلی میگرفتی. توهم میزدی عقابی میخواستی پرواز کنی. رفتی گربهها رو شکار کنی چنان چکیات کردن تا چند وقت میگفتی من جوجوی بیآزارم. منو نخورید.
🔸میدونی چند بار خشونت قفسی انجام دادی؟ بهت گفت چند بار تخمهاش افتاد؟ چقدر به بیچاره بد و بیراه گفتی چون بچهاش خروس نبود. حالا تو خروس دوست داشتی و اون زبونبسته مرغزا بود، مدام باید تو سرش میزدی؟ تا میخواست بره سر کوچه، با اون کله بدبینت فکر میکردی با خروس همسایه سر و سری داره. خودت جیک و پیک نداشتی با مرغهای برزیلی محل؟ زن رافائل رو یادت رفته؟ بگذریم. بد کردی باهاش. با مرغهای بعدی نکن.
🔸در آخر میخوام مرغها رو یه نصیحت برادرانه بکنم: از حقوق خودتون دفاع کنید ولی تو دام گربههای محل نیفتید. دعوای شما و خروسها داخلیه. پای گربههای بیگانه رو به این دعوا باز نکنید. به خصوص پویش چهارشنبههای بدون تخم که کیان قفس رو هدف گرفته. موفق باشید.
#ازدواج
#خواستگاری
#زن_سالاری
#فمینیسم
#علی_بهاری
@tanzac
دورهمی شیاطین - ۱
🔸ابلیس، شنل قرمزش را مرتب میکند. بر فراز سن میایستد و جمعیت را خطاب قرار میدهد: «شیاطین عزیز! خوشحالم که امروز دور هم جمع شدهایم. امیدوارم شما هم یک روز مثل من بشید و در سه رشته پدرسوختگی، بیحیایی و پستفطرتی دکترا بگیرید. البته من قبلا هیئت علمی گروه تضرع فرشتگان بودم که به خاطر بیتعهدی اخراج شدم. لیاقت من رو نداشتند ولی با قدرت ادامه دادم، رفتم دنبال علاقهام و دکترا گرفتم. الان هم در خدمت شما هستم. یک لیوان آب بدید لطفا» لیوان آب را که میخورد ادامه میدهد: «همان طور که میدونید ما سه ماه سخت رجب و شعبان و رمضان رو داریم. در دو ماه اول رقیب داریم ولی دستمون هم بازه اما تو ماه سوم، کاری از ما ساخته نیست. مرخصی اجباری، بدون حقوق و مزایا. ماه رمضان برای ما مثل محرم و صفر واسه مطربهاست»
🔸یکی از شیاطین از وسط سالن بلند میشود و داد میزند: «پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم به توچال - برگشتنی چند تا جوون خیلی با عشق و با حال» که ابلیس فریاد میزند: «بشین سر جات. احمق جوگیر» ماموران جلسه، شیطان جوگیر شده را بازداشت و به دارالمومنین یزد تبعید میکنند. ابلیس ادامه میدهد: «اولش سخت به نظر میرسه ولی با تلاش و کوشش شدنیه. اوایل که تازه مشغول شده بودم، تصورش رو هم نمیکردم که بتونم آدم ابوالبشر رو گول بزنم، اما با یه میوه تونستم. پس شما هم میتونید. حالا یکییکی گزارش کار عزیزان رو میشنویم. از همین میز جلو شروع میکنیم.»
