#داستانک
💠گوسفندی ذبح کن...
🔹آورده اند روزی اربابِ لقمان به او گفت: گوسفندی ذبح کن و از بهترین عضوش نهار تهیه کن و برایم بیاور. لقمان زبان گوسفند را پخت و در پیش روی ارباب قرار داد.
🔹روز دیگر دستور داد گوسفندی ذبح کن و بدترین عضوش را بیاور. لقمان گوسفند را ذبح کرد و باز هم زبان پخته به حضور ارباب آورد.
🔹ارباب گفت: تو که هر دو بار، یک قسمت را پختى! لقمان گفت: شما گفتید بهترین عضو و بدترین عضو؛ من هم بهترین عضو را زبان میدانم که با او می شود همه خیرها را جمع کرد و بدترین عضو نیز زبان است که تمامی شر جهان از اوست.
#درنگ: مراقب زبانمان باشیم!
📙کلید گنج سعادت، ص ۳۱
@tarbiatemanavi
#داستانک
💠 دهنه اسب را دزدیده و رفته...
🔹روزی حضرت امیر علیهالسلام به مسجد تشریف فرما شد. در مسجد، شخصی ایستاده بود. حضرت دهنه اسبش را به او سپرد تا به مسجد برود و برگردد. هنگامی که حضرت در مسجد بود، دو دینار در دست گرفت تا به عنوان مزد به آن مرد بدهد. وقتی برگشت، دید آن مرد دهنه اسب را دزدیده و رفته است.
🔰حضرت دو دینار را به قنبر داد و فرمود: به بازار برو و یک دهنه اسب خریداری کن. قنبر به بازار رفت، اتفاقا به آن شخص دزد برخورد و دید یک دهنه اسب در معرض فروش گذاشته است. قنبر فرمود: چند میفروشی؟ گفت: دو دینار. قنبر دو دنیار را داد و افسار را خرید.
🔷وقتی برگشت حضرت فرمود: قنبر! این افسار دزدیده شده است، به چند دینار خریدی؟ قنبر عرض کرد: دو دینار. حضرت فرمود: قنبر! ببین که این شخص چگونه رزق حلال خود را که برایش تعیین شده بود، حرام کرد.
📙کلید گنج سعادت، ص ۲۱
#درنگ: با اعمال نابجا رزق حلال خود را از بین نبریم!
@tarbiatemanavi
🔰#داستانک🔰
میتوانم تمام موجودات زمین را مهمانی کنم...
🔹 روزی #حضرت_سلیمان بر دلش گذشت، من با این قدرت و عظمت که دارا هستم می توانم موجودات زمین را مهمانی کنم.
🔺به #سلیمان الهام شد که چنین کن. سلیمان، مدتی طولانی از تمام نیرو و قدرتش کمک گرفت و آذوقه جمع کرد و میعادگاه کنار دریا بود.
🔸روز موعود که خواست سفره طعام بگستراند، به او الهام شد از دریا شروع کن. اولین نفر که برای خوردن غذا آمد، یک ماهی غول پیکر بود؛ هر چه آذوقه بود به حلق ماهی ریختند. وقتی تمام آذوقه ها را بلعید. گفت: هنوز گرسنه ام.
🔰سلیمان که از دست ماهی به عجز آمده بود، گفت: مگر تو چقدر میخوری؟ ماهی گفت: خداوند، روزی سه قورت به من غذا می دهد. سلیمان گفت: حال چقدر خوردی؟ گفت: نیم قورت و هنوز «دو قورت و نیم باقی است»؛ این مثل از آنجا شهرت گرفت. آن روز همه از سفره گسترده نشده سلیمان، گرسنه بازگشتند.
📙 کلید گنج سعادت، صفحه ۲۳۴
#درنگ : بهترین روزیرسان، خداست!
@tarbiatemanavi
#داستانک
پدرت راستگو بود...
🔹#زبیر بن عوام پسر عمه #پیامبر صلیاللهعلیهوآله بود، مدتی پس از مرگ او، یکی از فرزندان او به حضور #علی علیهالسلام آمد و گفت:
«در دفتر حساب پدرم دیدم که پدرم از پدر تو ابوطالب، چند هزار دینار طلبکار بوده است».
🔹علی علیهالسلام فرمود: پدرت راستگو بود، آن مبلغ را دستور دادم به تو بدهند (و طبق دستور به او دادند). پس از مدتی فرزند زبیر به حضور علی علیهالسلام آمد و عرض کرد:
«در حساب، اشتباه کرده ام، بلکه موضوع به عکس بوده و پدر شما آن مبلغ را از پدر من طلب داشته است».
🔹علی علیهالسلام فرمود: «بدهکاری پدرت را بخشیدم، و آنچه را تو بابت طلب پدرت از من گرفتی، آن را نیز به تو بخشیدم».
📙 داستان دوستان، جلددوم، صفحه ۸۵
#درنگ: کریم بودن را از امیرالمومنین یاد بگیریم!
@tarbiatemanavi
#داستانک:
به خارج شهر رفت و در فکر و غصه بود که...
🔹تعدادی از شیعیان قرار گذاشتند هر وعده یکدیگر را به مهمانی دعوت کنند. نوبت به یکی از آنها که فقیر بود رسید. یک روز قبل از مهمانی، به علت اینکه توان ضیافت دوستان را نداشت به خارج شهر رفت و در فکر و غصه بود.
