گفت:بازهمشهیدآوردن؟
یکمشتاستخوان..
شبخوابدیددریکباتلاقه!!
دستیاوراگرفت...
گفت:کیهستی؟؟
گفت:منهمانیکمشتاستخوانم..!
به دریا رسیدن نصیب شهیدے است...
که دلبستگی نزد ساحل ندارد!
خوشا آن شهیدے ڪه هنگام رفتن...
به دل ترسے از خشم قاتل ندارد
سرش را بریدند و او زیر لب گفت...
فدای سرت! سر که قابل ندارد!
من از کربلا با تو ام حضرت عشق...
بفرما بمیرم نگو دل ندارد🍃
بفرما بمیرم بفرما بسوزم
چه آتش چه شمشیر مشکل ندارد
از شخصيت فاطمه سخن گفتن ،
بسيار دشوار است.
فاطمه، يک زن بود ، آنچنان كه اسلام میخواهد كه زن باشد .🌱
#لبیک_یا_خامنه_ای
#یابنالحسنـ
دِلـيگِرِفتہوچِشمـيبہراه
دارَممَن
نَخواهبـيتوبِمآنَم،گُناهدارَممَن:)
🌿🌺﷽🌿🌺
مومن هستیم یا مسلمان ظاهری؟؟
- بعضیها به حدی بدبخت هستند که چیزهایی را که طرف مقابل هیچ نقشی در داشتنِ آن ندارد، به رخش میکشند؛ مثل زشتی، کچلی، مریضی. اینها به طرف مقابل خود می گویند: مادرت اینطوری و پدرت آن طوری است. اینها چه ربطی به این بنده خدا دارد؟ یا می گویند چرا جهیزیه ات اینطوری بود؟ جهیزیه دختر به دختر ربطی ندارد. جهیزیه دختر را یک کس دیگری تهیه میکند و خود دختر نقشی ندارد. یا می گویند برادرت معتاد است. یا سواد پایین او را به رخش میکشند. به خاطر این نیش و کنایهها مدتها و سالها باید شخص در جهنم بماند. پس در واقع هر چیزی که نفس را فشار میدهد، یا تو به وسیله آن، به نفس کس دیگری فشار میدهی، برای خودت تولید فشار قبر و عذاب قبر میکنی.
✅ توجه کنید در کنار مؤمن، همه راحت هستند و امنیت دارند. برای همین است که میگویند مؤمن مثل عسل شیرین است. چون کسی از او فشار نمیبیند. خودش هم نمیگذارد به خودش فشار وارد شود.پس هر کسی که ظاهر مذهبی داشت مؤمن نیست، مومن را از نشانه های رفتاری و اخلاقیش بشناسید نه از ظاهرش.
#پای_درس_استاد_شجاعی
🔴 ماجرای اولین درگیری سردار سلیمانی با پلیس در ۲۰ سالگی
🔹 محرم سال ۵۵ اولین درگیری با پلیس را تجربه کردم، روز عاشورا بود که معمولاً در این وقت به امامزاده سید حسین در جوپار (شهری ییلاقی در بخش مرکزی شهرستان کرمان) میرفتیم، برای سر زدن به دوستم به هتل کسری آمده بودم، هوا گرم بود و هر دو ما از پنجره ساختمان پایین را نگاه میکردیم.
🔹 آن طرف خیابان در مقابل ما شهرداری و شهربانی کرمان بود، دختر جوانی با سرِ برهنه و موهای کاملاً بلند در پیاده رو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود، در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد، این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفته ام کرد، بدون توجه به عواقب آن تصمیم به برخورد با او گرفتم.
🔹 به سرعت با دوستم از پله های هتل پایین آمدم، آنقدر عصبانی بودم که عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت، با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم، خون از بینی اش فواره زد! پلیس راهنمایی سوت زد، دو پاسبان به سمت ما دویدند، با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم، زیر یکی از تخت ها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند، قریب دو ساعت همه جا را گشتند اما نتوانستند مرا پیدا کنند.
🔹 زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود، حالا دیگر از چیزی نمی ترسیدم...»
❤️تو خندیدی و چشمانت
ز یادم بُرد رفتن را
من از لبخنـدت آموختم
ز این دنیا گذشتن را..❤️
پ،ن؛
فرمانده که شما باشی نیروی صفر بودن آرزو میشه واسه همه
خوش به حال بچه هایی که لیاقت سربازی شمارو داشتن..
#سردار_دلها..💔😔