🔸شیطانی جوان بلند میشود و صحبتهایش را شروع میکند: «ضمن عرض سلام و ادب خدمت ابلیس بزرگ، رهبر و پیشوای ضالین و مضلین. بنده مامور به گمراهی چند استاد دانشگاه روانشناسی هستم. تاکنون ده بار به مصرف کراک و شیشه دعوتشون کردم اما احمقها میرن قهوهخونه، قلیون و چایی میزنند» ابلیس میگوید: «تموم شد؟ خیلی تاثیرگذار بود. ابله! روانشناس مصرف میکنه؟ اگر هم بکنه صنعتی نمیزنه. جنس کلهات از چیه؟» شیطان جوان جواب میدهد: «از آتش» ابلیس میگوید: «به همکارهای سابقم جبرائیل و عزرائیل قسم اگه از آب هم بود نباید این قدر احمق میشدی. دیگه چی کار کردی؟»
🔸شیطان جوان ادامه میدهد: «چند بار هم تلاش کردم وادارشون کنم بدون مطالعه سر کلاس برن که البته دیگه این تلاش رو نمیکنم.» ابلیس با تعجب میپرسد: «چرا؟» شیطان جوان جواب میدهد: «چون همین طوری بدون مطالعه میرفتند. نیازی به بدنامی من نبود.» ابلیس میگوید: «خب پس شما مثل سربازی هستی که خدمتش افتاده تو آشپزخونه. خوب بهت خوش میگذره. بشین ببینیم نفر بعدی چی میگه.»
ادامه دارد ...
#شیطان
#علی_بهاری
@tanzac
دورهمی شیاطین - ۲
🔸از میز بعدی یک نفر بلند میشود. میگوید «شیطان احمدی هستم از واحد ناآگاهی. من مامور فریب چند تا طلبه تازهمعمم هستم. یکیشون منبر میره تو شهرستان. لعنتی هر چقدر تلاش میکنم خرافات تعریف کنه زیر بار نمیره. اون یکی هم معلم قرآنه. خیلی زور زدم به بچهها سخت بگیره و متنفرشون کنه از دین ولی لامصب خندوانه است. خودم هم گاهی میشینم به جوکهاش میخندم. مثلا تازگیها میگفت یه روز شما با جبرئیل داشتید گپ میزدید که یکهو اسرافیل با یه سینی چای میاد و میگه بهبه! ابلیس و روح الامین خوب با هم خلوت کردیدها ...» ابلیس عصبانی پاسخ میدهد: «زهر مار ابله بیرذیلت. اولا که تو غلط کردی به جوک آخوندجماعت گوش دادی. ثانیا غلط کردی به جوکی که درباره منه گوش کردی ثالثا اون دیالوگ سینی چایی مال ثریا قاسمیه. کپی رایت داره!» شیطان سکوت میکند و نفر بعدی بلند میشود: «قربانَت بَرِم. بنده مامور هستم دو تا جوونِ مومنِ گول بزنم که الحمدلله موفق شُدِم» ابلیس فریاد میزند: «نگو الحمدلله نادان»
🔸شیطان جوان ادامه میدهد: «شرمنده بزرگوار. والله العظیم عمدی نبود. قرار بود اون جوونها برن به پدر و مادرشون کمک کنن ولی من منصرفشون کردم. بردمشون به فقرا بسته غذایی بدن.» ابلیس سری تکان میدهد و میگوید: «ابله جان! وقتی یارو رو از کار خیر منصرف میکنی باید تشویقش کنی به کار شر نه یه خیر دیگه. گاو پیش شما استاد تمام به حساب میاد». شیطان بعدی بلند میشود و میگوید: «قربان اینها نفهمند. من با دست پر اومدم.» ابلیس میگوید: «بفرما» شیطان گلویی صاف میکند. از صاف کردن گلو، دود از گوشهایش بیرون میزند و شیاطین به سرفه میافتند.
🔸میگوید: «قربان من مامور اغفال یه آخوند مسن هستم. امام جماعت یه مسجده تو پایین شهر. دیروز بد رکبی بهش زدم. ناهار آبگوشت خورده بود با نخود زیاد. واسه نماز مغرب و عشا رفت مسجد. تو سجده ناخواسته وضوش باطل شد. باید به مردم اعلام میکرد و دوباره وضو میگرفت اما بهش گفتم سید این کار رو نکن. آبروی مومن از کعبه هم بالاتره چه برسه به نماز چهار تا پیر مفنگی. خلاصه حق الناس گردنش اومد به کلفتی گردن جنابعالی» ابلیس لبخندی رضایتبخش میزند و میگوید: «آفرین. روی آخوندها تمرکز کنید. یه آخوند رو زمین بزنید انگار صد تا آدم عادی رو زدید.» بعدی لطفا!