💠مردی از دور پیدا شد، نزد او آمد و گفت: به شهر، نزد فلان تاجر میروی و میگویی محمد بن الحسن گفت دوازده اشرفی که نذر ما کردهای بده. آن را بگیر و خرج مهمانیات کن.
🔰مرد میگوید: نزد تاجر رفتم. او را پیدا کردم و فرموده آن شخص را رسانیدم.
تاجر گفت: خود محمد بن الحسن علیهالسلام به تو فرموده؟ گفتم: بله. تاجر گفت: آیا او را شناختی که چه کسی بود؟ گفتم: نه.
🌟تاجر گفت: او #صاحب_الزمان علیهالسلام بود و کسی از این نذر اطلاع نداشت، غیر از خود من. سپس ادامه داد: اگر اشکال ندارد نصف این اشرفیها را به من بده، تا به عنوان تبرک داشته باشم، معادل آن، پول های دیگر به تو میدهم.
📙 کلید گنج سعادت، صفحه ۲۰۶
#درنگ: امام زمان به فکر ما هستند!
@tarbiatemanavi
#داستانک
💎 پوششها و پرده های فروگذاشته ات مرا مغرور کرد...
🔹#فضیل_بن_عیاض یکی از جنایتکاران تاریخ بود، که زندگیش غرق در گناه و انحراف بود و سپس توبه کرد. می گویند: شخصی به او گفت: اگر در روز قیامت خداوند به تو بگوید:
«چه چیز تو را به پروردگار کریم و بزرگت، مغرور ساخت؟»
در پاسخ چه می گویی؟
🔹فضیل گفت: در پاسخ می گویم:
«پوششها و پرده های فروگذاشته ات مرا مغرور کرد».
🔹یکی از دانشمندان به نام «محمد سماک» در پاسخ او و افرادی که چنین فکر می کنند، دو شعر زیر را گفته است:
ای که گناه را می پوشانی، آیا شرم نداری، خداوند درخلوت نزد تو است، مهلت دادن خدا، تو را فریب داد و پوشش او بر بدی های تو، تو را مغرور کرد».
📙داستان دوستان، جلددوم، صفحه ۱۲۵
#درنگ: توجه به حضور خداوند متعال داشته باشیم!
@tarbiatemanavi
#داستانک
دو کوه آتش روبروی من قرار گرفته...
💠مالک بن دینار می گوید: یکی از همسایه های ما در بستر مرگ افتاد، به بالینش رفتم، او را در حال احتضار دیدم، احوال پرسیدم و خود را معرفی کردم، پس از لحظه ای گفت: «ای مالک! دو کوه آتش در جلو من قرار گرفته که بالا رفتن از آن و عبور از این مانع، بسیار سخت است!».
🔶مالک می گوید: از بستگان او پرسیدم، این مرد چه گناه آشکاری داشته است؟ جواب دادند: «دو پیمانه برای خرید و فروش داشت که با هم تفاوت داشتند، و به وسیله آنها در خرید و فروش کالا، کم و زیاد می کرد».
🔵گفتم آن دو پیمانه را بیاورید، آوردند و آنها را شکستم. سپس از محتضر پرسیدم حالت چطور است؟ در پاسخ گفت: «مرتبا کار من دشوار می گردد»
🔺آری به قول شاعر:
تو کم دهی و بیش ستانی بکیل و وزن روزی بود که از کم و بیشت خبر دهند.
📙داستان دوستان، جلددوم، صفحه ۱۳۴
#درنگ: توجه زیادی به حق الناس داشته باشیم!
@tarbiatemanavi
#داستانک
⭕️این قافله عمر عجب می گذرد
🥬شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند اولین بار بود که کلم میدید. با خود گفت: حتما میوهای درون این برگها است اولین برگش را کند تا به میوه برسد اما زیرش به برگ دیگری رسید. و زیر آن برگ یک برگ دیگر و... با خودش گفت: حتما میوهی ارزشمندی است که اینگونه در لفافهاش نهادند.
⁉️گرسنگیاش بیشتر شد و با ولع بیشتر برگها را میکند و دور میریخت. وقتی برگها تمام شدند متوجه شد میوهای در کار نبود! آن زمان بود که دانست کلم مجموعهی همین برگهاست.
#درنگ
❇️ما روزهای #زندگی را تند تند ورق میزنیم و فکر میکنیم چیزی اونور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم! زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم بنابراین قدر فرصتها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم.
@tarbiatemanavi
#داستانک: هرگز دعا نمیکنم!
🔹شخصى با هيجان و اضطراب به حضور امام صادق عليه السلام آمد و گفت:
«درباره من دعايی بفرماييد تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد، كه خيلى فقير و تنگدستم.»
🔹امام فرمودند: «هرگز دعا نمیكنم.»
آن شخص گفت: چرا دعا نمیكنيد؟!
🔹 «براى اينكه خداوند راهی براى اين كار معين كرده است. خداوند امر كرده كه روزى را پیجويی كنيد و طلب نماييد. اما تو میخواهی در خانه خود بنشينى و با دعا روزى را به خانه خود بكشانى!
📕مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (داستان راستان)، ج18، ص197
#درنگ: از تو حرکت از خدا برکت!