ادامه دارد ...
#شیطان
#علی_بهاری
@tanzac
دورهمی شیاطین - ۳
🔸شیطان بعدی بلند میشود. میگوید: «من تو روستای مشترک شیعه و سنی خدمت میکنم. مخ رئیس هیئت امنا رو تیلیت کردم تا قبول کرد یه جلسه عمرکشون تو خونش بگیره. رو مخ یَکیَکشون کار کردم تا بهشون بفهمونم تو عمرکشون هیچ گناهی نوشته نمیشه. آهنگ گذاشتیم «امشوشوشه لیپک لیلی لونه.» جاتون خالی قربان. پیرمردهای شیعه که تو عمرشون کف هم نزده بودن، چنان قری میدادن که ممد خردادیان باید بیاد شاگردی. از وقتی باور کردن دل اهل بیت با این رقصها شاد میشه هر روز بهنام بانی تمرین میکنن واسه جلسه بعدی. خبر به گوش اهل سنت هم رسیده. حمام خون تو راهه.» لبان ابلیس از هم باز میشود، مثل هندوانه شیرینی که با چاقو شکافته میشود. میگوید: «آفرین. گناهآفرین نمونه تویی واقعا. کس دیگهای هم مونده؟»
🔸شیطانی از ته جمعیت دست بلند میکند. ابلیس اجازه میدهد صحبتهایش را شروع کند. میگوید: «ما تو صنف کبابیها هستیم جناب ابلیس. گوشت قرمز بدجور گرون شده. کبابیها یا باید قیمت رو ببرن بالا یا کیفیت رو بیارن پایین. ولی من این مشکل رو حل کردم.» ابلیس میپرسد: «چطوری برادر؟» شیطان پاسخ میدهد: «کره خر». ابلیس با ابروهای گرهخوردهای که حلقههای آتشش در هم فرو رفته میگوید: «اون که پدرته ولی چطوری مشکل رو حل کردی؟» شیطان با سر پایین جواب میدهد: «نه. سو تفاهم نشه. با گوشت کره خر. رو مخ چند تا کبابی باسابقه کار کردم. نتیجه داد. یه مدته دارن از گوشت خر استفاده میکنن. یه گوسفند میکشیم، دو تا کره خر. گوشتها رو با هم چرخ میکنیم، چنان بوی عطری راه میافته که ملت صف میکشن. ریشه خرهای منطقه رو سوزوندیم تا قیمت ثابت بمونه.» ابلیس لبخندی رضایتبخش میزند و میگوید: «آفرین! اگه خواستی منتقلت کنم واحد روحانیت»
🔸میخواهد جلسه را تعطیل کند اما یک نفر دست بلند میکند: «قربان عرایض من را هم بشنوید و بعد بروید» ابلیس کنجکاوانه نگاه میکند: «بگو برادر» شیطان جوان آغاز میکند: «یه مربی قرآن هست، جوون و مجرد. دو ساله دارم بهش انگیزه میدم کلاس قرآن راه بندازه. استقبال خوبی هم شده از کلاسهاش.» ابلیس: «ابله این کجاش خوبه؟» شیطان ادامه میدهد: «صبر کنید قربان. هفته پیش بچهها رو بردیم استخر. الان خونوادهها یه جوری از مسجد متنفرند که دیگه نماز هم نمیخونن» ابلیس لبخندی رضایتبخش میزند: «آفرین. دم همتون گرم. خسته نباشید. پایان جلسه رو اعلام میکنم. به امید دیدار مجدد»
پایان
#شیطان
#علی_بهاری
@tanzac
فرار از مالیات
🔸چند وقت پیش دکتر بودم. منشی که خانم بسیار محترمی بود و با دکتر هم احساس رفاقت میکرد - جوری که من اول فکر کردم محرمه، بعد فهمیدم ما اونجا نامحرمیم - گفت: «آقا کارتخوان نداریم. لطفا فقط پول نقد» گفتم: «آبجی! غلامپنجشیر تو محل ما جنس ناب افغانستان دلیور میکنه کارتخوان داره. تازه اخیرا با طالبان هم وارد مذاکره شده کارت بازرگانی بگیره، شما کارتخوان نداری؟» گفت: «من نمیدونم. لطفا بفرمایید»
🔸رفتیم از عابربانک پول بگیریم. سه نفر تو صف بودند. نفر اول یه جوونی بود که مدام زیر لب از شهر هزارسنگر آمل و کارهایی که تو این شهر کرده بود واسه خودش میگفت. آقا بابل مگه چشه که هی آملآمل میکنید؟ پولش رو گرفت و رفت. نفر بعد یه پیرزن بود. چند تا مشت زد به دستگاه و فرار کرد. به نفر جلوییم که یه جوون سیساله بود گفتم «چه کار کرد؟» گفت: «این نامردها کارشونه. مشت میزنن دستگاه قاطی کنه پول بده.» بعدش هم سرش رو تکون داد و رفت جلوی دستگاه. یه چکش از کیفش درآورد و محکم کوبید رو صفحه نمایشگر. بعد هم داد زد "زنده باد آزادی" و فرار کرد.
🔸برگشتم تو مطب و به خانم منشی گفتم: «شرمنده! بزرگوارِ خشونتپرهیزی دستگاه رو ترکوند. میشه کارت بکشم؟» گفت: «نه لطفا جنس بدید.» گفتم: «واسه خودت؟ شیطون بهت نمیخوره» گفت: «خجالت بکش آقا. منظورم کالاست.» گفتم: «من یه زمین برنج تو بابل دارم. پنج کیلو نیمدونه قبوله؟» گفت: «نه، ده کیلو، کشت دوم.» گفتم: «ای بابا کُشتی ما رو با این کشت دوم. من چهار کیلو کشت دوم گذاشتم واسه شهریه دانشگاه پسرم. بعدش هم مگه دکتر میخواد سرطان مغز استخوان درمان کنه؟ یه معاینه روده بزرگه دیگه!»
🔸خلاصه اون روز هر چه کردیم دکتر جان قبول نکرد ما رو معاینه کنه. این شد که رفتیم پیش یه طبیب علفی. البته مصرف نمیکنه، تجویز میکنه. همون اول کار تا رنگ رخ من رو دید گفت: «غلبه صفرا، پایه سودا» گفتم: «باهاش جمله بسازم؟» گفت: «نه پدر جان. پایهات سوداست ولی صفرات خیلی زده بالا. این کیسه رو بگیر هر شب با هم دم کن. هزینهاش هم میشه چهارصد هزار تومن» بعد یه کارتخوان گذاشت جلوم که روش نوشته بود: «خیاطی فریبا خانم» گفتم: «داداش شما ظاهر فریبندهای داری ولی بهت نمیخوره فریبا باشی» گفت: «از سنت خجالت بکش. فریبا خالمه.» گفتم: «داداش من به خاله شما چی کار دارم؟ من میگم علف میفروشی مالیاتش هم خودت بده. میدونی فریبا جان چند تا درز خشتک باید بدوزه تا این شکاف مالیاتی رو کاور کنه. بعدش هم غلام پنجشیر رو ببین. حرومترین لقمه ممکن رو میبره سر سفره ولی مالیاتش رو میده. تازه کارهای خیر هم میکنه ردش رو نزنن»
🔸این شد که بنده به عنوان یه شهروند نمونه و با اخلاق از طبیبی که مالیات نمیداد علف نگرفتم. علف خوب فقط ناصر گِرَس. هم مالیات میده و هم جنسش با کیفیته. ولی واقعا فرار مالیاتی کار کثیفیه. نکنید. به خصوص شما بنگاههای بزرگ!
#فرار_مالیاتی
#فساد
#علی_بهاری
@tanzac
دردِ دل زنبوری از طبقه کارگری
🔸از روزی که حاج لطفالله این زنبورداری رو دست گرفت ما روز خوش ندیدیم. خدا رحمت کنه حاج سیفالله رو. داداش لطفالله بود. باباشون خدا بیامرز نذر کرده بود اسم همه پسرهاش یه ربطی به خدا داشته باشه. لطفالله، سیفالله و عینالله. گفته بود پسرم لطف خداست و واسه همین اسمش رو گذاشت لطفالله. البته اخلاقش بیشتر به عذابالله میخوره. لطفالله خان یه جوری شکر تو غذای ما میریزه که زنبورها یکییکی دارن دیابت میگیرن. پارسال به خاطر دیابت، بال چپ بابامو قطع کردند.
🔸هفته پیش مشتری اومده بود دم مزرعه. لطفالله با داد و فریاد میگفت: «خدا اجاق منو کور کنه اگه یه قاشق شکر به این زنبورها بدم» مرد حسابی تو با یه قرن عمر و سه تا عمل پروستات همین جوری گاز اجاقت قطعه. باید از بیرون غذا بگیری. روغن ریخته نذر امامزاده میکنی؟ به یه مشتری دیگه میگفت: «نمک سفرم قطع شه اگه بهت دروغ بگم» حالا به خاطر فشار خون ده ساله لب به نمک نزده. بعضی وقتها میگه: «زنبورهام برن تو چاه مستراح اگه غیر راست گفته باشم» چرا نمیگی ملکهشون بمیره؟ تو نفرین هم شکاف طبقاتی؟
🔸گفتم ملکه، داغ کندو تازه شد. خانم یازده صبح از خواب بلند میشه و شروع میکنه خرده فرمایش. این رو ببرید، اون رو بیارید. این کار رو تو نکن، اون کار رو تو بکن، تو بکن، تو بکن. تازگیهام هر چی ما زحمت میکشیم خرج قر و فر میکنه. آرایشگر آورده از کندوی ده بالا. ده دقیقه واسش دو تا بال بنفش کاشته، میگه: «قابلی نداره. دو ظرف عسل.»
🔸حالا هی ما با بدبختی صبح تا شب تو ظرف شکر غلت بخوریم و با هزار مشکل گوارشی و جذب و دفع، دو قطره عسل بندازیم و ملکه جان تحویل خانم بالکار بدن. حرف هم بزنی میگن: «باید خوشگل باشه تا زنبورهای نر جذبش بشن و الا اکوسیستم کندو به هم میخوره» گور پدر زنبورهای نر! بیست تا قُلچُماق مفتخور آوردن اینجا که از صبح تا شب فقط مثل بز اخفش در و دیوار رو نگاه میکنن و عین گاو مش حسن میخورن. تا کی؟ تا وقتی سر کار عِلّیه ازدواجشون بیاد.
🔸خانم وقتی حس کنه دیگه بیشوهری داره عذابآور میشه، سوت میزنه بالکار بیاد و خانباجی غُرغُرو رو به پارمیدای وِزوِزو تبدیل کنه. بعد ما بدبختها رو میفرسته وسط کندو به نرهخرها بگیم: «صف بکشید تا خانم انتخاب کنن» مهریه و رویالبها و جشن عروسی هم در کار نیست. همه چی با ملکه است که البته خرحمالیش رو کارگرها میکنن. موقع رفتن به حِندو (همون حجله-کندو) هم ما باید بریم بیرون؛ مبادا شاخه شمشاد معذب بشن. چند وقت بعد هم یه جین تولهملکه جدید و روز از نو و روزی از نو. خدا رو شکر دیگه آخرهاشه. همین روزهاست که با یه کودتای کارگری کلک این سلیطه خانم دیکتاتور رو بکنم و یه مادهکارگر رنجکشیده رو بشونم اونجا. از تخم ملکه سابق نیستم اگه همچین نکنم. میگی نه؟ بشین و ببین!
همین نوشته در سایت دفتر طنز حوزه هنری
#کارگر
#اقتصاد
#علی_بهاری
@tanzac
کتابهای جدید اینجانب در نمایشگاه کتاب:
۱. بررسی جایگاه مدیران بالادست ایرانی در آیینه خریت.
۲. سیری در اصول لیبرالیسمی انتگرالهای احزاب چپ و راست با تاکید بر اگزیستانسیالیسمِ مایل به نهیلیسم.
۳. حزب باد: ریشهها، شاخهها و رویکردها.
۴. من یک لاکپشتم، راننده یک قطار زغالی (رمان تخیلی درباره سرعت رشد تورم ایران).
۵. زندگی با قورباغه تا لنگ ظهر (نقدی بر کتاب قورباغه را قورت بده).
۶. گوسالههای عاشقپیشه (کتاب شعر عاشقانه).
۷. کاش در ایران مدیر میشدم (ترجمه کتاب رئیس شرکت آلمانی بنز).
#محمدحسین_فیض_اخلاقی
#کتاب
#نمایشگاه_کتاب
@tanzac
نمایشگاهیها بخونن
این روزها که نمایشگاه کتاب داره برگزار میشه و خیل عاشقان مطالعه از اقصی نقاط، ریختن تهران تا سیبزمینی سرخکرده بخورن، جا داره توصیههایی هم به این عزیزان جان، داشته باشیم:
🔸به خواب نگویید مطالعه دارم، به کتاب بگویید وقت خواب است.
🔸وقتی قیمت یه جلد کتاب با پیتزا قارچ گوشت خانواده یکیه، قارچ و گوشت خانواده رو بخورید. بعدا پی دی افش مفت میاد.
🔸تابستون، سوسکها و مارمولکها دو شیفته جهادی حضور دارند. تا برید دمپایی بیارید دیر میشه. با کتاب بزنید.
🔸اگه بابای شما هم شبها به روشن موندن مودم گیر میده، کتاب بذارید رو چراغش تابلو نشه. شبها سرعت بالاست. راحتتر میشه مجموعه آثار دکتر شریعتی رو دانلود کرد.
🔸خیلیها ممکنه چیزی بهتون امانت بدن و امانتداری هم خیلی مهمه. پس بذارید لای کتاب. البته بیش از دو نخ تابلو میشه.
🔸هر سال نمایشگاه کتاب حداقل سه روز رو کامل تو محیط نمایشگاه بچرخید. آشناها میان کلاس داره. آشنا هم نیاد آشنا میشید. خیلیها تو صف غذا، نیمهشون رو پیدا کردن.
🔸دم هر غرفه اسم چند تا کتاب عجیب و غریب رو بگید و وقتی طرف گفت ندارم با ناراحتی بگید: «ای بابا پنج ساله دنبالشم.» بعدش هم سریع برید غرفه بعدی. یکهو یارو میره از ته انبار پیدا میکنه. پارسال تاریخ فلسفه راتلج همین جوری رفت تو پاچم.
🔸از کتاب های فلسفی عکس بگیرید و بذارید پروفایلتون. ترجیحا اونهایی که مال نیچه و شوپنهاوره. زیرش کپشن بنویسید: «معلم زندگی من» البته قبلش قیافه فیلسوفها رو چک کنید. پارسال رفیقم به جای میشل فوکو عکس یه کچل دیگه رو گذاشت، بردنش کمیته انضباطی.
🔸تو غرفههای روشنفکری زیاد رفتوآمد کنید. کلمات ایسمدار بگید و نشون بدید فرق سکولاریسم و لیبرالیسم و سوسیالیسم رو میدونید. مواظب باشید یکهو نگید راشیتیسم.
🔸از بهترین کارها واسه نخریدن کتاب، قرض گرفتنه. تجربه نشون می ده بالای ۷۳ درصد صاحبان کتاب یادشون میره کتاب رو پس بگیرند. خیالتون راحت. مال خودتون.
همین یادداشت در سایت دفتر طنز حوزه هنری
#نمایشگاه_کتاب
#علی_بهاری
@tanzac
دیدید تو ایران وقتی غذا میارن میگن «بخور، سرد میشه» چینیها میگن بخور تا در نرفته!
#غذای_چینی
#علی_خوانساری
@tanzac